همین یک ماه پیش بود که حساب کاربری همسرم را در شبکهای ایکس دزدیدم و آن را به جای تبدیل کردم که گزارکهای کوتاه، تاکید میکنم گزارکهای بسیار کوتاه در آن نشر کنم. در دفاع از خودم باید بگم که او سالها بود که از حساب کاربری خودش استفاده نکرده بود. و هیچ دنبال کنندهای هم نداشت.
در اول، از راهاندازی حساب کاربری خودم، کمی ترسیده بودم. حساب کاربری شخصی خودم به دلایلی بسته شدهبود. همین بود که به دزدی روی آوردم. اما پس از مدت کوتاهی این کار به یک تجربهای عالی تبدیل شد. داشتم بالای تک تک واژههایم حساسیت به خرچ میدادم و میکوشیدم که از محدودیتهای وضع شده از سوی شبکهی ایکس تخطی نکنم. واقعن در این شرایط جدید، هر واژه باید در جایگاه مناسب خود به کار گرفته میشد. و این مرا به فکر واداشت که البته فکر عجیبی هم بود. راستی چه میشد اگر تابو شکنترین فیلسوفِ تاریخ یک حساب کاربری در ایکس(تویتر پیشین) را به دست میآورد؟
خوب باید انتخاب کنم که تابو شکنترین فیلسوف کدام است… حالا من مدعی نیستم که تک تک این فیلسوفها ره خواندهام. اما راحت گفته میتوانم که کار کل فیلسوفها ره نخواندهام. بین دو انتخاب مانده بودم که هراکلتوس ره انتخاب کنم یا نیچه ره. بالآخره اگر تا حالا حوصلهات سر نرفته میگم که نیچه ره انتخاب کردم. حالا برت میگم که چرا نیچه انتخاب خوبیست. اگر او اندکی صبر میداشت و ۱۰۶ سال پیش نمیمرد و البته اگر تویتر هم در او زمان راه اندازی میشد.
در پرکارترین ده سال نویسندگیاش که نیچه هی قلم جولان میداد و به سرعت شهاب ثاقب مینوشت، این فیلسوف معروف، چندین کتاب و جستار کوتاه نوشت. بیشتر آثار نیچه در یک فرم ادبی قدیمی نوشته شده است. فرم ادبی قدیمی دقیق نیست، قدیمیترین فرم ادبی بهتر اس گفته شود که عبارت از آفوریسم است.
] برای افوریسم معادلهای مانند گزینگویه، کوتهکلام، بیان موجز، سخن حکیمانه را به کار بردهاند. [
هر فرهنگ ادبی نسخه افوریسم خاص خود را داره. کتاب جامعهای بن داوود که بر پایهی سنتهای مسیحی و یهودی، توسط سلیمان فرزند داوود نوشته شده است، شامل مجموعه جملههای کوتاه، ضرب المثلها، سخنان حکیمانه و اندرزهای واقعی میشود که به هدف پیدا کردن راهِ درستِ زندگی، نوشته شده است. در این کتاب ما به جملهی معروف و دیرپایی روبرو میشویم که میگوید: هیچ چیز نوی در زیر آسمان وجود ندارد.
در فرهنگ یونان قدیم، عمدتن فیلسوفان از افوریسم استفاده میکردند. باورشان این بود که با این کار نوشتهها و اندیشههای خود را از کارهای اسطوره زدهی مانند حماسههای طولانی هومر، جدا میسازند. ویژگی حماسههای هومری، پرورش روحیهی قهرمانی و داشتن طرحهای پیچیده بود، برعکس فیلسوفهای پیشا سقراطی میکوشیدند تا اندیشههای پیچیدهای خود ره در چند واژهی مختصر بیان کنند.
معروفترین افوریسم یونانی، بدون شک همونی است که هراکلیتوس گفته بود: هیچکسی نمیتواند دوبار پایش را در آب دریا تر کند. چون دریا همان دریای اول نیست و مرد هم همان مرد اولی نیست.
ما در مورد زندگی هراکلیتوس کم میدانیم. بعدها قصههای جعلی، هراکلیتوس را یک مرد سیاه چهره و در خود فرو رفته، تصویر کرد. این قصهها یک نور ملال آور و حزنانگیز بر این گفتهی او افشاند: «زمان مانند یک دریای ابدی است، کسانیکه وارد این دریا شوند، تغییر میکنند. برگشتی در کار نیست، حتا اگر بسیار هم تلاش کنند.»
