در چند روز گذشته، یکی از سوژههای داغ شبکههای اجتماعی، حضور رشاد ظاهر، پسر آوازخوان اسطورهای افغانستان، در تاجیکستان بوده است.
تاجیکستانیها احمدظاهر را خیلی دوست دارند و به همین دلیل، برای سالروز تولد این هنرمند اسطورهای برنامه گرفتند و از پسرش نیز برای شرکت در این برنامه دعوت کردند.
اما آنچه در این میان در شبکههای اجتماعی جنجالبرانگیز گردیده است، نحوهی سخن گفتن، رفتار و گفتار پسر احمدظاهر در این نشست است.
در ویدیویی که از این نشست منتشر شده، دیده میشود که یک روزنامهنگار تاجیکستانی از رشاد ظاهر در باره بازخوانی آهنگهای احمدظاهر در تاجیکستان و همچنان نحوهی قتل آن میپرسد و پسر احمدظاهر اما متاسفانه اصلا متوجه نمیشود که آن روزنامهنگار از چه چیزی حرف میزند و بسیار بد واکنش نشان میدهد.
کاربران شبکههای اجتماعی نوشتهاند که رفتار او نشاندهندهی آن است که «فاقد دانش و درک از کار هنری است.»
به هر صورت، آنچه را که من میخواهم در اینجا نقد کنم، آن ذهنیت سنتی است که بر بنیاد آن پسران یک چهرهی اسطورهای را وارث او تلقی میگردد.
چنین چیزی نه تنها در عالم هنر، بلکه در عالم سیاست و فکر و اندیشه نیز در افغانستان رایج است.
این ذهنیت برخاسته از همان دیدگاهی است که خون را تعیینکننده نقش فرهنگی نیز میداند و در یک چشمانداز بزرگتر به نژادپرستی میانجامد.
نژادپرستان نیز خون و تبار را عامل موثر در وراثت فکری و معنوی دانسته و بر بنیاد آن جوامع را به وحشی و متمدن و نژادها را به فرادست و فرودست دستهبندی میکنند.
این ذهنیت اما دیری است که در جوامع بشری منسوخ شده است. ما نیز اگر میخواهیم همگام با جوامع بشری حرکت کنیم، نباید وارث خونی یک آدم را وارث فکری او نیز بدانیم.
پسران یک اسطوره، وارث خونی او هستند، نه وارث معنوی و فکری او. احمدظاهر یک هنرمند اسطورهای بود که در میان فارسیزبانان افغانستان و آسیای میانه از جایگاه بلندی برخوردار است. وارث هنری او نیز کسی است که در راستای شناساندن آهنگهای او کار کرده باشد. پسر احمدظاهر هم اگر میخواهد وارث پدرش باشد، باید این توصیه حضرت سعدی را آویزه گوش خود داشته باشد:
«حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یکبار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد. اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده. وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است، هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بیهنر لقمه چیند و سختی بیند.»
او سپس این شعر را میسراید:
وقتی افتاد فتنهای در شام
هرکس از گوشهای فرارفتند
روستازادگان دانشمند
به وزیری پادشاه رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند