باری هگل گفته بود در دنیای مدرن انسانها از کلیسا به روزنامه گرایش مییابند. عصر ما چنین عصری است. در هیچ عصری به اندازة امروز، رسانههای جمعی و شبکههای اجتماعی در زندگی عادی و روزمرة مردم اهمیت نداشته است. امروزه هر افغانستانی وقتی صبحِ زود از خواب بلند میشود، پیش از خوردن صبحانه، نخست سری به حساب فیسبوک خود میزند تا از آخرین اخبار و رویدادها آگاه شود. بگذریم از اینکه تا دوازده شب نیز پای تلویزیون نشسته و به خبرها و میزگردها گوش داده است. این نشانة آن است که حتا مردم در افغانستان نیز به همان عصری وارد شدهاند که هگل پیشبینی کرده بود: عصر رسانههای جمعی.
اما اینکه در رسانههای جمعی به ما چه آموزش داده میشود، واقعاَ تاسفبار است. تأسف بار از بابت اینکه همه فقط در محور مباحث قومی مینویسند و به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به ترس و نفرت قومی دامن میزنند. قومیت و مسایل متعلق به مناسبات تباری، دشمنتراشیهای ناسنجیده و نفرتپراکنی اهم موضوعات امروز ما در شبکههای اجتماعی است. شاید برخیها علت عمومیت و فراگیری مباحث قومی در شبکههای اجتماعی را سیاستهای ناعادلانة قومی حکومت و اولویت حل عادلانة مساله ملی در کشور عنوان کنند. در اینکه حل عادلانة مسالة ملی در افغانستان یک ضرورت و نیاز مبرم است، تردیدی نیست. اما علت اصلی را باید در جای دیگری سراغ گرفت: در جستجوی مخاطب و گرفتن پسندها/لایکهای بیشتر.
دنیای رسانه، دنیای شهرتطلبی و سیلبیریتیشدن است. در شبکههای اجتماعی اغلب کسانی سیلبریتی میشوند و شهرت و نامی برای خود کمایی میکنند که در کشورهای چندقومی به ترس و نفرت قومی دامن بزنند. زیرا تجربه نشان داده است که اخبار منفی برای مردم جذابتر از اخبار مثبت میباشد. یا به تعبیری دیگر: مردم به خبرهای گوش میسپارند که غریزة ترس آنها را برانگیزاند، احساس ناامنی را در روان شان ایجاد نماید و آنها را در محاصرة یک دشمن موهوم و خیالی وانمود کند. اخباری مثل اینکه فلان قوم در صدد توطئهچینی برای حذف و زوال فلان قوم است، یا قوم دیگری میکوشد مقدمات نسلکشی، اخراج و یا کوچ اجباری ما را فراهم کند. همچنین است اخباری مربوط به تصادمات جادهای، حملات انتحاری و کشتار و ترور.
اگرچه آلن دو باتن علت این امر را علاقهمندی آدمیان به جستجوی “معنای زندگی” میداند. او میگوید “تفکر در بارة مرگ و آگاهی از مرگ یکی از ابزارهایی است که کمک میکند معنای زندگی به کانون توجه ما بدل شود. در قرون وسطا در تزیین اتاق خواب یا دفتر کار وجود یک جمجمه یا تصویری از آن کاملا متداول بوده است برای اینکه حضور همه جانبة مرگ را یادآور شود. نه برای برانگیختن حس غم بلکه برای یادآوری آنچه به واقع واجد اهمیت است.” (۲۵) اما من فکر میکنم توصیفی که آنتونی گیدنز، جامعهشناس بریتانیایی، از علت علاقهمندی امروزی مردم به خطر و رویدادهای منفی ارایه میکند، درستتر باشد. آنتونی گیدنز، عصر امروز را عصر “فرهنگ خطرآکند” توصیف میکند.
منظور او از این توصیف این نیست که امروزه انسانها بیشتر از هر زمانی در معرض انواع خطر قرار دارند، بلکه منظورش است که انسانها امروزه آگاهی متفاوت و بیشتری از این خطرها دارند. یا به تعبیر دیگر: در جامعة “خطرآکند” خطر-آگاهی مبتنی بر چیزی نیست که برای کسی اتفاق افتاده باشد، بلکه مبتنی بر درک و برداشت از هر چیزی است که میتواند پیش بیاید. در چنین جامعهای، ترس یک نوع نگاه به جهان است و جامعة خطرآکند یک نوع فرهنگ ترس است. ترسی که زیگمونت باومن، آن را “ترسهای انحرافی” مینامد. ترسهای انحرافی، یعنی ترسی که نه ناشی از مواجهشدن با یک تهدید است و نه ناشی از مواجهه قبلی با چنین تهدیدی. این ترس خودش را به صورت احساس عدم اطمینان و یقین مینمایاند، احساس اینکه خطرهای احتمالی وجود دارد که شاید بدون هشدار قبلی با آنها مواجه شویم و این احساس که جهان اکنون دیگر جای امن نیست.