اندیشمندان شرقی هم نسخهی افوریسم خاص خود را داشتند. لاو تزو به ما میگودید: سفر هزاران مایلی با یک قدم کوچک شروع میشود. اما نویسندهی افسانوی کتاب دائو که گزینگویهای مورد علاقهی بنده هم در نخستین سطر کتاب شگفتانگیزش پیدا میشود، میگوید: دائوی که گفته شود، دائوی واقعی نیس. این گزینگویه به ما یاد میدهد -البته آنگونه که من میفهمم- بعضی امور مهم را نمیشود مستقیما ازشان تعریف کرد، شاید تعریف گریزاند یا دوست ندارند که دُم به تلهای آنتنهای معمولی ذهنِ ما بدهند یا دست کم با دقت نمیشود بیانشان کرد.
از افوریسم تعریفهای زیادی شده است. جیمز گیری در کتاب معرفی افوریستهای بزرگ جهان، چهارچوبی مشخص میکند که بشود در مورد افوریسم فکر کرد. افوریسم یک یا بیشتر از یکی از مشخصههای زیر را دارد:
- موجز اس
- قطعی اس
- شخصی اس
- مایهی شوخی و طنز داره
- فیلسوفانه اس
نیچه به خاطرظرفیتِ بیان این فرم به افوریسم روی آورد.
نیچه در نخستین کار فلسفی خودش “زایش تراژدی از روح موسیقی” سقراط را ملامت میکنه که روش تفکر تازه را اساس گذاشته است، روش علمی را.
فرهنگ یونان پیش از سقراط، بین دو روش دیونیزوسی و اپولونی تقسیم شده بود. نظم اپولونی رفتارهایی ره تعریف میکرد که با اجرای آن فرد به شکوه و تعالی میرسید اما آشوب دیونیزوسی طرفدار افراط، سرخوشی و هیجان و فروریزی منطق و فروپاشی مطلق بود. رگههای این دو شیوهی کاملن متفاوت را میتوان در تمام فرهنگهای انسانی و حتا در روح خود انسان نیز مشاهده کرد.
توازن ملایم نیروهای آپولو و دیونیزوس در یکی از بهترین آفرینشهای هنری بشر که تراژدی یونان است، به اوج رسیده است. اما روش استدلال سقراطی این توازن ملایم را برای همیشه برهم زد. چیزی که آن را نیچه “دیالکتیک، خودپسندی و نشاط انسان نظری” مینامید.
کلانترین دروغی که روش سقراطی به جهان عرضه کرد، به همون جهان مدرن خودمان، این است که آدمی با آموختن و استفاده از دانش و آگاهی میتواند سرنوشتِ خودش را کنترول کند. هنر، هنرِ تراژیک واقعی، هنری از جنس هنر واگنر برای نیچهی متقدم، هرگز به شما اجازه نمیدهد که سرنوشتِ خود را در کنترول بگیرید. اصلن هیچ چیزی نمیتواند چنین کاری کند. ها ممکن است شما را تسلی بدهد و برایتان این واقعیت را تفهیم کند که نمیشود سرنوشت را ساخت یا ازش گریخت. هنر، این امرِ تسلیبخش برای نیچه به مراتب بیشتر از هرچیزیست که منطق و خرد برای آدمی به ارمغان آورده میتواند.
آیا به همین دلیل بود که نیچه یک فرم متفاوت برای نوشتن انتخاب کرد؟
فرم افوریسم که نیچه از آن برای نوشتنِ آثار خود استفاده کرد، زیاد نگران منطق سفت و سخت نیست. همانگونه که ریچارد شاخت در مقدمهای که بر دومین کتاب نیچه نوشته میآورد. در حالیکه همکاران نیچه کتاب زایش تراژدی او را یک رسوایی و شکست میپنداشتند، دستِ کم این کتاب بر یک موضوع ادبیات کلاسیک متمرکز بود. کتاب دوم نیچه- انسانی، زیاده انسانی- یک قدم به جلو بود. این کتاب متشکل از ۶۳۸ افوریسم است. این سبک نوشته برای نیچه بسیار نو بود و قدم مهمی برای پیدا کردن صدا و زبان مخصوص خودش در جهان فلسفه شمرده میشد.
