امامعلی رحمان، رییس جمهور تاجیکستان، دستور داده است که به تعداد خانوادههای آن کشور شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی چاپ و به طور رایگان در اختیار آنها قرار گیرد.
او این دستور را در سمپوزیوم بینالمللی «بابا جان غفوراف» صادر کرده و گفته است که تاجیکان باید با تاریخ، فرهنگ، هویت و تمدن نیاکان خود آشنا شوند.
من وقتی این خبر را در رسانهها خواندم، با خود گفتم ای کاش تاجیکان افغانستان نیز سنت شاهنامهخوانی را در میان خود دوباره احیا کنند.
در گذشته در شماری از مناطق و ولایات افغانستان در میان تاجیکان فرهنگ شاهنامهخوانی وجود داشت. یکی از این ولایات، ولایت پنجشیر بود. مردم پنجشیر در گذشته، زمستانها در مهمانخانهای گردهم میآمدند و یکی از میان آنان با صدای بلند داستانهای حماسی شهنامه را میخواند.
با آغاز جنگها و بیثباتیها و با ورود تلویزیون و ماهواره و تلیفونهای هوشمند در دو دهه اخیر، سنت شاهنامهخوانی در افغانستان از میانِ مردم رخت بربسته و جای شاهنامهخوانی را یلهگردی در دنیای مجازی گرفته است.
امروزه اکثر خانوادههای تاجیک در افغانستان تلویزیون و ماهواره دارند و همچنان در شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک، تویتر، انستاگرام و تلگرام فعالاند. آنها به جای اینکه شاهنامه بخوانند، ویدیوهای مبتذل نجیب بروت، آلپچینو و میرآغای سالنگی را نگاه میکنند. قشر فرهیختهتر شاید یگان یادداشت فیسبوکی هم بنویسند .
به اعتراف کارشناسان حوزه ارتباطات، حضور دوامدار در شبکههای اجتماعی پیامدهای خیلی خطرناکی دارد که اهم آنها عبارت از کاهش اعتماد و سرمایه اجتماعی است. شاید بارها از خود پرسیده باشید که چرا نسل جوان تاجیک نمیتواند در مسایل مهم اجتماعی کنار همدیگر بایستد و با همدیگر همکاری کند؟
یکی از علل این امر در دو دهه اخیر، همین فیسبوکزدگی ما است. جرد دایموند از یک آزمایش طبیعی ناخواسته در کانادا سخن میگوید که تاثیر دیجیتالیشدن زندگی بر کاهش سرمایه اجتماعی را نشان میدهد. «در یک دره در آن کشور، سه شهر کوچک وجود داشت که در غیر این صورت شبیه به هم بودند، ولی دست بر قضا یکی از آنها از حوزة پوشش فرستنده تلویزیون کابلی، خارج بود. وقت آن شهر بالآخره توانست امواج تلویزیون را دریافت کند، شرکت در انجمنها و سایر نشستها در مقایسه با قبل از رسیدن تلویزیون، کاهش یافت و به میزان مشارکت در دو شهر دیگر نزدیک شد که از قبل تلویزیون داشتند.»
بنابراین، بر ما است که دوباره سنت شاهنامهخوانی را در میان تاجیکان ترویج کنیم.
شاهنامهخوانی دو نتیجه خوب دارد: اول اینکه ما را با فرهنگ و هویت نیاکان ما آشنا میسازد و با قهرمانیها و دلاویهای قهرمانان ایران باستان؛ و دوم هم اینکه داستانهای شاهنامه باعث میگردد که با قهرمانان آن همذاتپنداری کنیم و تلاش نماییم در زندگی همان نقشی را ایفا کنیم که پهلوانان ایران باستان در دفاع از هویت و فرهنگ خود ایفا کردند.
شاهنامه، داستان حماسی قهرمانان ایران باستان است. داستانها افسونگراند. معجزه میکنند، معجزه!
فردریک دبلیو مِیِر، استاد علوم سیاسی دانشگاه دوک، میگوید که یکی از اعجاز داستانها این است که ما را قادر میسازد که «از دیواره نامریی میان تماشاگر و بازیگر بگذریم و (حتا اگر شده برای یک لحظه) همان کسی بشویم که روی صحنه است و هر مخمصهای را که گرفتارش میشود تجربه کنیم.» اینجا است که قصهها از طریق همذاتپنداری ما با شخصیتها برای ما هویت عرضه میکند. ما از این پس خود را در نقش همان شخصیت روایت یا داستان میبینیم. وقتی قصهها برایتان هویت آفرید، شما ناگزیر میشوید آنچه را که هویتتان میطلبد، انجام بدهید. یعنی درواقع شما در انجام آن عمل، منافع بیانگرانه و هویتی پیدا میکنید. میخواهید خودزندهگینامهتان را چنان بنویسید که در آینده بتوانید بگویید: «من نقشم را در این داستان چنین ایفا کردم».
نسل گذشته ما که شاهنامهخوان بودند، خوشبختانه رستموار قهرمانیهای بسیاری کردند و حماسههای بسیاری آفریدند. اما نسل امروز ما که فیسبوکخواناند از میان شان فقط نجیب بروت و میرآغای سالنگی تولید و تکثیر میشود و بس.