حیدری وجودی کیست؟
حیدری وجودی، آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف و ملقب به نجمالعرفای افغانستان است که در سراسر عمر خود عزلت گزید و هرگز برای کسب قدرت، مقام، منصب و شهرت دربِ کسی را نکوفت. حال و احوالات درونی این عارف خدا شیدا، در دوازده ساله گی، با مشاهدۀ چیزی درعالم رویا، دگرگون شد و ناخودآگاه، این مصراع بر زبانش جاری گشت:«چه بودی، رو نمودی، دل ربودی، بیدلم کردی».
پس از آن، او خود را میان هوشیاری و جنون معلق یافت؛ چنانکه قادر نشد بیشتر از صنف ششم درس بخواند؛ همان بود که برای هفتاد سال دیگر گرفتار شوریده گیِ شاعرانه و عارفانه شد و به قول خودش، در برزخی از هوشیاری و جنون قرار گرفت.
فشرده یی از زنده گی نامۀ حیدری وجودی
غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی، فرزند مولانا شــفیعالله، درســال ۱۳۱۸ خورشــیدی، در دهکدۀ کوتِ ولسوالی رُخه ولایت پنجشــیر دیده به جهان گشــود. الفبا، قرآن مجید، پنجکتاب، گلستان سعدی، بوستان سعدی، دیوان حافظ و دیگر کتابهای فارسی را، از آموزگاران همان روزگار فراگرفت. درســال ۱۳۲۶ خورشــیدی، در مکتب ابتداییۀ رُخۀ پنجشــیر – که حالا لیســۀ عالی رخه نام دارد – شامل شــد و بعد از فراغت از صنف ششــم، درســال ۱۳۳۳خورشیدی، به کابل آمد و هم رکاب بزرگان ادبیات آن زمان چون: شایق جمال، مولانا خال محمد خسته، صوفی پاکنهاد غلام نبی عشقری و… توسنِ شعر فارسی را به پیش راند.
مرحوم استاد واصف باختری را باور برآن که حیدری وجودی، تحصیلات رسمی نداشته است؛ استاد باختری، درجایی پیرامون استاد حیدری وجودی چنین نگاشته است:« حیدری از شمار آن فرهگیان ما است که آموزش رسمی ندیده اند؛ ولی بنابر مطالعۀ پیگیر و سخت کوشانه و تلاش گُسَست ناپذیر، به مدارجی از کمال رسیده اند که قول شان در محضر دانشوران حجت است و بیشتر از گواهی نامه های رسمی ارزشمندتر».
درسال ۱۳۳۶ خورشیدی، به خدمتِ زیرِ بیرق رفت و بر اثر دگرگونی اوضاع، نزدیک به شش سال عسکری کرد و در عقرب ۱۳۴۲ خورشیدی، ترخیص شد. درســال ۱۳۴۳ خورشیدی، در چــوکات وزارت معــارف، انجمنی بهنام «انجمن شــعرای افغانســتان» تأسیس شد که حیدری درآن انجمن، به حیث محّرر مقرر گردید. اما این انجمن بعد ازسه ماه ازبین رفت و حیدری ازاول اسد سال ۱۳۴۳ خورشیدی، به حیث کارمند کتابخانه های عامۀ افغانستان، متصدی بخش جراید و مجلات مرکزی کتابخانۀ عامه شد.
یکعمر در یکشُغل
حیدری وجودی پس از پایان دورۀ سربازی که شش سال را در برگرفت، درسال ۱۳۴۳خورشیدی، وارد کار اداری برای دولت شد. کمتر از شش ماه به عنوان محرر در«انجمن شعرای افغانستان» کار کرد. این انجمن چهارده عضو داشت که هفت عضو آن پشتوزبان و هفت عضو دیگرآن فارسی زبان بود. اما انجمن درمدت کوتاهی، به دلیل اختلاف نظرهای عمیق اعضا، فروپاشید. حیدری وجودی درهمان سال به عنوان مسؤول بخش مجلات و روزنامهها درکتابخانۀ عامۀ کابل به کار گماشته شد. شغلی که تا پایان عمر، آنرا ادامه داد.
