به دنبالِ تسلیمشدنِ طاهر زهیر، والی پیشین بامیان، به طالبان، یکباری دیگر شاهد غلیان موج دیگری از نفرتپراکنی قومی بودیم، این بار اما میان تاجیک و هزاره.
در دو روز گذشته، افراطیونی از دو طرف، در شبکههای اجتماعی مسابقهی فحاشی و نفرتپراکنی برگزار کرده بودند و به قومیت، هویت و گذشته تاریخی همدیگر میتاختند.
در این میان آنچه برای من خیلی تعجبآور بود سکوت روشنفکران تاجیک و هزاره بود. در حالی که مدعیانِ روشنفکری ما میدیدند که شماری از جوانان افراطی بیسواد و کمسواد دارند هر لحظه بیشتر از پیش بر آتش نفرت قومی نفت و بنزین میپاشند، اما آنها جرئت نمیکردند که افراطیون را سرزنش کرده و علیه این موج نفرتپراکنی موضع بگیرند.
یکی از چیزهایی که باعث میشود روشنفکران به زودی در دام نفرتپراکنی قومی بیفتند، ملاحظهی افکار عمومی است. آنها علی رغم اینکه به خوبی میدانند که نفرتپراکنی قومی چه تبعاتی دارد، اما از ترس اینکه مبادا در میان قوم و قبیلهی خود به خیانت و سستعنصری متهم شوند میکوشند با سکوت افراطیون را همراهی کنند.
من در این نوشتار میکوشم الگوی دیگری از کار روشنفکری را برای دوستان مطرح کنم که امروزها وطن ما به صورت جدی به آن نیاز دارد: «الگوی رومن رولان».
رومن رولان، نویسنده و متفکر فرانسوی است که در سالهای جنگ جهانی اول میزیست. جنگ جهانی اول که از آن به نام «جنگ بزرگ» یاد میشود، جنگی بود که از ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ اتفاق افتاد و اکثر قارهها از جمله اروپا، افریقا، غرب آسیا، جزایر اقیانوس، چین، هند و اقیانوس اطلس را درگیر خود کرد. یکی از ویژگیهای اصلی و اساسی این جنگ، نفرتپراکنی ملی بود که توسط همهی جناحهای درگیر به آن دامن زده میشد. فرانسویها به آلمانیها فحش و دشنام میدادند و در مطبوعاتِ خود از آنها چهره دد و دیو ترسیم میکردند و آلمانیها از فرانسویها.
یکی از اقشاری که در این جنگ به گونهی گسترده مشارکت داشت، روشنفکران کشورهای درگیر جنگ بود. آنها به تبلیغاتچیهایی تبدیل شده بودند که حیثیت سپاهیان قلم بهدست را داشتند و علیه کلیتِ یک ملت دیگر سمپاشی و نفرتپراکنی کرده و در نوشتهها و تبلیغات خود کوچکترین جنبهی انصاف را نیز رعایت نمیکردند. رومن رولان میگوید که آنچه من به تجربه دریافتم این است که این قلم بهدستان بیرحمتر و غیرمنصفتر از سپاهیان بودند. در حالی که این سپاهیاناند که در سنگرها حضور دارند، اما «از قضا نزد کسانی که دست به عمل نمییازند، نفرت ابعاد سرسختانه و بیرحمانهای مییابد و ویژگیهایی کسب میکند که برخی روشنفکران نمونههای وحشتناکی از آن را به تصویر میکشند.»
