شب گذشته در برنامۀ «کافه پرسش» پایگاه خبری–تحلیلی روایت، نشستی با عنوان «آیا آشتی قومی ممکن است؟» برگزار شد. در این برنامه چهرههایی چون دکتر فضلالهادی وزین، سردار رحمن اوغلی و کلیمالله همسخن دیدگاههای خود را درباره چالشهای قومی و راهکارهای آشتی ملی مطرح کردند؛ دیدگاههایی که گاه کاملاً متفاوت و حتی متضاد بودند.
در میانه بحثها از خود پرسیدم: اینهمه گفتگو با دیدگاههای ناسازگار، چه فایدهای دارد؟ و چرا باید اصلاً به صدای مخالف گوش بدهیم؟
گفتگو چگونه ما را انسانیتر میکند؟
یکی از مهمترین کارکردهای گفتگو، تقویت دوستی شهروندانه است. در روند گفتگو مواضع تند دو طرف تعدیل میشود و گامبهگام فضای مشترکی شکل میگیرد. این فضای مشترک همان جایی است که توافق و آشتی از آن زاده میشود.
در دهۀ ۱۹۵۰ سالومون، روانشناس اجتماعی، آزمایش مشهوری را روی چانهزنی شناختی انجام داد. در این آزمایش، تنها یک نفر تخمین درست از طول یک چوب ارائه کرد، اما دیگران بهطور عمدی تخمین غلط میدادند. وقتی فشار جمعی بر «قربانی» وارد شد، او بهتدریج بخشی از نظر خود را کنار گذاشت و حد میانهای پیشنهاد کرد—همان جایی که فرد تحت تأثیر هنجار گروهی قرار میگیرد.
سالومون نشان داد که اگر شمار افراد دو طرف برابر شود، چانهزنی شناختی به سازش شناختی منجر میشود و گروه به هنجار تازهای میرسد. مهمتر از توافق نهایی، این بود که شرکتکنندگان میفهمیدند دیدگاه طرف مقابل «شیطانی» یا «منحرف» نیست و میتواند بخشی از حقیقت را در خود داشته باشد.
میلتون روکیچ در پژوهش کلاسیک سه مسیح ایپسیلانتی نشان میدهد که گفتگو چگونه حتی باورهای بنیادین را دگرگون میکند. سه بیمار که همگی خود را «مسیح» میدانستند، پس از گفتگوهای طولانی، دو نفرشان پذیرفتند که هر دو میتوانند مسیح باشند. در مورد دیگری، دو بیمار که خود را «مریم» میدانستند، سرانجام توافق کردند که یکی «مریم» باشد و دیگری «مادر مریم».
این نمونهها نشان میدهد که گفتگو نوعی احترام متقابل و بهرسمیتشناختن صلاحیت فکری دیگری است؛ به تعبیر میخاییل باختین، گفتگو یعنی «به رسمیت شناختن علم و عقلانیت طرف مقابل».
چرا باید از حبابهای ذهنی بیرون بیاییم؟
دومین کارکرد گفتگو، جلوگیری از معرفت ناقص است.
شبکههای اجتماعی ما را در برابر دو دام بزرگ قرار میدهند:
- حبابهای معرفتی: جایی که صدای مخالف حذف یا مسدود میشود.
- اتاقهای پژواک: جایی که مخالف حضور دارد، اما بیاعتبار میشود.
الگوریتمها نیز ما را با محتوایی همسو با سلیقه خودمان تغذیه میکنند و در نتیجه، آگاهی ما محدود و کجتاب میشود.
سباستین، فیلسوف علم، میگوید:
معرفت ناقص یعنی فرد چیزهای کمی میداند و آنچه میداند نیز غالباً نادرست است.
این معرفت ناقص زمینۀ پیدایش شناخت پارانوییدی و خطای اسناد شوم است؛ حالتی که در آن «بدترین قضاوتها را نثار کسانی میکنیم که نمیشناسیم و هرگز با آنان گفتگو نکردهایم.»
گفتگو با دیدگاههای مخالف، تصویر ما را از جهان کاملتر و واقعبینانهتر میسازد و از سقوط در ورطۀ بدفهمی و بدگمانی جلوگیری میکند.
چرا گوش دادن به مخالف لازم است؟
- چون گفتگو ما را انسانیتر، متعادلتر و واقعبینانهتر میکند.
- چون سوءتفاهمها را میزداید و امکان دوستی شهروندانه را فراهم میسازد.
- چون از معرفت ناقص، قضاوتهای شتابزده و ذهنیت پارانوییدی جلوگیری میکند.
- چون هیچ جامعهای بدون مواجهه با صدای مخالف، به آشتی، رشد فکری و بلوغ سیاسی نمیرسد.
به صداهای مخالف گوش میدهیم، چون بخشی از حقیقت در صدای دیگری پنهان است.