نظر به قانون افغانستان، ماموران دولتی در۶۵ساله گی بازنشسته میشوند. وقتی حیدری از کار بازنشسته شد، نامهیی به حامد کرزی رییس جمهوری پیشین افغانستان نوشت و درآن نامه از اُنس و اُلفت پنجاهسالۀ خویش با در و دیوارِ محل کار خود حکایت کرد. آقای کرزی این پیشنهاد را پذیرفت و با صدور حکمی، وظیفه و کار ایشان را ابقا نموده و پرداختِ حقوق او را دایمی ساخت.
حیدری، شارح مثنوی
حیدری وجودی، ازسال ۱۳۶۸خورشیدی، برای مدت شانزده سال، در مجلس هاییکه هرهفته دوبار درکابل برگزار میشد، سراسر مثنوی معنوی مولانا جلالالدین محمد بلخی را شرح کرده که نسخۀ صوتی مجلس های شرح مثنوی، در اختیار نزدیکان و علاقهمندان وی است.
ملاقات با عشقری
حیدری وجودی، در شانزده ساله گی زادگاه خود پنجشیر را ترک گفت و به کابل آمد. شهری که تا پایان عمر درآن ماند. درهمینجا با صوفی غلام نبی عشقری آشنا شد و با شایق جمال، استاد عبدالحق بیتاب و مولانا خال محمد خسته نشست و برخاست کرد. شعرهایش در روزنامهها منتشر شده و درقالب کتاب چاپ شد تا سرانجام رفته رفته، عنوان«نجمالعرفا» یافت و تا آخرین رمق حیات، از حلقۀ اخلاصمندان و مجذوبان بیرون نرفت. حیدری از تاثیری که صحبت های عشقری بر او داشت، همواره سخن میگفت. در ابتدای شاعری، اشعار خود را به عشقری میخواند؛ اما آن صوفی تارِک دنیا، میلی به دیدن عیب در کار شاعران نداشته است.
وظیفهها و کارنامه های حیدری وجودی
استاد حیدری وجودی گذشته از وظایف رســمی که قبلاً ازآن یادآور شدیم، فعالیتها و وظایف دیگری را نیز به عهده داشته است که برخی ازآنها اینها اند:
۱. معاون کانون دوستداران مولانای بلخ
۲. عضو مؤسسین بنیاد فرهنگ افغانستان
۳. رییس بنیاد غزالی
۴. رییس کانون فرهنگی سیمرغ
آثار و نوشته های استاد حیدری وجودی
از حیدری وجود آثار و نوشته های زیاد برجا مانده است که تعدادی از آثار او چاپ شده اند و برخی دیگر به شکل متفرق بوده و اکثراً چاپ نا شده باقی مانده اند که برخی ازآنها به ترتیب ذیل اند:
اثرهای چاپ شده
۱. عشق و جوانی، چاپ ۱۳۴۹
۲. رهنمای منظوم پنجشیر، چاپ ۱۳۵۱
۳. نقش امید، چاپ ۱۳۵۵
۴. با لحظه های سبز بهار، چاپ ۱۳۶۴
۵. سالی در مدار نور چاپ۱۳۶۶
۶. سایه معرفت
۷. میقات تغزل، چاپ ۱۳۷۹
۸. ارغنون عشق، چاپ ۱۳۸۰
۹. رباعیات و دوبیتی ها، چاپ ۱۳۸۰
۱۰. شکوه قامت مقاومت، چاپ ۱۳۸۱
۱۱. غربت مهتاب، چاپ ۱۳۸۳
۱۲. لحظه هایی در آب و آتش، چاپ ۱۳۸۳
۱۳. آوای کبود، چاپ ۱۳۸۳
مقالههای متفرق
۱. تدوین غزل های ناب از واصل کابلی تا واصف باختری
۲. شرح «اسرار خودی» و «رموز بیخودی» از علامه اقبال لاهوری
۳. مقالههای عرفانی در اخبار و مجلههای چاپ شده
۴. تصحیح و مقدمۀ « برافلاک عشق»، و «دل نالان» دفاتر شعری صوفی عشقری
۵. ترکیبات آثار نظامی گنجوی
۶. تدریس مثنوی معنوی و غزلیات بیدل
جایزه ها، تقدیرنامه ها و تحسین نامه ها
استاد حیدری وجودی، با توجه به فعالیت های گستردۀ ادبی، فرهنگی و اجتماعی که انجام داده است، از سوی نهادهای دولتی و غیردولتی مختلف بارها مورد ستایش، تقدیر و تحسین قرار گرفته است که به برخی ازآنهای اشاره میشود:
