پنجشیر از گذشتههای دور یک جغرافیای فرهنگی و ادبی بوده است. کوههای سربلند، سرسبزی درهها، آبشارها، رودخانهها، صدای پرندهگان، حضور آهوان کوهی و پلنگان قوی پنجه، با روحیهی حماسی، جنگآوری، احساسی و در عین حال صوفیانهی مردم این دره پیوند عمیق داشتهاند. در چنین بستری، شعر و ادبیات بخشی از زندگی روزمره و حافظهی جمعی پنجشیریها بودهاست. آنان به اشعار عاشقانه، تصوفی و حماسی گرایش فراوان دارند و این دلبستهگی در سنتهای جمعیشان بهروشنی بازتاب مییابد.
پنجشیریها از سدههای پیش الی چند دههی گذشته، در محافل شادی، سوگواری، مهمانی و شبنشینی، آثار کلاسیک ادبیات فارسی همچون شاهنامهی فردوسی، مثنوی معنوی مولانای بلخی، اسکندرنامهی نظامی گنجوی، پنجگنج عطار نیشاپوری، گلستان و بوستان سعدی شیرازی، غزلیات حافظ، دیوان جامی و کلیات ابوالمعانی بیدل را به سبک خاصی میخواندند. این کتابها در ضمن متون ادبی، منبع اخلاق دینی، جهانبینی، هویت و فهم تاریخی مردم به شمار میرفت. تا یک یا دو دههی گذشته، حتا آثار حافظ، سعدی و عطار در برخی از مساجد پنجشیر به وسیلهی ملاها بهعنوان مضامین درسی دینی تدریس میشد و میان دین، ادبیات و شعر تنیدهگیهای زیاد وجود داشت.
شبنشینیهای زمستانی یکی از مهمترین بسترهای زندهی کتابخوانی بهشمار میرفت. مردم معمولاً هفتهای یک یا دو بار، در شبهای سرد زمستان، با دوستان و گاه با خویشاوندانشان در خانهای گردهم میآمدند. آنان زیر صندلی گرم مینشستند، چای سبز، توت، چارمغز و تلخان پهن میکردند و به شعرخوانی و تفسیر آن میپرداختند. در این مجالس خودمانی، اشعار خوانده میشد و با همان دانشی که از سنت ادبی بهجا مانده بود، برای حاضران تفسیر میگردید. این محافل در میان پنجشیریها، نوعی از سرگرمی، آموزش غیررسمی و انتقال سینهبهسینهی فرهنگ، ادبیات و تاریخ محسوب میگردید.
در محافل سوگواری نیز شعر جایگاه ویژهای داشت. مردم محل و آشنایان به منزل خانوادهی داغدیده جمع میشدند و پس از خواندن آیاتی از قرآن کریم، به مثنویخوانی و بیدلخوانی میپرداختند تا خود را در غم آن خانواده شریک سازند. شعر در اینجا با کارکرد اجتماعی و آرامش روانی، ابزاری برای همدلی، تسلی و بازسازی پیوندهای جمعی شمرده میشد. گاهی نیز در خانههایی که مهمانان ویژه از روستاهای دیگر یا بیرون از پنجشیر حضور میداشتند، شبنشینیهای کتابخوانی برگزار میشد تا فضای صمیمیت و شادی فراهم گردد.
پنجشیریها در محافل عروسی با دایره و گاه با توله (نی)، اشعار عاشقانه و حماسی را به سبکهای سنگردی، مقام و فلک، بهصورت دستهجمعی اجرا میکردند. این اجرا با بازی، چکچک و شور و هیجان همراه بود که بهنام «قرصک پنجشیر» یاد میشود. سنت مذکور افزون بر شادی، حس همبستهگی، دلیری و هویت جمعی را تقویت میکرد. همچنان سنگردی، مقام و فلک به گونهای انفرادی توسط مردان و گاهی هم زنان در دامنههای کوه و در هنگام کشتوکار در زمینهای کشاورزی سرایده میشد. داستانهای حقیقی وجود دارد که در مواردی، پسران و دختران جوان برای جمعآوری هیزم و سبزیهای وحشی به دامنههای کوه میرفتند و بعضی از دلدادهها از دو سوی بلندیها به یکدیگر، اشعار و ابیات فارسی را سنگردیخوانی و فلکسرایی میکردند. ناگفته نباید گذاشت که فرهنگ برگزاری قرصک پنجشیر در جشنهای عروسی تا چهار سال گذشته در میان مردم این دره بهشکل عمومی مروج بود، اما محدودیتهای وضعشده از سوی گروه حاکم، مانع برگزاری آن شدهاست.
فرهنگ کتابخوانی تنها به مردان محدود نبود. زنان پنجشیری نیز در محافل خانوادهگی سهم فعال داشتند و بسیاری از آنان رباعیات، ابیات، قصیدهها و غزلیات را به یاد میسپردند. آنان داستانهای شیرین و فرهاد، یوسف و زلیخا و روایتهای عاشقانه و اخلاقی دیگر را با شوق میآموختند و برای بقیه منتقل میکردند. زنان کهنسال پنجشیری برای استدلال منطقی و تقویت دیدگاههای خود، از اشعار بهره میگرفتند. حافظهی ادبی آنان نوعی از داشتههای ذهنی بود که به سخنشان اعتبار میبخشید. نمونههای فراوانی از زنان پنجشیر هستند که هنوزهم صدها بیت شعر، متل و گفتار بزرگان را در حافظه دارند و آن را در زندگی روزمره به کار میبرند. حضور فعال زنان در سنتهای شفاهی و ادبی پنجشیر، ریشه در باورهای حرمت و حمایت از آنان دارد. در این دره، بیشتر رهبران خانوادهها، زنان هستند. همین رهبری و ادبیات سبب شده که خشونت علیه زنان در آنجا نسبت به دیگر نقاط افغانستان، بسیار محدود باشد.
