( بعد پرسید: «کشن، تو غمگین نیستی؟»
گفتم: «غم چیست»
پدرم گفت: «یعنی تو بچه ۱۰ساله هنوز غم را نمیدانی»
گفتم: «جگرم خون است؛ ولی غم را نمیدانم پدر شانتی دختر خالیم هم که مُرد شما از من همین سوال را کردید. یادم است با شانتی، بازی میکردم، همسایه بودیم، همسن بودیم؛ همگی خیال میکردند بهخاطر اینکه بعد از خبر مرگش در هند، گریه نکردم، غم ندارم؛ اما من چند ماه بعد گریه میکردم؛ درست زمانی که همه او را فراموش کرده بودند. پدرم دیگر به من پاسخ نداد، میدانستم او در زندگی چهار غمٍ بزرگ را تا آن لحظه تجربه کرده بود؛ ولی امروز غم بزرگتر از آنها را تجربه میکرد. تجاوز به همسرش و مرگ همسر؛ تجاوز به دخترش و مرگ دختر، اما غم پنجم بسیار کلانتر بود؛ این که پدری نه اجازه کورکردن دخترش را داشت و نه اجازه سوزاندنش را، پس با جسد او چه باید کرد؟) ص۱۸ و ۱۹ گناه پنجم
پارهای از متن بود؛ متنی از کتاب «گناه پنجم» نخستین اثر شفق سیهپوش، هنرمند و نویسنده خوب این روزگار؛ سیهپوش به تازگی این اثر را منتشر کرد. اسحاق ثاقبیداراب او را ویراستاری کرده و نشر مولانا، مسوولیت چاپ او را داشته است. به قول شفق سیهپوش این داستان، در نخست فیلمنامهای بوده است که سپس گسترش یافته و ادامه پیدا کرده است. این مجموعه، بارها از کوره ویراستاران پخته بیرون شده است. نویسنده نیز، بارها نوشتهاست، خوانده است و حذف کرده است؛ دوباره نوشته، خوانده و همینگونه ادامه داشته است. در واقع کاری از سال ۲۰۱۴ میلادی است که در سال ۲۰۲۴ میلادی پایان مییابد. «گناه پنجم» یک مجموعه ساده نیست.
من، همزاد پنداری که با این مجموعه توانستم دریابم؛ در نزدیک به چندین سال پسین، با هیچ مجموعهای دیگر نیافته بودم. این همزاد پنداری بسیار برایم جالب و در عین حال، پذیرفتنی بود. چنین رابطه و احساس درون متنی، پس از رمان «کوچهیما» اثر استاد محمد اکرم عثمان، دیگر نیافته بودم. از جلالآباد که داستان شروع میشود و افتان و خیزان به کابل میرسد. پل محمود خان کابل، کوچههای باریک و سراشیب دار شهرآرا و آنسوی دیگر، کارته پروان، هتل انترکانتیننتال، سینمای بهارستان، درمسال هندوباوران و زمانی که این داستان اتفاق افتاده است. از گذشتههای دور تاریخی تا عصر رهبران جهادی و جنگهای درون کابل، آنچه تحریر شده است واقعیتهایی است که ما در آن زیستهایم و این بزرگترین توانایی نویسنده است که توانسته مخاطب را با آن روزگار وصل کند، طوری بنویسد که مخاطب تمامی آن لحظات را، زندگی کند و دوباره تجربه کند. این عملکرد نویسنده دو تا ویژگی دارد: نخست این که نویسنده با وضعیت، محل و تاریخ گذشته آن، شناخت دارد و از سوی دیگر، این مسیر را، تمرین و تقویت کرده و از آن جهت به پختگی رسانیده است.
قدرت واژهها در متن این کتاب، قدرت زبان مردمی است. عامه پسند نویسی نویسنده یکی از مهمترین نقاطی است که میتواند مخاطب را بسیار جذب کند. واقعگرایی در این اثر جانداراترین اتفاقی بود که با آن برخوردم. گفتوگوها، توصیفات و روایتها بسیار طبیعی، ساده و واقعی بازنمایی شده است. صمیمیتی که نویسنده میان خود و مخاطب ایجاد میکند نیز ارزنده بود. مهم است بدانیم که نویسنده خواسته است این روایت را آنقدر خوب بنویسد تا تمامی گروههای اجتماعی به درک آن نایل آیند. هرچند ناممکن نیست که این عملکرد نویسنده، از سوی شماری از مخاطبان یا منتقدان ادبی با عنوانی چون «عدم عمق ادبی» یا هم، سبکگرایی خوانده شود.
در واقع آنچه را که این روایت میخواهد بیان دارد آن است که تقابل قومی/مذهبی تاریخی را به درستی میخواهد نمایش دهد. در این تقابل همواره ستم بر ضعیفان روان داشته شده است. این روایت، نشانگر درد کلان اجتماعی و فرهنگی هست که سالهاست چونان زخم ناسوری بر چهره سرزمین و بر دوش تاریخ این سرزمین، سنگینی میکند. شفق سیهپوش در کتاب خود، روایت ظالم و مظلوم را نمایش میدهد او به درستی کلمه، عیاری، جوانمردی و شجاعت را نیز، به نمایش میگذارد و بسیار مهم است که پیوند خونی این عیارزاده را، بسیار به خوبی و فقط در یک جمله بسیار کوتاه، بیان میدارد. شناخت اجتماع و رخدادهای تاریخی آن، در این مجموعه بسیار به صورت دقیق آمده است و خواننده را به این باور میرساند که نویسنده، شناخت دقیق از وضعیت اجتماعی/تاریخی خود دارد.