۱. جوایز اول و دوم روز مادر مؤسسۀ نسوان درسالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۲خورشیدی
۲. سه جایزۀ اول از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ
۳. جایزۀ دوم از سوی مرکز فرهنگی ناصر خسرو
۴. جایزه یی از سوی جامعۀ مدنی
۵. تقدیرنامۀ مجلس سنا
۶. تقدیرنامۀ وزارت اطلاعات و فرهنگ
۷. تقدیرنامۀ وزارت امور زنان
۸. تحسین نامۀ وزارت فرهنگ
۹. تحسین نامۀ جامعۀ مدنی
سرانجام، این پیر فرزانۀ عرفان و تصوف کشور، در۲۱جوزای سال ۱۴۰۰خورشیدی، به عمر ۸۱ ساله گی، به علت مبتلا به بیماری«کرونا» چشم از جهان فرو بست. درگذشت استاد حیدری وجودی، داغی بر دل بسیاری از اهل ذوق و عرفان و ادبیات نهاد؛ به ویژه آنانی که او را دقیق میشناختند و خاطراتی از او داشتند. وقتی خبر درگذشت حیدری وجودی منتشر شد، شمار زیادی اظهار تأسف کردند و با انتشار عکسها و شعرهایش، به او ادای احترام کردند. چند باری که از وخامت وضع سلامتیاش خبر رسید، برخی ها از عدم توجه مسؤولان و مقامهای دولتی و افراد ثروتمند به او نوشتند؛ تا این که او نیز یکی از قربانیان کرونا شد.
استاد حیدری وجودی، با پدرود خویش از جهان، برای ادبیات و دوستداران عرفان، میراث بزرگی برجا گذاشت و نام خویش را ثبت جریدۀ عالم کرد. چنانکه صوفی عشقری درسال ۱۳۵۱خورشیدی دربارۀ او چنین گفته بود:
گُل شنگردد تا قیامت درجهان
زین اثر نام و نشان حیدری
در تنور سینههای سالکان
پخته گردیدهست نان حیدری
حیدری وجودی، آخرین نمایندۀ شاعران «مکتب کابل»
در آغاز سدّۀ چهاردهم خورشیدی، شاعرانی چون: ملکالشّعرا قاری عبدالله، عبدالعلی مستغنی، مولانا خال محمد خسته، واصل کابلی، ندیم کابلی، شایق جمال، ملکالشّعرا صوفی عبدالحق بیتاب، صوفی عشقری و چند چهرۀ دیگر، شاعرانی بودند که از نظر اندیشه، گرایش عرفانی و صوفیانه و از نظر زبان تحت تاثیر سبک هندی – به ویژه بیدل ولی با تلفیقی از سبک عراقی – بودند. همچنان برخی از این چهرهها از شاعران حوزۀ بخارا نیز تاثیر پذیرفته بودند. این گروه درآغاز سدۀ چهاردهم، همزمان با ایجاد شدن «انجمن ادبی کابل» ظهور کردند و به خاطر نوع خاصی از پرداخت در شعر فارسی، شاعران «مکتب کابل» نام گرفتند.
حیدری وجودی آخرین نمایندۀ برجسته و مطرح همین مکتب بود. مکتبی که در دهههای اخیر با ظهور شاعران نوگرایی چون واصف باختری و شاعران چپگرایی چون بارق شفیعی، سلیمان لایق، عبدالله نایبی و دیگران به حاشیه رفت.
نکتۀ مهمی که جایگاه حیدری وجودی را در میان شاعران هم روزگار خود برجسته میکند، حضور و نقش او در زنده و جاری نگهداشتن همین سبک و سلوک بود. او به تنهایی محور گروهی از آدمهایی در کابل شد که شیفتۀ عرفان مولانا و شعر«مکتب کابلی» بودند. دفتر کار او در گوشه یی از کتابخانۀ عامۀ کابل درچند دهه، محلی برای دید و بازدیدهای شاعران، نویسنده گان و پژوهشگران و جایگاه بحثهای دلنشین ادبی بود. بزرگان بحث میکردند و جوانان می آموختند. شمار زیادی از شاعران جوان از همین نشست ها راه خود را به سوی ادبیات و رسانه ها باز کردند. ازاین نقطه نظر، او گاهی خود به مانند یک نهاد فرهنگی اثر گذار بوده است.
