با تسلط مجدد طالبان در افغانستان یکبار دیگر نگرانیها در بارهی آینده زبان فارسی در کشور افزایش یافته است. آنچه به نگرانی مردم افزوده است، سیاستهای مبتنی بر فارسیستیزی این گروه است. طالبان در دو سال گذشته بارها به اقداماتی متوسل شدهاند که دال بر نگاه خصمانهی این گروه به زبان پارسی میباشد. در تازهترین مورد، رییس جدیدالتقرر طالبان برای دانشگاه تخار با ارسال مکتوبی به تمام دانشکدههای این نهاد دستور داده است که از کاربرد واژههای فارسی «دانشگاه» و «دانشکده» بپرهیزاند. او این واژهها را «مصطلحات بیگانه» خوانده است.
در پیوند به همین نگرانیها، دو روز قبل دوستی از من پُرسید که در شرایط کنونی چگونه میتوان از مرگ و زوال پارسی در افغانستان جلوگیری کرد؟
در پاسخ گفتم که چگونه جوابی میخواهید ارایه کنم: جواب رمانتیک و شاعرانه یا واقعبینانه؟
اگر جواب رمانتیک و شاعرانه و دلخوشکُن میخواهید، خواهم گفت که زبان فارسی زبان علم و فرهنگ و عرفان و فلسفه و زبان دوم جهان اسلام بوده است و زبانی است گشن بیخ. زبانِ مولانا، زبانِ فردوسی، زبان حافظ و سعدی است. این زبان را اعراب، ترکان و مغولان نتوانستند حذف کنند، پس طالبان هم نمیتوانند گزندی به کاخ بلند آن بزنند. پس هیچ نیازی به پاسداری از این زبان و نگرانی نسبت به سرنوشت آن نیست.
این پاسُخ، خیلی جذاب است. جذابیتش در این است که میتواند توجیهی برای تنبلیهای ما نیز فراهم کند و ما را متقاعد بسازد که زبان فارسی نیاز به چارهاندیشیهای ما ندارد.
اما پاسخ واقعبینانه روی رابطه قدرت سیاسی با زبان فارسی تمرکز کرده و میگوید از مرگ و زوال زبان پارسی با همان روشی میتوان جلوگیری کرد که خراسانیان در سدههای نخست اسلامی کردند.
روش خراسانیان این بود که در نخست خودمختاری محلی و قدرت سیاسی را به دست بیاورند سپس از قدرت سیاسی برای احیای زبان پارسی استفاده نمودند.
زبان پارسی در واقع در زیر چتر حمایت دربار سامانیان و صفاریان احیاء شد. میگویند وقتی شاعری بنا بر رسم زمان، قصیده بلندی به عربی در وصف یعقوب لیث سیستانی گفت، وی او را ملامت کرد که چرا به زبانی که نمیفهمد برایش شعر سرودهاست: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت.»
این سُخن یعقوب باعث شد که زان پس شاعران به فارسی شعر بگویند.
یکی از دربارهای دیگری که واقعا نقش اصلی را در احیای زبان پارسی ایفا کرد، دربار سامانیان در بخارا بود. سامانیان، یکی از خانوادههای تاجیکتبار بلخی بودند که در بخارا حکومت میکردند. این خانواده، از شاعران و دانشمندان حمایت کرده و دربار خود را به محل اجتماع آنها مبدل کرده بود. در دربار اینها بود که رودکی شعر میسرود و وزیر سامانیان در توس بود که محیط مناسبی برای آفرینش شهنامه خلق کرد.
اگر قدرت سیاسی از زبان پارسی حمایت نمیکرد، این زبان هیچ گاهی احیاء نمیشد و نمیتوانست در برابر تهاجم اعراب مقاومت کند.
در افغانستان نیز پاسداری از زبان فارسی نیاز به حمایت سیاسی دارد. فارسیزبانان باید تلاش کنند که قدرت سیاسی را به دست بیاورند یا در قدرت سیاسی شریک گردند، آنگاه میتوانند از مرگ و زوال زبان پارسی جلوگیری کنند.
بدون حمایت سیاسی، زبان پارسی در افغانستان دچار همان سرنوشتی خواهد شد که این زبان در سمرقند و بخارا شد.