شخصیتهای که در داستان، نقش بازی میکنند بسیار محتاطانه انتخاب شدهاند. جایگاه آنها بسیار خوب تصویر شده است و همچنان نقاط مثبت و اساسی فردی شخصیتها، بسیار سریع فاش نشده است و در اساسیترین نقاط این شخصیتها، تعریف فردی شدهاند و حتا پیوندهای آنها، نمایش داده شده است. مهم است بدانیم که شخصیت اصلی داستان، در اوج این اثر باقی میماند.
شخصیت واقعی بنابر زیاده گویی نویسنده از بین نمیرود، جایگاه اش تزلزل پیدا نمیکند و در اوج خودش را محکم میکند و به خواننده این اجازه را میدهد تا پس از پایان کامل، چشمهایش را ببندد و ساعتی یا روزهایی برای آن فکر کند. مهم دیگر این بود که شخصیت دختر و پدر او در قسمتی از داستان ناپدید میشوند. این هرچند خواننده را تا پایان داستان رنج میدهد و هر لحظه انتظاری برای آمدن آنها، خون از دماغ خواننده بیرون میآورد اما ظرافت نویسندگی همین است که اجازه میدهد خواننده، سرنوشتی، روزگاری و تاریخی به آنها بر اساس داستان تعریف شده، خلق کند و این بسیار قشنگ بود.
رئالیسم اجتماعیای که در این اثر پیدا است بسیار دلچسب است. نویسنده تلاش دارد تا در کنار اینکه از فقر، نابرابری، تبعیضهای سیستماتیک و ناهنجاریهای اجتماعی کشور خود سخن بگوید؛ میکوشد تا در کنار آن، به آگاهی دهی اجتماعی متوصل شود. روشنگری که در این اثر به وضوح خواننده با آن سر میخورد، بسیار آگاهانه و در عین حال حقیقی هستند. اصلاحات اجتماعی که نیاز است تا به آن برسیم در کلمه کلمه این کتاب پیداست و همچنان نویسنده بسیار ماهرانه آنرا به مخاطب خود، میرساند.
در این اثر، اگر نویسنده را شخصیت اصلی داستان بنامیم، او وطن ندارد در حالیکه در وطن خود، زیسته و بزرگشده است. نویسنده به دنبال وطنی است که برای همه فضای مناسب باشد، هم زیستی و همدیگر پذیری ایجاد کند، وطنی که تفاوتهای خدا دادی و تفاوتهای بشری، فکری و ذهنی نباید سبب جدایی شود. او معتقد است که این وطن برای همه سرزمینی باشد که هرکسی در هرجایی به سان آغوش مادراش در او، زندگی نماید. نویسنده آنچه را که گم میکند تا پایان هستی درنمییابد او به دنبال گمشده خود است که هر روز دارد تکهای از عمر او را خشک میکند یا در آفتاب داغ غربت، میسوزاند. نویسنده خیالی از دوباره پیوستن دارد. نگارنده کتاب، از جنگ و نفرت گریز دارد. سیاستهای چندپهلو را نقد میکند و ساده لوحی را، مشکل جمعی میپندارد.
آنچه در این مجموعه نیست؛ این است که میتوانست تفاوتهای زیستن خانواده دختر و خانواده خاله او را در کابل، به نمایش بگذارد. تفاوتهایی که قطعاً بسیار نیازمند نمایش بوده است. از حقوقی که در کابل برآورده میشده است تا تمامی مواردی که مهم و حیاتی برای زیستن آنها بوده است. نویسنده میتوانست در وسط مجموعه، روایتی بیاورد و این تفاوت را به خوبی نقش ببندد. چیزی دیگری که در آن، ناپیدا است بحث سکونت این خانوادهها در دیگر نقاط کشور است. نقاطی که از چشم نویسنده پنهان مانده است و قطعا در آنجا نیز، شرایط بسیار گاهی به نفع و گاه هم به ضرر آنها بوده است. مهم دیگر که از دید من زیادی خوشآیند نیست، استفاده گویشهای کوچهبازاری است که در ذات خود بسیار همزادپنداری خلق میکند اما از یک جهت، اینقدر عریان، همهجا و تکرار خوش آیند نیست. البته اگر این موضوع در جا جایی از کتاب آمده بود، شاید حرفی نداشت اما چنان مینمایاند که در مجموعه بسیار آمده است و آنقدر نیاز نبوده است.
این مجموعه زندگی آخرین خانواده هندو باور را در شرق افغانستان، مرکز و پایان سفر آنها در افغانستان نمایش میدهد. شاید لایه های بسیاری داشته باشد که من نتوانستم دریابم. من بنابر تفکر اجتماعی که نسبت به اکثریت مسایل مهم در کشور دارم، این مجموعه را نیز، از آن نگاه دیدهام. برای آقای سیهپوش موفقیت تمنا دارم.