اگرچه به دلیل این که درونگرا بود یا شاید به دلیل رعشۀ شدیدی که هنگام صحبت در صدای او ایجاد میشد، زیاد حرف نمیزد؛ اما فقط قرار گرفتن در حضور شاعری با چنین کارنامهیی برای بسیاری هیجانانگیز بود. او برای بیش از سی سال هرهفته به طور منظم نشستهای شرح مثنوی مولانای بلخی و شعرهای بیدل دهلوی برگزار میکرد. حرفهای او درباره موضوعات عرفانی در این نشستها برای برخی چنان تاثیرگذار بود که اشک میریختند.
این شاعر صوفی، به نوعی از عرفانی باور داشت که «سخت گیری و تعصب را خامی» میخواند و مثل درگاه ابوالحسن خرقانی هرکسی، بدون این که ایمان و اعتقادش مورد بازپرس قرار بگیرد، میتوانست به حضور او راه یابد. به همین دلیل بود که افرادی از هر گروه، قومیت، پیشینۀ حزبی و سیاسی و از هر طبقهیی نزد او میآمدند؛ ولی با برخورد یکسان مواجه میشدند.
حیدری وجودی و عشق زمینی و آسمانی
حیدری وجودی، عشق را جوهر اصلی شعر و زنده گی خود میدانست. حتا از نظر بس امد واژه گانی، واژۀ «عشق» در شعرهای او بارز است. او به عشق، خودش را چنان سرسپرده میدانست که در شعری به حکم آن خاک کوچه معشوق را جاروب میکند:
ندیدهیی که به مژگان خویش میروبم
به حکم عشق گرانمایه، خاک کوی ترا
و یا
این شعر نیست نعرۀ مستانۀ من است
فریاد و شیون دل دیوانۀ من است
این پیکر نحیف که دیده گدازها
مأوای گنج عشق تو، ویرانۀ من است
عشق اگر چه در اغلب شعرهای او رنگ و بوی عرفانی دارد، اما او از زُمرۀ مسلمانان و عارفان سختگیری نبود که منکر اهمیت عشق زمینی شود. عرفان او با پیروی و تاثیر از اندیشۀ مولانا به انسان، به عنوان پارهیی از روح خداوند میدید. بنابراین، عشق انسان به انسان هم در واقع برای او قابل ارج بود. بسیاری از عارفان، عشق به خدا را عشق حقیقی و غیر ازآن را مجازی میدانند؛ حتا براین امر نیز معتقد اند که «عشق مجازی» مقدمهیی برای رسیدن به «عشق حقیقی» است.
اگر به نمادها و کلمات کلیدی عرفانی و برخی اشارات و ارجاعات بسیاری از شعرهای حیدری وجودی دقت نکنیم، تصور خواهیم کرد که مخاطب تمام آن شعرها، معشوقهای زمینی بودهاند. با این حال حیدری در چند دهه کارنامه شاعری خویش، نمونههایی هم دارد که نمیتوان آنها را در دایرۀ شعر عرفانی گنجانید. بالاخره او نیز یک انسان ساکن همین زمین و دارای احساسهایی مثل هرآدم دیگری بود. مثل شعرهایی ازاینگونه:
به زیر جامه سبز حریر میلرزید
چو موجِ نور، دوتا نارِ نو رسیدۀ او
مَکش ز پیکرِ سیمین خود لباس زری
سیه مکن گل روی سفیده سحری
حیدری وجودی این شعرها را در سی وچند ساله گی نوشته است که در مجموعۀ سوم او«نقش امید» چاپ شده است. اما نمونههایی مثل این را در شعرهای بعدی و حتا در سرودههای سالهای اخیر زنده گی او نیز میتوان دید. ویژه گی دیگر شعرهای او سوز و گداز و شیفته گی بسیار درشتی است که در زبانی بسیار ساده بیان میشود:
با آنکه مرا آتش هجران تو «دَر» داد
شادم که کسی را خبری نیست ز دودم