در یک ارزیابی و نظرسنجی که موسسة نورستات در ۲۰۰۵ برای شرکت زیمنس انجام داده بود از هزار نفر پرسیده شده بود که در طول سالهای اخیر در رویارویی با پدیدههای گوناگون بیشتر ترس برشان داشته است یا نه. ۵۱ درصد از باخبرشدن از جنایتهای خشونتبار، ۴۷ درصد از وقوع تصادفهای جادهای، ۳۶ درصد از اعمال تروریستی، ۲۶ درصد از آتشسوزی و ۱۹ درصد از بلایایی طبیعی ترس برشان داشته بود.
در جامعة خطرآکند نه تنها که مردم از هر احتمالی میترسند بلکه آگاهی از ترس حتا تبدیل به مد شده است. اسوندسن حکایت میکند که «در سال ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ موزة هنر مدرن در نیویورک نمایشگاهی برپا کرد زیر عنوان “امن: طراحی، خطر را میپذیرد” و در آن انواع و اقسام چیزهایی را که میتواند از بدن ما محافظت کند به نمایش گذاشت. در کاتالوگ نمایشگاه آمده بود: امروزه نیاز سادة محافظت از بدن به جهان پیچیده تغییر شکل داده است که آن را «مد» مینامیم. مدیر نمایشگاه تاکید داشت که ترس منشأ خلاقیت است: خصوصاَ در زندگی روزمره، امنیت فنی و صنعتی دایما رو به گسترش است چون از آنجا که اشتباهکردن و خطا امری پایانناپذیر است، پس امکاناتی خلاقانه و تجاری که طراحی میتواند عرضه کند نیز پایانی ندارد. شعار اخلاقی نمایشگاه این بود: «طراحی خوب، در ترکیب با غریزة خوب، قویترین ضامن پیشرفت به سوی جهان امنتر و زیستنیتر است.»
از همین جا است که در چنین فرهنگ و جامعهای، رسانهها تلاش میکنند به اخبار منفی بیشتر از اخبار مثبت اهمیت قایل شوند و ترسهای انحرافی و پارانویاها را به خورد مردم بدهند.
لارس اسوندسن که کتابی در بارة “فلسفة ترس” نوشته است در این باره نمونه جالبی را یاد میکند: “پژوهشی در بارة پوشش خبری دو مقاله در یک شمارة از مجلة امریکن مدیکال اسوسیشن انجام گرفته، که هر دو به یک مطلب، یعنی رابطة میان تشعشعات و سرطان پرداخته اند. یک مقاله، پژوهشی را به بحث میگذاشت که نشان میداد افراد سفیدپوستی که در یک آزمایشگاه کار میکردهاند خیلی بیشتر از بقیه در خطر ابتلا به لوسمی بودهاند. آن مقالة دیگر نشان میداد که افرادی که در نزدیکیهای یک مرکز تولید برق هستهای زندگی میکردهاند به هیچ وجه در معرض خطر بیشتر ابتلا به سرطان قرار نداشتهاند. به ظاهر قاعدتا باید این مقالة دوم که سوگیری مثبت داشت پوشش خبری بیشتری پیدا میکرد، چون به زندگی عدة بسیار بیشتری از مردم، نسبت به آن مقالة اول، ربط پیدا میکرد، اما به عکس، آن مقالة منفی بود که پوشش خبری بسیار بیشتری پیدا کرد».
وضعیت در رسانههای جمعی در افغانستان نیز همین گونه است. مثلا در فیسبوک اغلب کاربری بیشترین لایک و کامنت را میگیرد که ترس و نفرت قومی را تبلیغ میکند. در حالی که آنهایی که حرفهای جدی برای گفتن دارند و مقالات خوب و سودمندی مینویسند، اصلا مورد توجه قرار نمیگیرند. یک قاعدة اقتصادی است که وقتی تقاضا وجود داشته باشد، عرضه صورت میگیرد. بنابراین، اگر شما میبینید که در شبکههای اجتماعی در افغانستان همگان – اعم از قومگرایان و غیرقومگرایان – مصروف نشر و تبلیغ ترس و نفرت قومی هستند، علتش را باید در وجود همین تقاضا در میان مردم دید. با درک همین تقاضا است که چهرههای استفادهجو و افراد شهرتطلب و پوپولیستی که حتا هیچ اعتقادی به مسایل قومی ندارند، نیز در شبکههای اجتماعی در بارة مسایل قومی مینویسند. بنابراین تصور نکنید همة آنهایی که در شبکههای اجتماعی در افغانستان در بارة قومیت و مناسبات قومی مینویسند، کسانی اند که به اولویت و ضرورت حل عادلانة مسالة باور داشته باشند. آنها اغلب کسانی اند که یک هزار لایک /پسند فیسبوکی را بر هر چیزی ترجیح میدهند، حتا بر سرنوشت کشور.