این روزها بحث هویت و تبار موضوع داغ رسانهها٬ جریانها و شخصیتهای مطرح جامعهی ماست. طرفین بحث افغانها و غیرافغانها اند. خوشبختانه کشور ما یک سرزمین چندقومی٬ چندزبانی٬ چنددینی و چندفرهنگی است.هرچند این تنوع خوشخط و خال پنداشته میشود اما واقعیت های میدانی فراوان نشان میدهد که عدم پذیرش و همسانسازی این تنوع توسط فاشیزم دولتی٬ دمار از روزگار شهروندان آن کشورها ربوده است. البته باید ذکر کرد که اغلب این چالش فرا راه کشورهای جهان سومی است٬ کشورهایی که زور و خشونت حکم میرانند٬ نه قانون و مردم. آنچه بحثها در این زمینه بر آن تاکید دارد هویت است٬ هویت چیست و چرا ابراز آن عدهای را این همه دستپاچه کرده است؟
هویت، مانند سایر مفهومهای اجتماعی، چندبُعدی و پیچیده است و تعریفهای زیادی درباره آن ارایه شده است. فرانسیس فوکویاما، دانشمند و نظریهپرداز انگلیسی، در کتاب خود با عنوان «هویت؛ تقاضای کرامت و سیاست نفرت» هویت را مساوی با مطالبهی کرامت انسانی میداند. از دید فوکویاما، انسان سه نیاز اساسی دارد: رفاه، آزادی و کرامت. بحرانهای سیاسی و اجتماعی امروز بیش از هر چیز از نیاز به دیدهشدن و محترم شمردهشدن سرچشمه میگیرد. بنابراین، زمانی که گروهها حس کنند کرامت انسانی آنها نادیده گرفته شده، بیشتر به هویت خود میچسبند. هویت زمانی سیاسی میشود که «من درونی» در تضاد با «من اجتماعی» قرار گیرد؛ یعنی فرد میگوید «من این هستم»، اما جامعه میگوید «تو باید چیز دیگری باشی». وقتی گروهها احساس کنند تحقیر شدهاند، حذف شدهاند، تاریخشان نادیده گرفته شده، صدایشان شنیده نمیشود و هویتشان تحمیل شده، به سمت اعتراض، مقاومت و سیاست هویتی میروند.
امروز وقتی بحث از هویت و ارزشهای جمعی از باشندگان سرزمین ما در میان میآید٬ اغلب افغانهای هموطن ما به ستیز و پرخاشگری و فرافگنی میپردازند٬ گویا هویت من و ابرازش میشود تهدید برای اون یکی. استناد اکثر افغانهای هموطن بر قومی نبودن واژهی افغان است. وقتی این واژه قومی نیست و بار حقوقی محض دارد٬ چرا برای شما حساسیتبرانگیز است؟ چرا صحبت و گفتگو در این مورد را بر نمیتابید؟ اگر منفعتی برای شما ندارد٬ دیدیم که در بیست سال گذشته همین واژهی به اصطلاح ملی نتوانست مردم را متحد کند٬ چرا باید روی یک آلترناتیو دیگر گفتگو نکرد؟
این را من و شما میدانیم و تاریخ خیلی به صراحت بیان کردهاست که حکومتهای صد سال گذشته در کشور ما قومی بوده٬ در راستای حاکمیت یک قوم قدم برداشته٬ کشته٬ سرکوب کرده٬ زمین سوختانده٬ مردم را از خانه و سرزمینهای پدریشان رانده و گروه قومی خاصی را جابجا کرده است. از سیاستهای امانالله خان٬ محمود طرزی٬ محمدگل مومند الی گروه تروریستی طالب.
جدا از مواردی زیادی که در تاریخ خواندهایم٬ رژیم تروریستی طالب تجربهی زیسته از کوچ اجباری٬ غصب زمین و سرکوب باشندگان غیرافغان سرزمینمان است. چرا در اینجای ماجرا همه یک افغان نیست٬ چرا زمین و خانهی شماری از باشندگان کشور غصب و به گروهی دیگر سپرده میشود؟ چرا اینجا عدهی افغانتر میشوند و زمین و خانههای کمتر افغانها را تاراج میکنند؟ آیا وقت آن فرا نرسیده که با خود و مردمی که با آنها در یک سرزمین زندگی میکنیم٬ صادق باشیم؟ به قول معروف بار کج که به منزل نمیرسد٬ آگاهی٬ بیداری و اعتراضهای گستردهی مردم نشان میدهد که این بار کج به نقطهی پایان آن رسیده است.