همچو مهتاب که بر ابر حریری تابد
تن و تنپوش سیاه تو خوشم میآید
رفتی از خویش و کف پای که را بوسیدی؟
ای دل پاک! گناه تو خوشم میآید
نگاهت دفتر شعر است میخوانم، نمیدانم
ولی تو شعر من را خوب میفهمی، نمیخوانی
آنعده از شعرهای حیدری وجودی که با درونمایه اجتماعی سروده شدهاند، مثل صوفیان و قلندرانِ همصنفِ او، ما را برای توجه به قشرِ فقیر و فرودست جامعه فرا میخواند. به گونۀ نمونه دراین بیتها که دربارۀ تاثیر باد زمستان بر دستفروشان سخن میگوید:
غریو تندباد مردم آزار
کسی داند که اندر روی جاده
به پا از صبح تا شام غریبان
به امید لب نانی ستاده
تن لرزان چو برگ بید بیبر
به فرقِ سر، تبنگی را نهاده
به رگها خون او را یخ گرفته
زبانش از سخن گفتن فتاده
در نگاه حیدری وجودی، گاهی میتوان نوعی دلزده گی از«بشر» و تاکید در «بیثباتی دنیا» را دید که خود سرنوشت خودش را چنین به تیره گی کشانده است.
جهان دریای نا پیدا کنار است
بشر بر بال امواجش سوار است
قرار و عافیت از مرگ میخواه
که بحر زندهگانی ناقرار است
بشر ای دشمن آرامی خویش
هوسها پختهای از خامی خویش
ز خودخواهی به دانشگاه هستی
شدی انگیزه ناکامی خویش
حیدری، شاعری فقیرمشرب بود و زنده گی بیآلایش را دوست داشت. در طول حیات تلاشی برای حضور در مباحث جنجالی نکرد و نیز نخواست تسلیم دنیای مدرن و شبکههای اجتماعی و دغدغههای آن شود. او، پا بند نوعی از بینیازی عارفانه بود و چنان که خود گفته است، شعر برایش همه چیز بود:
به پیش کس نکنم دست احتیاج دراز
چرا که حاجت و حاجتروای من شعر است
سه غزل از استاد حیدری وجودی
گردش چشم سياه تو خوشم میآيد
موج دريای نگاه تو خوشم میآيد
همچو مهتاب که برابر حريری تابد
تن و تنپوش سياه تو خوشم میآيد
چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد
سوختنِ در سر راه تو خوشم میآيد
در سپهرِ نگهم نور فشاند شبها
مِهر من جلوۀ ماه تو خوشم میآيد
بسکه در آتش هجران کسی سوختهيی
اشک جانپرور و آه تو خوشم میآيد
رفتی ازخويش و کف پای کهرا بوسيدی؟
ای دل پاک! گناه تو خوشم میآيد
پرم بستی و پروایم نداری
غم دل بستگی هایم نداری
به زندان قفس زارم فکندی
دل و داغ تمنایی نداری
تو میدیدی چه ها دیدم زعشقت
به یاد از دیدنی هایم نداری
ندیدی چون مرا در صورت خویش
نظر بر حسن معنایم نداری
تو میدیدی چها دیدم زعشقت
به یاد از دیدنی هایم نداری
به زاری حیدری با عشق میگفت
پرم بستی و پروایم نداری
راست بگو چه دیدهیی کز همهگان رمیدهیی
کز همهگان رمیدهیی راست بگو چه دیدهیی
شام بُدی سحر شدی، قطــره بُدی گُهر شدی
تلخ بُدی شَکر شدی قند کهرا چشیدهیی
دست و دل و زبان تو، جسم شریف و جان تو
مست شد از جهان تو تا چه فسـون دمیــدهیی
موجِ نگاه گرم کی؟ دام تو گشت و دانه ات
عشق ببست چشم تو، کز دو جهان رهیدهیی
گردن نَفس بستهیی، چنگ هوا شکستهیی
وز کم و بیش رَستهیی بیپر و پا پریدهیی
نورِ حضور خویش را، یک کم و بیش چاره کن
در خم عشق و زندهگی بادۀ نو رسیدهیی