میگویند جامعهای که کتاب زیاد میخواند و سرانهی مطالعهی بالایی دارد، جامعهی عاقلتر و با فرهنگتری است. همچنین اینگونه جوامع دچار مشکلات و گرفتاری کمتری هستند.
اگر ما به سرانه مطالعه و سواد و کتاب در جهان نگاه کنیم، میبینیم که اکثر کشورهای عقب مانده و همچنین بحرانزده، از فرهنگ مطالعه و کتاب دوراند و سرانه مطالعهی پایین دارند؛ که این خود یکی از عوامل ایجاد بحران و دوام آن می باشد.
افغانستان ما یکی از کشورهایی است که در آن سرانه مطالعه و سروکار با کتاب بسیار پایین است. یعنی وقتی پایین میگوییم؛ خیلی خیلی پایین از اوسط جهانی آن. البته در بیست سال گذشته در زمینه ایجاد فضای آموزشی و تحصیلی در بسیاری از مناطق کشور گامهای برداشته شد، اما روند آموزش و تحصیل و سرانهی علاقه به مطالعه کماکان دو مورد جداگانه است؛ کما اینکه روند آموزشی و تحصیلی ما نیز از هردو پا می لنگد و آن اینکه آموزش و تحصیل ما نه کیفیت مطلوب و متناسب با استنادرد جهانی را داشته و دارد و نه هم ظرفیت عمومیت آن با کشورهای جهان، منطقه و همسایه قابل مقایسه است بلکه خیلیها تفاوت دارد و عقب هست.
به هرحال ما ملتی بیگانه با کتاب و مطالعه هستیم؛ ما قبل از اینکه با کتاب و قلم آشنا شویم، با جنگ و تفنگ و بحران و دهها معضل و مشکل اجتماعی آشنا شده و میشویم. فرقی میان روستانشین و شهر نشین حداقل در این یکی زمینه وجود ندارد. البته در گذشته سطح شهرنشینی و زمینههای تعلیم و تحصیل و مطالعه و کتاب بهتر از روستا بود؛ ولی در سالهای پسین باتوجه به گسترش ارتباط و فناوری و همچنین امکانات مطالعه با طرق مختلف، دیگر مشکل و بهانهی حداقل برای مطالعه میان روستا و شهر وجود نداشته و ندارد. البته گفتم که ما نسل بحران و جنگ هستیم نه نسل مطالعه و کتاب؛ نسلی که با بحران و جنگ بزرگ شده باشد، قطعا با کتاب و جزوه ناآشنا است. البته این بحران و جنگ، همچنین روستا نشینی و شهر نشینی، هیچ باری مسئولیتی حداقل نصف یا بیشتری امثال من و همسنوسالان مرا به خاطر پشت کردن به کتاب و مطالعه در دو دههی گذشته کم نمیکند؛ ولی بدون شک بخشی از مشکل بوده و است که نمی شود آن را نادیده گرفت.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم که بخشی از مشکلی ما بحران و جنگ و معضلات اجتماعی و عدم دسترسی به کتاب و … بوده است. ولی برای بسیاری از ما که زمینه و امکانات فراهم بود، بازهم شوق و علاقهی به مطالعه نداشته و از کتاب و قلم به شدت منفور بوده ایم.
یادم می آید سال ۸۹ که از مکتب فارغ شدم، در کتابخانهای به عنوان مسئول توزیع کتاب تا روشن شدن نتیجه امتحان کانکور (شش ماه) کار کردم؛ البته قبل از کار کردن با این کتابخانه، با کتاب زیاد آشنایی نداشتم، صرف آشنایی من با کتابهای کوچکی داستانی بود که بعضا از همین کتابخانه توسط پدر و عمویم برای ما آورده میشد، و یا هم بعضی جزوههای کوچک داستانی که از سوی یونسیف در مکاتب برای مطالعه شاگردان توزیع شده بود که من خیلی علاقه داشتم آن را بخوانم. یادم است که کتاب ماکیان سرخ، انگشتر طلا، سه گاو، زن طلسم باز، اتش در جنگل و… را چقدر با مشکل توانستم به دست بیاورم و بخوانم؛ البته به دست آوردن این کتاب ها از مکتب، گذشتن از هفت خوان رستم بود. زیرا مسئولین و ملازم مکتب، این کتاب ها را به دانش آموزان نمی دادند و میگفتند که شما تکه پاره میکنید. به هرحال با زیرکی و التماس بعضی این کتابهارا از ملازم مکتب یا یکی از معلمین که رویه بهتر داشت به عاریت میگرفتم و بعد از خواندن بر میگرداندم. بعضیها را هم از همدورهام که پدرش معلم بود و دسترسی آسان به کتابها داشت برای چند روزی میگرفتم.
به هرحال، هدف از یاد آوری اینکه ما باوجود چالشها، اما از فرصتها نیز استفاده مطلوب نکرده ایم من وقتی علاقه داشتم بخوانم مانع وجود داشت؛ ولی برای پسر معلم و ملازم که مانع وجود نداشت، علاقه و اشتیاق نبود.