اگر ما بهزیست باهمی و تلاش برای آزادی و آبادی کشورمان داریم٬ ترافیک زبان و ترازوی میزان دیگران نباشیم. به قول افغانها٬ اگر این واژه پشتوانهی قومی ندارد٬ چگونه افغانها به خود حق میدهند که به غیرافغانها بگویند «وقتی افغان نیستید٬ بروید٬ این سرزمین شما نیست.» من افغان نیستم٬ اما جغرافیای که مال من است٬ سرزمین پدران و نیاکان من بودهاست. به قول عاصی بزرگ ما دامن دامن ستاره برای آبادی و شگوفایی این خاک پرداخته ایم. صد سال و اندی میشود که این جغرافیا افغانستان نام دارد اما اجداد من هزاران سال پیش صاحبان این جغرافیا بودهاند٬ ابوعلی سینای بلخی٬ مولانای بزرگ٬ رابعهی بلخی٬ فردوسی٬ رودکی و دهها چهرهی دانهدرشت علمی و فرهنگی جهان گواه ریشههای ما در این آب و خاک است.
ما با حذف٬ انکار٬ تزویر و سرکوب همدیگر نمیتوانیم ملت شویم. اگر این امکان بود٬ حکومتهای قومی و سرکوبگر طی این صد سال و اندی باید به نتیجه رسیده بودند. اگر از تاریخ آموخته باشیم و درایت عبور از صفحههای خونین تاریخ را داشته باشیم٬ کلید عبور از این بنبست پذیرش واقعیتهای عینی منطقه و جهان است. اگر قصد ما سرکوب٬ برتری طلبی و انحصار نباشد٬ حضور من٬ شگوفایی و بالندگی من تهدیدی برای شما نیست٬ زبان من دشمن شما نه٬ بلکه وسیلهی برای گفتگو با کسانی است که جز حذف ناپذیر جغرافیای سرزمینمان اند.
برای عبور از بحران پیچیدهی هویت در کشور باید به سیاست انکار نقطهی پایان گذاشت. در همین چارچوب، فوکویاما یک نقشهراه قابل اتکا ارایه میکند که میتوان آن را چنین خلاصه کرد:
۱) بازتعریف نقش دولت بهعنوان داور بیطرف
نقطۀ آغاز حل بحران هویت در کشور ما تغییر نقش دولت از «طرف نزاع» به «داورِ بیطرف» است. تا زمانی که دولت حامل یک هویت خاص و ابزار تحمیل روایت یک گروه باشد، سیاست هویت در کشور مسیر نفرت، حذف و واکنشهای انتقامجویانه را طی خواهد کرد. بنابراین ساختار سیاسی باید بر مبنای برابری حقوقی و مشارکت عادلانه همه گروهها بنا شود؛ تنها در این صورت اعتماد، گفتوگو و همزیستی امکانپذیر میشود.
۲) ایجاد گفتوگوی عمومی بر پایهی کرامت انسانی
با شکلگیری بیطرفی سیاسی، قدم بعدی ایجاد گفتوگویی است که محور آن «کرامت انسانی» باشد. بسیاری از تنشهای هویتی در کشور ما از احساس تاریخی «تحقیرشدن» و «نادیدهگرفتهشدن» سرچشمه میگیرد. جوامع زمانی از بحران عبور میکنند که رنج گروههای حذفشده به رسمیت شناخته شود. افغانستان نیز نیازمند فضایی است که در آن دردها و رنجهای همه قومها روایت و شنیده شود. این گفتوگو شرط اساسی بازسازی اعتماد و پیشگیری از بازتولید خشونت هویتی است.
۳) تقویت نهادهای مشترک برای پیوند دوباره جامعه
پس از باز شدن فضا برای شنیدن روایتها، جامعه به نهادهایی نیاز دارد که بتوانند افراد را فراتر از قوم و مذهب به هم متصل کنند. فوکویاما بر نقش نهادهایی مانند آموزش چندروایتی (نظامی آموزشی است که بهجای ارایه یک روایت واحد از تاریخ و هویت، تجربهی زیسته و روایت همه گروههای قومی، زبانی، مذهبی و جنسیتی جامعه را بازتاب میدهد)، رسانههای فراگیر و نظام عدلی بیطرف تأکید میکند؛ نهادهایی که گسستها را کم و همکاری را ممکن میکنند.
۴) ساختن یک هویت ملی عادلانه و فراگیر
وقتی دولت بیطرف شود، گفتوگوی کرامتمحور شکل بگیرد و نهادهای مشترک تقویت شوند، آنگاه زمینه برای «هویت ملی فراگیر» فراهم میشود؛ همان راهکاری که فوکویاما آن را شرط صلح پایدار میداند. کشور ما برای خروج از بحران تاریخی هویت، نیاز دارد داستان ملی خود را از نو و بهصورت چندصدایی بنویسد؛ داستانی که در آن همه گروهها—هزاره، تاجیک، پشتون، اوزبیک، سُنّی، شیعه، زنان و مردان—خود را صاحب کشور بدانند. چنین هویتی بهجای حذف، بر «برابری کرامت» تکیه میکند و میتواند کشور ما را از میدان نزاع هویتی به سمت یک قرارداد اجتماعی نو و آیندهمحور هدایت کند. این پایان٬ ختم یک بحث نه بلکه آغاز راهی برای بازسازی گفتمان ملی است.