پس از به قدرترسیدنِ طالبان در افغانستان و اعمال یکسری سیاستهای سختگیرانه در زمینهی حقوق بانوان و آزادیهای فردی توسط آنان، بسیاریها از من پُرسیدهاند که خوانش آنان از اسلام چه تباینی با خوانش مردم افغانستان دارد؟ آیا طالبان و مردمِ افغانستان پیرو مذهب واحدی به نام «حنفیت» نیستند؟ آیا تفکر آنان وارداتی است یا که ریشه در جامعهی افغانستان دارد؟
پُرسش خیلی خوبی است. من که تا هنوز فُرصت نیافته بودم در این زمینه دیدگاهم را مطرح کنم، اکنون میخواهم بگویم که آری فاصلهی بزرگی میان خوانش مردم افغانستان با خوانش طالبان وجود دارد، به اندازهی فاصلهی بلخ تا دیوبند.
مُردم افغانستان با حنفیت از طریق «بلخ» آشنا شدند. بلخ را مورخان هم نخستین سنگر حنفیگری در ایران و ماوراءالنهر مینامند و هم «مرجئهآباد». نویسندهی کتاب «فضایل بلخ» مینویسد که علمای کوفه سرزمین بلخ را به علتِ اینکه مردمانش پیرو مکتب امام ابوحنیفه بودند «مرجئهآباد» مینامیدند. حنفیتی که نیز در بلخ توسط قاضی ابومطیع بلخی و سایر شاگردانِ امام ابوحنیفه ترویج شده بود، آمیخته با «ارجاء» بود و مؤلفههای ارجایی بسیاری داشت که ازجمله میتوان به پرهیز از تکفیر، رویآوری به تساهل، مدارا، تحمل، همزیستی مسالمتآمیز با دیگران، پذیرش تنوع فرهنگی، آسانگیری و سعۀ صدر اشاره کرد. آنهایی که با تاریخچه حنفیت آشنایند میدانند که علمای بلخ طوری نبودند که «همیشه اسلام را در خطر دیده» و بر گِرد مردم دیواری از تعصب و جزماندیشی بنا کنند تا مبادا از طریق تماس با دنیای خارج آلوده شوند و اسلامیتِ شان در خطر بیفتد. نویسنده بحرالاسرار حکایتی را نقل میکند که کسی نزد امام ابوالقاسم بلخی آمد و گفت در حرم عابدی است از تخارستان بلخ که معتقد است معبد نوبهار مقدمتر از کعبه است؛ آیا این عابد کافر است یا خیر؟ ابوالقاسم در پاسخش میگوید که این موجبِ کفر نیست؛ زیرا ممکن است که منظور او قُدمت تاریخی باشد نه علو درجه.
تصور کنید اگر کسی بیاید به استخباراتِ طالبان بگوید که در فلان نقطهی افغانستان عابدی چنین اعتقادی در باره کعبه و معبد نوبهار دارد، طالبان با آن آدم چه برخوردی خواهد کرد؟ طبیعی است که خیلی بر او سخت خواهند گرفت. علتش این است که طالبان اکثرا تحصیلیافتهی مدارس دیوبندی پاکستان اند. قرائت دیوبندی از حنفیت تفاوتهای بسیاری با خوانش مردم افغانستان دارد که از جمله میتوان به تاثیرپذیریاش از افکار شاه ولیالله محدث دهلوی و قرابتش با اهل حدیث یاد کرد، اما مهمترین آن است که آنها حنفیت را نه در یک جامعهی ارجایی بلکه در یک شرایط عینی و اجتماعی متفاوت زیستهاند.
از امین معلوف، نویسندۀ معروف لبنانی، میخواندم: «جوامعی که خویشاستواری یا اتکاءبهنفس داشته باشند، دین آزاداندیش را بازمیتابانند؛ حال آنکه دین سردمزاج و خشکهمقدس و متحجر و وسواسی خاصِ جامعههای بدون اعتمادبهنفس است»
این را گفتم تا از شرایط سیاسی و اجتماعی جامعهی مسلمانان هند در هنگام تأسیس دارالعلوم دیوبند و تاثیر آن بالای مکتب دیوبندی صحبت کنم.