به عنوان یک گونه بیان ادبی، افوریسم برای نیچه این امکان را فراهم کرد که عمیقترین اندیشهها و تجلیات فکری خودش را بیان کند. حالا شما شاید فکر کنید که این توقع زیادی است از یک تویت. اما افوریسم بهترین وسیلهی بیان برای آن نوع تجربهها و ایجازگوییهایی بود که متفکری مانند نیچه میخواست به زبان بیارد. به این سه نمونه از کتاب “انسانی، زیاده انسانی” توجه کنین:
کسیکه نمیتواند اندیشههایش را روی یخ بریزد، نباید وارد کورهای داغ بحث شود.
حقیقتهای کشنده، امروزها کسی را نمیکشند: همه جا را پادزهر گرفته.
جنگِ دیدگاهها، تاریخ انسان را این همه خشن نساخته بلکه جنگ اعتقاد به دیدگاهها این کار را کرده است. و نام این جنگ را میشود جنگ عقاید گذاشت.
مگر اینها نمونههای تویت خوب برای شبکه ایکس نیستند؟ نیچه در کتاب “انسانی، زیاده انسانی” این پارهگفتارها را برای رسیدن به یک تاثیر کلی کنار هم نچیده اما بحثهای کوتاهِ او به دانههای شباهت دارند که یک تار یا نخ آنها را در یک گردنبند کنار هم مینشاند. یا میتوان آنها را جستارهای نه چندان متفاوت در باب یک موضوع بزرگ نامید.
از کتاب دوم نیچه به بعد، نوشتن به سبک افوریستی، غالب نوشتههای او را فرا میگیرد. دو دلیل سبب میشود که نیچه این سبک نوشتن را انتخاب کند. دلیل اول ان به نوع زندگی و دلیل دوم آن به ایدیولوژی نیچه بر میگردد. اول اینکه این روش نوشتن متناسب با شرایط صحی او بود. او سر دردی شدید داشت که باعث میشد نتواند طولانیتر و مفصلتر بنویسد. دوم اینکه او خود را یک متفکر ضدسیستم میپنداشت و نمیخواست روش متافیزیکی گسترده و فراگیر دیگری ایجاد کند که هیچ ارزشی برای زندگی واقعی نداشته باشد.
با انکشاف سبک افوریستی در اندیشهای او میتوان از میان آثار متاخر او تویتهای بهتری برای حساب کاربری او در شبکهی ایکس پیدا کرد.
در کتاب حکمت شادان، نیچه قدرت بیان یک افوریسم عالی را نشان میدهد. این نخستین کارِ اوست که گزارهای معروف خدا مردهاست را در خود دارد.
ایده مرگ خدا، ایدهای اس که نیچه آنرا در نوشتههای هگل، فیلسوف آلمانی، پیش از خودش یافته بود. هگل تعبیر مرگِ خدا را به وضعیتی اطلاق میکند که در آن فرد، امید به زندگی را از دست میدهد زیرا خدا دیگر با او نیست تا او را راهنمایی کند یا احتمالا از او نگهداری کند. هگل به نوبهای خود این ایده را از یکی از سرودهای مذهبی مارتین لوتر گرفته است که از مرگ عیسا مسیح سخن میگوید. مرگ عیسا مسیح-خدای پسر- در میان حواریونش حالتی از وحشت و نا امیدی را تا پیش از رستاخیز ابدی عیسا مسیح، خلق کرده بود.
نیچه هرچند این اصطلاح را خودش نیافریده است اما او از هر دومفاهیم مورد نظر هگل و لوتر برای خلق مفهوم بدیع ذیلِ این ترکیب، کمک میگیرد. ایدهای مرگ خدا دوبار در کتاب حکمت شادان تکرار شده است. مورد نخست، جایی است که نیچه بیشتر از چشم انداز دانش مدرن، به مرگ خدا علاقمند میشود و به خطر اینکه دانش مدرن جایگزین دین به عنوان امر مقدس شود، میاندیشد. مرگ خدا نیچه را به یاد تلاش بیوقفهای بشر برای رسیدن به حقیقتِ یگانه میاندازد که به باور نیچه وجود خارجی ندارد.