گفتم وقتی در سال ۸۹ وارد کتابخانه به عنوان کارمند شدم، با دنیایی از کتاب مواجه شدم. حدود ۱۷- ۱۸ سال داشتم، روز اول از شوق نتوانستم هیچ کتابی را انتخاب کنم. هرچه گشتم وقتی به نام و مقدمه کتابها نگاه میکردم، این یکی از آن دیگر بهتر بود و اصلا نمی دانستم از کجا شروع کنم!؟ کتاب تاریخی را اول بخوانم یا سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و دهها رشته و شاخه دیگر را! دقیق یادم است که حدود ده جلد را برداشتم ولی نتوانستم که یکی را هم کامل بخوانم.
خیلی خوشحال بودم که در متن کتاب قرار گرفته ام، البته کتابخانهی واقعا غنی بود. حدود ۲۴ هزار جلد کتاب داشت که هر کتاب نادیده مثل من در آن شکر آب میشد. به هرحال با گردش زیاد، بالاخره مطالعه را از داستان و رمان آغاز کردم، بعد رفتم سراغ آثار دکتر شریعتی و سروش، بعد هم سری زدم به کتاب های مبانی و مسائل اجتماعی و سیاسی، در ادامه هم کتابهای مورد علاقه ام در زمینهی تاریخ و جغرافیا را مرور کردم. در لابلای آن نیز سری زدم به اشعار و ادبیات از جمله آثار اقبال و مولانا و چندین داستان فردوسی را در قالب شعر و داستان متنی خواندم. در اواخر هم چند مورد محدود فلسفه خواندم و بخش تاریخ افغانستان، متفرقه و…!
در اوایل سال ۹۰ قبل از آنکه نتیجه کانکور اعلام شود و من بار بساط تحصیل را آماده کنم، مدیریت کتابخانه برای ترویج مطالعه و کتابخوانی بین جوانان مسابقه ی را تحت عنوان اینکه هرکسی در زمستان گذشته بیش از ۵۰ جلد کتاب خوانده باشد، جایزهی برای آن در نظر گرفت؛ هرچند من در آن مسابقه به دلیل که خود برگزار کننده بودیم شرکت نکردم؛ ولی وقتی اسامی کتابها را یاد داشت کردم، شاید حدود ۲۰۰ جلد یا بیشتر را مطالعه کرده بودم. البته آن موقع فضای مجازی برای من وجود نداشت و من بودم فضای حقیقی و کتاب و مطالعه!
این سرآغاز شد برای آشنایی من با کتاب و فرهنگ وروش مطالعه به صورت نسبی. ولی حالا که به گذشته و آن روزهای بی حاشیه نگاه میکنم؛ حسرت میخورم. باوجود تمامی چالشها من میتوانستم بهتر و بیشتر از فرصتها و آن امکانات استفاده کنم. البته که تا آن مقطع برای من محدودیت وجودداشت، ولی برای همکلاسی و هم دوره مکتب من که هیچ محدودیتی وجود نداشت، ولی علاقهی به مطالعه نداشتند و این میشود که هم برای خود حسرت خورد و هم برای همسن و سالان و هم نسلان خودم. شاید برای من اگر آن محدودیتها دوران مکتب وجود نمی داشت، دنیایم با افکاری دیگری ساخته میشد با معلومات و افکار ذهنی بهتر و در نهایت آن حداقل عقدهی بر دل نمی ماند. اما من هم به عنوان نسل پس از جنگ و در حال جنگ با جامعه بحران زده گذشته و امروز همین قدر که فرصت برای خواندن و نوشتن به دست آورده ام باید سپاس گزار باشم.
چند سال قبل وقتی به ایران سفر داشتم، در ترمینال مشهد یک غرفه کتاب فروشی توجه ام را جلب کرد. نزدیک رفتم، دیدم نوشته است «۵۰ درصد تخفیف»، پرسیدم واقعا پنجاه درصد تخفیف دارد؟ گفت مگر ما شوخی داریم! بعد دو کتاب از جمله کتاب «آخرین دختر» خاطرات «نادیا مراد» در اسارت داعش و حرمسرایی قذافی را گرفتم و در همان جریان سفر تمامش کردم.
باخود گفتم که ای کاش در جامعه و کشورما برای مطالعه و ترویج فرهنگی کتابخوانی چنین امکانات و برنامههای وجود داشته باشد. نمایشگاه کتاب پلسرخ و بعضی از دانشگاهها خوب است؛ اما برای ده روز سال چنین نمایشگاهها در جامعهی بحرانی مانند افغانستان کافی نیست.
نکته پایانی اینکه دشواری گذشته و امروز ما بدون شک ناشی از نااگاهی و جهل است. تا زمانیکه ما مبنا را علم و دانش و آگاهی و بیداری و فرهنگ و کتاب و مطالعه قرار ندهیم، جنگ و بحران و تکفیر و تزویر بر جامعه حاکم خواهد بود.