فردوسی از حماسهسرایان شناخته شدهای زبان فارسی استکه از او به مثابهی نگهدارنده و زندهکنندهی زبان فارسی یاد میشود. او با نوشتن و سرودن «شهنامه» به زبان فارسی جان و جهان بخشیده است. «جان« ازیننگاه که واژههای سُچه، سُتره و معلومالحال فارسی را مرتب ساخته و در شهنامهاش گنجانیده استکه پس از او برای همیش یا زمانهی زیادی سالم و ثابت ماندند. «جهان» ازیننگاه که با نوشتن و پدید آوردنِ «شهنامه » زبان فارسی را ابدی و جهانی گردانیده و یا درین راه سهم خود را ادا نموده است. پیشتر ازشهنامه واژهها، کلمات، جملات و… زبان فارسی نا منظم و نامرتب بوده است. گاهی یک واژهی در ادبیات روز استفاده میشده، یا ترویج مییافته و بعد از میانهی مکالمهها و گفت وشنودها ناپدید میشده است؛ و گاهی واژهی دیگر جای او را میگرفته و واژهی اولی به خاک نیستان میرفته است. این نا منظمیها ونا جوریها و نا نویسیها به رشد زبان فارسی کمک نکرده، بلکه به سیر بیهوده وعدم مفیدیت خود ادامه داده است. انگار مثل باد سرد در جمع وجوش آفتاب سوزان آمده و بعد از چند دقیقهی غروب کرده استکه نفعاش بهزندهجانی نرسیده است.
با آمدن «شهنامه» روند واژهشناسی، منظم نویسی و خوب جملهبندی روشنتر و سیستماتیکتر شد و هر که تلاش میکرد تا زیبانویسی و منظم نویسی را در نسخهها و اوراق خود مراعات نماید، تا بهخرده گرفته نشود.
با خَلقِ «شهنامه» زبان فارسی یک عقبهی بزرگِ کوهآسا، پیدا نمود. عقبهی قوی و قامت بلندیکه بدستان خجسته و رنجدیده ای «ابوالقاسم فردوسی » نگاشته و به جامعهی ایرانباستان تقدیم شده است؛ آنهم در این مدتیکه خود میگوید:
بـنــاهــای آبــاد گـــــردد خــــراب
ز بـــاران و از تــــابـــش آفـــتــــاب
پی افـکنـدم از نظـم کـاخـی بـلـنـد
کـه از بـاد و بـاران نــیــابـد گــزنـد
بـریـن نـامـه بـر عـمـرهــا بـگـــذرد
بـخوانـد هـر آن کس که دارد خرد
“بسـی رنـج بـردم بـدیـن سـال سـی
عـجـم زنـده کـردم بـدیـن پـارسی”
جـهان کرده ام ازسخن چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت
چـو ایـن نامـور نامه آمـد بـه بـن
ز مـن روی گیـتـی شـود پـر سُـخُـن
نمـیرم از این پس که من زنده ام
کـه تـخــم سـخـن را پـراکـنـده ام
هرآن کس که دارد هـُشو رای و دیـن
پـس از مـرگ ، بـر من کند آفرین.
شهنامه، کتاب هویت شناسی
از ویژگی و فضیلت شهنامه فردوسی این استکه بهترین دریچهی هویت شناسی و مردم شناسی است. با مرور شهنامه دانسته میشود که مردم ایرانباستان کهها بوده اند، چهخوی و خصلت داشته اند و در ایام قدیم به چهکار وباری مشغول بوده اند- زیرا که شهنامه کتاب هویتسازی و هویت پروری هم است. بخشاعظم تاریخ ایرانباستان به موجودیت شهنامه گُره خورده است؛ شهنامه استکه آن تاریخ را روایت میکند و مردم و هویت پیشینهگان( هویت ملت ایرانباستان) را عیان و بیان میسازد. اگر شهنامه فردوسی نباشد /نمیبود، بدون شک بخش مهم و اعظم تاریخ ایرانباستان (افغانستان، ایران تاجیکستان و…) مجهول الحال ومستور فی الغلاف باقی میماند/میماند.