پنجشیریها به اشعار فردوسی چنان گرایش داشتند که حتا بیسوادهای کهنسال آنان این ابیات را تکرار میکنند: «هر آنکس که شاهنامهخوانی کند / اگر زن بود، پهلوانی کند». فردوسی نیز از پنجشیر، شناخت بهتری داشت. او در داستان دوازده رخ در بخش چهاردهم، پنجشیر را جز خاک ایران و جای شاهان دانسته است: «دگر پنجهیر و در بامیان / سر مرز ایران و جای کیان». علاقهمندی پنجشیریها به اشعار حماسی شاهنامهی فردوسی، سبب شده است که ابیاتی را منصوب به او بدانند، اما این شعر در شاهنامه موجود نیست. آنان باور دارند که زال به پسرش (رستم)، چنین توصیه کرده است:
به کجکن مرو ای پسر زینهار / که سم ستورت شود پاره پار
که دریای پُر قعر دارد ستیز / گیاهی ندارد بهجز سنگ تیز
در کنار خصوصیات جغرافیایی؛ شاهنامهخوانی، سرایش اشعار حماسی و ادبیات انقلابی، یکی از عوامل مهم شکلگیری روحیهی مبارزه، آزادیخواهی، جنگآوری و ایستادهگی در میان پنجشیریها بهحساب میآید. این سنت، مردم را با گذشتهی تاریخیشان پیوند میدهد و مفاهیمی چون عزت، مقاومت و دفاع از هویت را زنده نگه میدارد. همچنین شاهنامهخوانی نقش مؤثری در اشعار حماسی شاعران پنجشیری در طی دو سدهی گذشته داشته که آثاری از آنان بهجا مانده است. با این همه، در سالهای پسین، سنت کتابخوانی اشعار حماسی و ادبیات انقلابی بهویژه شاهنامهخوانی بهتدریج و گاه بهگونهای هدفمند به خاموشی سپرده شد. نخست، جنگهای نیمسدهی اخیر، یکی از عوامل این افول بود. این جنگها ساختار اجتماعی پنجشیر را فروپاشاند، خانوادهها را پراکنده و سرگردان ساخت و فرصت استمرار سنتهای جمعی را از میان برد. دوم، مهاجرتهای گستردهی خانوادههای پنجشیری به کابل و دیگر بزرگشهرها و آمیختن آنان با فرهنگ شهرنشینی، سبب شد که بسیاری از رسومات، جای خود را به دغدغههای اقتصادی، سیاسی و زندگی روزمره بدهد. حتا آنانی که در خود پنجشیر باقی ماندند، بهتدریج فرهنگ شهری و زندگی مختصر را ترجیح دادند. در نتیجهی این تحولات، امروز تنها مثنویخوانی آنهم بهگونهای محدود در برخی خانهها باقی مانده است، در حالی که اشعار حماسی و شاهنامهی فردوسی تقریباً از محافل پنجشیریها حذف شده است. این تغییر را میتوان نوعی پناهبردن جمعی به تصوف در برابر خشونت، جنگ، آوارهگی و فروپاشیهای خانوادگی و اجتماعی دانست که آرامش میبخشد، اما همزمان روح حماسی را به حاشیه میراند. سوم، در زمان حکومت جمهوریت، نقش برخی از مقامات دولتی نیز در این روند قابل چشمپوشی نیست. بهمنظور نرمخو ساختن پنجشیریها، شاهنامهخوانی و اشعار حماسی بهگونهای مستقیم یا غیرمستقیم تضعیف گردید. استدلال آنان این بود که شاهنامهخوانی روحیهی سلحشوری، جنگجویی و ایستادهگی را تقویت میکند، در حالی که مثنویخوانی مردم را آرام و صوفیمشرب میسازد و برای مدیریت سیاسی این جامعه مناسبتر میباشد. چهارم، حضور ملاهای سلفی، دیوبندی و اعضای حزب تحریر در پنجشیر نیز در تضعیف فرهنگ کتابخوانی نقش قابل ملاحظهای داشتند. آنان با تبلیغ این دیدگاه که اشعار مولانای بلخی و شاهنامهی فردوسی با دین اسلام در تعارض است، مشروعیت دینی این میراث ادبی و فرهنگی را زیر سؤال میبردند. پنجم، تبلیغات برخی از ملاها و باسوادان قبایل افغان علیه فرهنگهای باستانی ایرانزمین که در میان تاجیکان و بهویژه پنجشیر ریشهدار بود، روند خاموشی شاهنامهخوانی را شتاب بخشید.
فرهنگ کتابخوانی در پنجشیر، زمانی ستون هویت جمعی، حافظهی تاریخی و روحیهی ایستادهگی بود. خاموشی شاهنامه در شبنشینیها بهمعنای نشانهی از فرسایش یک سرمایهی معنوی فرهنگی و تمدنی محسوب میشود. بازاندیشی و احیای آگاهانهی این سنت، ضرورتی برای بازسازی هویت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این مردم میباشد. فرهنگ شاهنامهخوانی باید در میان تمام تاجیکان افغانستان به مانند مردم تاجیکستان مروج گردد. این احیای فرهنگی برای آیندهی همدلی، همسویی، همکیشی، همصدایی و همگرایی، بسیار مفید واقع خواهد شد.