امروز هفت ثور، سالروز کودتای حزبِ دموکراتیک خلق در افغانستان است. درست در ۷ ثور ۱۳۵۷ بود که حزبِ دموکراتیک خلق افغانستان به رهبری نورمحمد ترهکی، علیه حکومت محمدداوود خان، نخستین رییس جمهور تاریخ کشور، کودتا کرد و با کشتن او و اعضای خانوادهاش در ارگ ریاست جمهوری قدرت سیاسی را تصاحب نمود.
همه ساله وقتی هفت ثور و هشت ثور فرا میرسد جدالهایی میان طرفداران مجاهدین و حزب دموکراتیک در شبکههای اجتماعی راه میافتد مبنی بر اینکه حکومتِ خلقیها خوب بود یا که از مجاهدین؛ سپس هر کدام از شرارتها و جنایات همدیگر سخن گفته و به تطهیر و سفیدنمایی جانب خود میپردازند.
اما آنچه را که من میخواهم در این یادداشت به آن بپردازم این است که ما در افغانستان حکومتهای بسیاری را تجربه کردیم – از «حکومت پرولتاریا» تا «حکومت تکنوکراتها» و «امارت طلبهها». آنچه را که تاریخ افغانستان به ما آموخته این است که هیچ کسی فرشته نیست و نباید دیگر پرسید که «چه کسی باید حاکم باشد؟»
دیکتاتوری پرولتاریا
بیایید از حکومتِ پرولتاریا آغاز کنیم. حزب دموکراتیک خلق افغانستان وقتی در ۷ ثور ۱۳۵۷ کودتا کرد، در پارچهی سرخ رنگی در دروازه فرودگاه کابل نوشته بود که به «سرزمین مدل نوین انقلاب خوش آمدید!»
حفیظالله امین، فرمانده کودتا، در گفتگو با خبرنگار «دی سایت» جمهوری فدرالی آلمان گفته بود که انقلاب شان انقلاب پرولتری است. حزب دموکراتیک خلق در تبلیغات خود وانمود میکرد که اگر حکومت افغانستان به دست پرولتاریا بیفتد، کشور ما به «بهشت برابری» تبدیل شده و سرزمین ما یک سرزمین عاری از استثمار و بیطبقه خواهد بود.
حکومت پرولتاریا را نیز تجربه کردیم و دیدیم که یک حکومت توتالیتر و تکحزبی بود و مهمترین کارنامهاش نیز کشتن و بستن و زندانی کردن.
چند سال قبل یکی از روزنامههای افغانستان یک فهرست پنج هزار نفری کشتهشدگان سالهای ۵۷ الی ۵۸ توسط سازمان «اگسا» را نشر کرد که در آن دیده میشد که حکومت پرولتاریایی ما از کشاورز و نانوا شروع تا به آموزگار و دانشجو را به اتهامِهای گوناگون (مانند اتهام اخوانگری، خمینیگری، اشرار بودن، مائویست بودن و تبلیغات ضدانقلابی) به قتل رساندهاند. این البته افزون بر آمار ۱۲۰۰۰ نفری میباشد که حکومت ببرک کارمل فاش کرد و فهرست نامهای شان را بر دیوار وزارت داخله آویخت. خلقیها تنها در مدت یکسال حداقل ۱۷۰۰۰ نفر را کشتهبودند.
حکومت تکنوکراتها
پس از فروپاشی حکومت پرولتاریا، یک دوره هرج و مرج، جنگهای داخلی و انارشی در افغانستان بیداد میکرد تا اینکه ایالات متحدهی آمریکا به افغانستان لشکرکشی کرد. با سرنگونی حاکمیت طالبان، تکنوکراتهای ما از هر گوشهی دنیا به افغانستان برگشتند و با حمایتِ آمریکا به قدرت رسیدند. یکی از این تکنوکراتها اشرف غنی احمدزی بود که پس از انتخابات سال ۲۰۱۴ تا روز سقوط جمهوریت، به حیث رییس جمهور افغانستان ایفای وظیفه میکرد. ستاد انتخاباتی او در کمپاینهای انتخاباتی تبلیغ میکرد که اقتصاددان، متخصص بازسازی کشورهای ورشکسته، دومین متفکر دنیا و دارای تجربهی طولانی کار و فعالیت در سازمان تجارت جهانی است. یکی هم او را «سپهسالار فکری» لقب داده بود. میگفتند اگر آقای غنی به قدرت برسد، افغانستان را از لحاظ اقتصادی دگرگون میکند و ما به توسعه و پیشرفت دست خواهیم یافت. او نزدیک به هفت سال در افغانستان حکومت کرد، اما نتیجهاش جز افزایش فساد، فقر، تعصب قومی، فروپاشی اجماع و از همگسیختگی ملی چیزی دیگری نبود. او با این کارنامهی خود سرانجام دولت افغانستان را دچار فروپاشی کرد و خود نیز فرار نمود و به بهشت امن سیاستمداران فاسد (امارات) پناه برد.
حکومت طلبهها
پس از فرار اشرف غنی و فروپاشی نظام جمهوریت، باری دیگر نوبت حکومت کردن به ملاها و طالبان رسید. طالبان شعار میدادند که اگر حکومت سکولارها و تکنوکراتها را سرنگون کنند، نمونهی عدل عمری و علوی را در افغانستان تطبیق خواهند کرد.
۲۲ ماه از حکومت طالبان میگذرد و ما همه دیدیم و میبینیم که در امارت اینها نه تنها همهی اقوام، اقشار و اصناف و طبقات از قدرت حذف و به حاشیه رانده شدهاند.، بلکه همه روزه گزارشهایی از افزایش فقر، بیکاری، استبداد، زندانیکردن، تیرباران و اعدامهای خودسرانه نیز منتشر میشود که استخوان آدم را میسوزاند.
چه گونه حکومت داشته باشیم؟
شاید بپرسید که اگر شما بدین باوراید که هیچ کسی فرشته نیست و هر کسی که در این سرزمین به قدرت رسیده، ستم کرده است، پس چه باید کرد و راه حل چیست؟
من میخواهم در پاسخ تان به حرفی از کارل پوپر اشاره کنم.
کارلِ ریموند پوپر، فیلسوف اتریشیالاصل انگلیسی، سخن جالبی دارد مبنی بر اینکه فلاسفه در گذشته میپرسیدند که «چه کسی باید حاکم باشد؟»، اما در دنیای مدرن میپُرسند که «چگونه حکومت داشته باشیم تا ما را از شرارت زمامداران شریر نجات دهد ؟». پوپر معتقد است که در فلسفه سیاسی جدید، پرسش دومی جای پرسش اولی را گرفته است.
ما نیز در افغانستان باید از پرسش اولی عبور کنیم و دیگر دنبالِ حکومت فرشتهها نباشیم، بلکه باید توجه ما را به این معطوف کنیم که چگونه قانون اساسیای تدوین کنیم و چگونه نظام و ساختاری را بسازیم که با توازن و نظارت، جلو فساد زمامداران را بگیرد، از گرایش آنها به استبداد جلوگیری نماید و پاسخگوی تنوع قومی، فرهنگی و مذهبی افغانستان باشد.
در حال حاضر، فقط چیزی که میتواند ما را از چرخهی هرج و مرج و استبداد بیرون کند، چنین حکومتی است.