در چنین زمانهای، رومن رولان، که در آن زمان چهل و هشت ساله بود، بر خلافِ جو زمانه و جریانِ غالب در میان روشنفکران همهی ملتها، یکتنه در برابر همه میایستد و در میان معرکه و نبرد، علیه نفرتپراکنی مبارزه میکند. او که در این زمان در سوییس بیطرف زندگی میکرد شروع میکند به نوشتن و انتشار یکسری مقالات، یادداشتها و نامهها در روزنامهها و مطبوعات. محتوای مقالات و نامههای او را مذمت نفرتپراکنی علیه کلیتِ یک ملت و انتقاد جدی از روشنفکران تشکیل میدهد. او به فرانسویها یادآوری میکند که آلمان سرزمین بربرها نیست، بلکه کشور گوته و دهها دانشمند و هنرمند تاثیرگذار هم است. و همچنان از آلمانیها میپرسد که «شما نوادهگان گوته هستید یا نبیرهگان آتیلا؟ آیا با نیروهای ارتش دشمن میجنگید یا با روح انسان سر نبر دارید؟» و بدین طریق، نگاهی سنجشگرانه و انتقادی به فرهنگ آلمان میاندازد.
آنچه باعث شده بود تا او، در بحبوبه نبرد، علیه نفرتپراکنی مبارزه کند، هراس از جاودانهشدن نفرت بود. او میدانست که با این نوشتههایش جنگ متوقف نمیشود، اما میخواست در فردای پایان جنگ و در زمان صلح، ملتها آن قدر از همدیگر متنفر نباشند که نتوانند به چشم همدیگر نگاه کنند. او برای ایام پس از جنگ برنامه میریخت تا به صلح عادلانه و پایدار کمک کند.
موضعگیریهای او علیه نفرتپراکنی باعث میشود که در کشور خود متهم به خیانت ملی شود و حتا پدر و تعدادی از دوستان فرانسوی و آلمانیاش از او فاصله بگیرند. او از ترس اینکه مبادا مادرش نیز از او فاصله بگیرد، در ۹ نوامبر ۱۹۱۴ نامهای برایش مینویسد و میگوید: «سعی کنیم به رغم همهی سخنان ناجوانمردانهای که هنوز شاید به من بگویند و به یقین در آینده خواهند گفت، رابطه مان را زیاد تحت تاثیر قرار ندهیم.»
از هر طرف، فحش و دشنام نثارش میشود، مانند این فحشنامه که در آن خطاب به رولان گفته شده است: «مردک بیوطن… روزنامه لوتان حقیقت وجودیات را میگوید. ای کودن پرمدعا… تو در نوشتن و اندیشیدن به یک اندازه ناتوانی!» و سپس میافزاید: «ای چکمهلیس! این شخصیت درخور رذل نوکرصفتی است که در برابر کسی که نیرومندتر میپنداردش خم و راست میشود. صورت تو را باید با تفهایی شستوشو داد که سزاوار تو است؛ با تفِ فرانسویهای شرافتمند!»
با این همه رومن رولان به مبارزهی خود ادامه میدهد و از این فحشها و دشنامها و اتهامها نمیترسد، تا اینکه صدایش موافقان خود را در میان تمام ملتها در مییابد. او پس از جنگ به عنوان تاثیرگذارترین چهرهی صلحگرای اروپایی شناخته میشود و جایزه نوبل ادبیات را میگیرد.
آنچه را با یادآوری سرگذشت رومن رولان میخواستم توضیح بدهم این بود که وظیفه یک روشنفکر در بحبوحه جنگ و نفرتپراکنی، مبارزه علیه نفرتپراکنی است. روشنفکر نباید اجازه بدهد که نفرتها جاودانه شوند. جاودانهشدن نفرت، باعث دشوارشدن همزیستی در فردای پایان جنگ میشود. یک روشنفکر در مبارزه علیه نفرتپراکنی نباید از افکار عمومی مردمان همقوم و همتبار خود بهراسد و سکوت کند. درست است که در نخست متهم به خیانت و چاپلوسی و کاسهلیسی میشود، اما در پایان جنگ همگان به ارزش کار او پی خواهند برد. این درسها را باید روشنفکران ما بیاموزند. ما در وضعیت بدی در افغانستان به سر میبریم و از همه سو شاهد نفرتپراکنی علیه همدیگرایم. وظیفه روشنفکران است که در چنین روزگاری علیه نفرتپراکنی بایستند، نه اینکه به آتش آن نفت و بنزین بپاشند.