مورد دوم همان مورد معروف است، در همان قصهای که دیوانهای در یک بازار برای جماعت بیخدایان موعظه میکند. این مردان با ذهنیتِ علم تجربی به او میخندند اما مردِ دیوانه عزمش را جزم کرده است تا به آنها توضیح دهد که ما- من و شما- خدا را کشتیم. ما همه قاتلانِ خدا هستیم. این قصه با سفر مردِ دیوانه به چندین کلیسا برای خواندن سرود در مراسم خاکسپاری خدا به پایان میرسد. وقتی از مرد دیوانه خواسته میشود که ادعایش را توضیح دهد، در جواب میگوید خوب این کلیساها اگر سنگ مزار خدا یا بنای یادبود بر مزار خدا نیستند پس چه هستند؟
نیچه تنها با سه کلمه (خدا مرده است) توانست سیکولاریزم دوران روشنگری را به نتیجه منطقی خودش برساند و ایده مرگ خدا را به عنوان شرایط غالبِ زمانهای مدرن ما پیشبینی کند. مرگ خدا، مرگِ معنا است.
اینک انسان
در زندگینامه بسیار نامتعارف او: «اینک انسان»، ما با عادتهای روزمره نیچه، انواع غذاهای که صرف میکرده و موارد از این قبیل روبرو میشویم. ما در این کتاب جملههایی را، نه جملههای زیادی را پیدا میکنیم که شباهت با خودستاییهای مبالغه آمیز رپ خوانان دارد. یکی از جالبترینهایش این است که من تنها یک مرد نیستم، دینامت هستم. عنوان فصلها هم خندهدار است. نوعی تقلید طنز آمیز از فروتنی غیرصادقانهی سقراط: چرا من اینقدر عاقلم، چرا من اینقدر هوشیارم، چرا من این همه کتابهای خوب مینویسم و دیگران.
اینک انسان آخرین کتابی بود که نیچه پیش از تسلیم شدن به اون شکست جسمی و روحی که هرگز از آن بهبود نیافت، تکمیل کرد. میروم که بهترین و فشرده و قشنگترین کنشهای زبانی او را در این کتاب پیدا کنم. اصلن هیچ یکی از ایدههای که در کتاب «اینک انسان» آمده، نو نیستند. اما این کتاب، کیفیت عجیب و غیر قابل انکاری دارد، فرایند تبرئهی یک زندگی است. نیچه در این کتاب خودش را به محاکمه میکشاند و آثار خود را به عنوان شاهد و گواه در محکمه حاضر میکند.
قول معروفِ آنچه که ترا نمیکشد، قویترت میسازد، ذیل همان عنوانی آمده است که چرا من اینقدر عاقلم. این ایدهای است که ما در زندگی خود میشناسیم و در ورزش و سپورت برای یادگرفتنِ مهارت جدید از آن استفاده میکنیم. تلاش سخت برای انجام کارهای سخت ما را ورزیده میسازد. اما برای هرکار حدی وجود دارد. نیچه استانداردها را بسیار بلند مد نظر میگیرد. اگر بخواهید تمرین دویدن کنید، و بر عضلات بدن تان فشار وارد کنید تا حدی که عضلات بدنتان گرفتار درد شدید شود بهتر است که بروید و بخوابید.
منظورمان از اصطلاحات شاعرانه همین است. سقراط این گفتهی نیچه را جدی گرفته و به آن عمل کرده و به مرگ رسیده است. اما این متفکر آلمانی زمینگیر نمیشود اگر شود هم تنها خودش میتواند خود را زمینگیر کند. چنانکه در یک گفتهی دیگری میگوید: آدمی برای جاودانه بودن بهایی سنگینی میپردازد. این یکی غلطانداز است. ما تعجب میکنیم که نیچه چقدر کلامش طنز آلود میشود وقتی در مورد خودش و دستآوردهایش حرف میزند. اینجا نیچه به نشر کتاب چنین گفت زرتشت، اشاره میکند.
چنین گفت زرتشت، تنها کتاب داستانی اوست که بدون شک بهترین کتابش نیز است. هرچند کتاب او را از پا انداخت اما قدمی دیگری بود به سوی آنچه که او “وظیفهای بلی گفتن به زندگی” میخواند. اون بدبینی و منفینگری که در کار اول او وجود داشت از میان میرود و او گویا که راه پیشرفتن در زندگی را به ما نشان میدهد.