دارالعلوم دیوبند در سدۀ نوزدهم، یعنی هنگامی تأسیس شد که شبهقارۀ هند زیر سلطۀ بریتانیا قرار داشت و جامعۀ اسلامی هندوستان از جهات متعدد زیر فشار بود و خود را در خطر اضمحلال و نابودی میدید.
با سلطۀ بریتانیا، از یکسو مسلمانان حاکمیت سیاسی دیرینه خود را از دست داده بودند و از سوی دیگر، فرهنگ خود را نیز با تأسیس مکاتب فرنگی در خطر میدیدند. اکنون جامعۀ اقلیت مسلمانان شبهقاره، خود را از دوسو در محاصره میدیدند: انگلیسیها و اکثریت هندوان.
آهستهآهسته مسلمانان هند را ترس از نابودی فراگرفت و دچار این پندار شدند که اگر نجنبند به سرنوشت مسلمانان اسپانیا دچار خواهند شد. جامعۀ دیوبند در چنین فضایی و برای مقابله با چنین شرایطی تأسیس شد و پیامدش آن بود که گفتمان دیوبندی یک گفتمان پارانویید، تشکیکی و خصمانه بار بیاید و به هرچیز به چشم توطئه بالقوه یا بالفعل نگاه کند و همیشه اسلام را در خطر ببیند.
شما این گفتمان پارانویید و تشکیکی را میتوانید در آثار حکیمالامت علامه اشرف علی تهانوی (۱۸۶۳ - ۱۹۴۳) ببینید که او خود یکی از بزرگان دیوبند است. علامه تهانوی کتابی دارد به نام اصلاحالرسوم. او در این کتاب از شطرنج و آتشبازی تا فراگرفتن زبان انگلیسی، فروش حق تألیف، اشتراک در محافل تیاتر، اسبسواری و بادبادکبازی را حرام خوانده است و همه را علیه اسلام میداند. او دربارۀ فراگرفتن زبان انگلیسی میگوید: «از جملۀ این رسوم [رسوم بد]: دانشآموزان برای بهدستآوردن مناصب رفیع، با وجود ضایعشدن دین، در یادگیری زبان انگلیسی و علوم معقول و فلسفه کاملاً مشغول میشوند و کمترین توجهی به دین ندارند، و مضربودنشان با تجربه و مشاهده ثابت شده است. بنابراین وعید قرآنی آنها را شامل میگردد که قال الله تعالی: «و یتعلمون ما یضرهم و لاینفعهم». تهانوی در بارۀ مفاسد و زیانهای فراگرفتن این زبان میگوید: «اگر مفاسد دیگری در آن نباشد، اما غالباً تحصیل آن سبب بیپروایی در دین، فساد در عقیده، کبر و غرور و طول امل و غیره میگردد که بهخاطر آنها تحصیل آن حرام میشود، اما اگر مفاسد دیگری با این موارد جمع شوند که میشود قوز بالای قوز»
دربارۀ تحریم بادبادکبازی میگوید که این سرگرمی چندین مفسده دارد که من برخی از آنها را اینجا مینگارم: ۱. دویدن در پی بادبادک مانند دویدن در پی شیطان است. ۲. غارت و ربودن بادبادک دیگران که در حدیث بهصراحت از آن منع شده است. ۳. غارت و به یغمابردن نخ و ریسمان بادبادک که به یکاعتبار از غارت بادبادک بهمراتب قبیحتر است. ۴. قطع کردن بادبادک دیگران زیانرساندن به مسلمان است و زیانرساندن به مسلمان حرام است. ۵. غافلشدن از نماز. ۶. چون بیشتر بادبادکبازها از پشتبام آن را به پرواز درمیآورند سبب میشود بانوان همسایه را در وضعیت نامناسب ببیند و چندین دلیل دیگر.
شگفت اینکه طالبان نیز وقتی بارِ نخست کابل را گرفتند، بادبادکبازی را به همین دلایل ممنوع اعلام کردند.
شنیدم که چند روز پیش یکی از ملاهای ظاهرا مخالف سیاستهای سختگیرانهی طالبان نیز از مکتب دیوبندی دفاع کرده است. تعجب کردم. آری وقتی حتا چنین ملاهایی تفاوت دیوبند و بلخ را نداند، چطوری افراطیت در افغانستان گسترش نیابد!