بند بزرگِ بخشاعظم تاریخ ایرانباستان، قصههایی استکه بنفع هویت ایرانی روایت شده است. این قصهها در شهنامه نخستین بار درج شده است که قبلا در نسخهی دیگری دیده نشده بود . قصههای چون قصهی رستم و سهراب، رودابه، شاه سمنگاه، تهمینه، افراسیاب و….شاهان ایرانی و فارسیزبان که سر و تاپای شهنامه مملو از این قصههاست- این قصههاییکه از زمرهی افتخارات ما استند، بخش هویت ما استند و پیوند مستقیم با شناسنامهی ما دارند.
شهنامه روایتی از شاهان ایرانی دارد، از پیشینهی ایرانیها میگوید، از شجاعت و شهامت مردم این خطه میگوید. از تهمینهای سمنگان میگوید؛ زنیکه در عشق و وفاداری نمونه بود. از رستم، پهلوان مشهور ایرانی میگوید، از شهامت صد ها ایرانی روایت میکند. شهنامه تنها کتاب شعر و حماسی نیستکه امروز رنگ باخته باشد و یا با رنگ باختن شعر در مقابل رمان، شهنامه هم رنگ داده باشد. شهنامه کتاب هویت است. کتاب هویت شناسی، مردم شناسی و تاریخ شناسی. کتاب شعری استکه خانهی همیشگی دارد. کتاب جامعهشناسی است و بهترین دریچهی است که از روزنه اش میتوان ترفندهای قهرمانی ومبارزه را آموخت.
در اروپای امروز، رمان جای شعر به ویژه « شعر حماسی» را گرفته است اما در دنیای دیگر(ایران/فارسیگویان، پژوهشگران مسایل ایرانزمین…) شهنامه است که جای رمان و…را گرفته است.در هر کتاب چه رمان، داستان، تاریخ و چه دیگر کتوب… شمهی از شهنامه دیده میشود و در واقع شهنامه استکه روح زبان فارسی شده است و جایگاه مادر را بخود گرفته است.
تقابل تمدن یونان و ایران
آنچه را که شهنامه در خود گنجانیده است روایتی از مبارزات فزیکی، جنگهای قوی، قهرمانهای میدان نبرد، مردان میدان و پهلوانان چابک و…. است. در کل هرچه استکه کم تماس و پیوند با علم و دانش میگیرد.
امپراتور فارس، امپراتور قوی و مجهز بود و از خود شهامت و سربلندیای چشمگیری داشت. اما مثل تمدن یونان/یونانیها نبود- تمدن یونان حامی سر سخت اهل دانش، فیلسوفها و اهل خبره بود، برایآنها جایزه میداد و تشویق کنندهی دانشمندان بود. واما تمدن فارس، برعکس بود. رعیت را بستوه آورده بود و دانش و دانشداشتن را حق اشراف واشرافزادهها ساخته بود. و هزا ویک نوع در بستگی و محدودیت بالای علم، خواندن و آموختن گذاشته بود. وقتیکه یونانیها از فلسفه گپ میزدند و از دانش میگفتند، امپراتور فارس رعیت را از آموزش و آموختن باز نگه میداشت، به زنجیرهها میکشید و میکشتکه این کنش حکومت باعث نا رضایتی مردم شده بود و بعدها تاثیر بزرگ در شکست ایران در مقابل مسلمانان داشت- زیراکه ملت ایران از حکومت اش هنگام حملهی مسلمانها به ایران، حمایت درست ننمودند. به همین سبب شهنامه روایتی از افلاتون، سکرات و ارستوها ندارد؛ چونکه ایرانباستان افلاتون وارستویی نداشت، بلکه رعیت را به زنجیره میکشید و باب درس ودانش را کاملن بسته یا محدود به طبقهی اشرافی میکرد. پس دار وندار ما، نیاکان ما، شهنامه است؛ آنچهکه در شهنامه آمده است و آنچه که فردوسی بزرگ بیان داشته است، هویت ماست.
آیآ هرچهکه در شهنامه فردوسی آمده است درست است یاخیر؟ بحث بزرگی میخواهد تا واضح شود، اینجا گنجایش چنین بحث را ندیدیم.