آنچه معلوم است این است که این گفتهای او یا فکری که در پشتِ این گفته وجود دارد با اندیشههای متفکران دیگر نیز همخوانی دارد. کارل یونگ از جمله فکر میکرد که نیچه تاوان بزرگی برای نشر کتاب چنین گفت زرتشت پرداخته است. این کتاب بود که منتج به شکست نهایی نیچه شد. زمانیکه یونگ بالای کتاب شاعرانه و هنرمندانهای خود که امروزها به کتاب سرخ معروف است کار میکرد، کارش را به عنوان یک راز نگهداشته بود. نسخههای اون کتاب را با بیماران و دوستانش شریک میکرد اما تصمیم نداشت که کتابش را در حیات خودش نشر کند. حتا کتاب را تمام نکرده بود. اما رویاهایی که در تخیل فعال تجربه کرده بود و روشهای مراقبهای که خلق کرده بود را برای کشف و توسعهای درکِ خودش از روان انسان به کار گرفت. یونگ و دیگران باور داشتند که نیچه بسیار نزدیک به خورشید پرواز کرد و برای این اوج پیمایی، تاوان بزرگی پرداخت.
گزیدهای از افوریسمهای نیچه در باب موضوعات مختلف
تا حالا من در مورد افوریسمهای نیچه با پیوند دادن آنها به زمینه بزرگترِ زندگی و کارش بحث می کردم، که برخی ممکن است آن را نوعی تقلب بنامند چون این روزها ما در مورد بسیاری چیزهای که در شبکههای اجتماعی میخوانیم، پیشزمینه و بسترِ کلانتر را درک نمیکنیم. مخصوصا در شبکهای مانند ایکس که با انبوهی از نمایهها و وضعیت نگاریها مواجه هستیم و امکان دنبال کردن هرکس غیر از دوستان و آشنایان، میسر است. تنها موردی که باید پیشزمینه و بسترِ کلانترش آورده شود، موردی است که کسی در مورد افراد مشهور حرف میزند. در غیرِ آن باید واژههای که در یک تویت به کار برده میشود خوداتکایی داشته باشند. حالا چند نمونه از تویتهای یک کاربر آلمانی که احتمالا وایرال هم شوند. امیدوارم که خوشتان بیاید و شماهم اینها را بازتویت کنید.
در باب بلاک کردنها و بیپاسخ ماندنهای آنلاین: به نظر من گستاخانهترین کلمه و گستاخانهترین حرف، خوشاخلاقتر و شریفتر از خموشی و سکوت است.
در معنای حقیقی فلسفه: من به تدریج حقیقت فلسفههای بزرگ را دریافتهام که چیزی نیستند جز اعتراف به ایمان از سوی نویسنده و یک نوع خاطرهنویسی غیر ارادی و ناخود آگاه.
در هدف زندگی: من شاگرد دیونیزوس هستم و ترجیح میدهم یک طنزپرداز باشم تا یک قدیس.
در باب شیرجه زدن در آینده: این شک نیست بلکه یقین است که شما را دیوانه میسازد.
در مورد کار منتقد: من تنها به چیزهای حمله میکنم که به موفقیت رسیدهاند – اگر لازم باشد منتظر میمانم که چیزهایی به موفقیت برسند تا نقد موضوع بیابد.
در مورد تقابل خوبی و صداقت: انسانهای خوب هرگز راست نمیگویند. خوبی به شما باغ سبز دروغین و امنیت دروغین را وعده میدهد، ما به دنیا آمدهایم که در دامان دروغهای خوبی بیاسایم. همهچیز از طریق خوبیها تا ریشه تحریف شده و تغییر یافته است.
در باب درک واقعی(چماق زدن): جماعتی که آهنگ را نمیشنیدند آنهای که درحال رقصیدن بودند را دیوانه میپنداشتند.
در ارزش چیزها: افراد همیشه مجبور بودند تلاش کنند تا زیر بار کارهای قبیله لِه نشوند. اگر شما این کار را کنید ترس بر شما غلبه میکند و غالبا تنها میمانید. اما هر قیمتی که برای مالکیتِ خودی بپردازید هنوز کم است.
در تقوا و کسالت: در بهشت، تمام افراد جالب غایب اند.
یکی دیگر در تقوا: من نمیتوانم به خدای باور کنم که همیشه میخواهد توصیف شود.
آخرین مورد، در صنعت خود یاری: هیچکسی برای شما پلی مخصوص نخواهد ساخت که بتوانید از روی امواج زندگی عبور کنید، هیچ کسی بغیر از خود شما.