نَبُود جز جمالِ ایزد، قوت عاشقان را به جنّت ملکوت
(حدیقه، ص ۱۷۰)
سنایی پیرو مکتب جمال در عرفان اسلامی و خراسان بوده است و پایبندی به اصول عقاید این مکتب را می توان در آثار او دریافت. مکتب عشق و جمال که در قرن سوم هجری با ابو حلمان فارسی پایهگذاری گردیده است، بر اساس اصالت به زیبایی استوار گردیده و عقیده دارند که « انّ الله جمیل و یحبّ الجمال» و عمدۀ هستی را تصویری زیبا از چهره آن آن زیبای حقیقی میدانند، آنها زیبایی را مادرِ عشق دانسته و میگویند هستی زیباست چون از زیبا بجز زیبایی به وجود نمیآید و عشق گرما بخش و حرکت دهنده هستی است. خدا عشق و عاشق و معشوق حقیقی است. سنایی یکی از بزرگان مکتب جمال است که میگوید:
جمالت کرد جانا، هست، ما را
جلالت کرد ماها، پست، ما را
دل آراما، نگارا، چون تو هستی
همه چیزی که باید، هست، ما را
شراب عشق روی خرّمت کرد
به سان نرگس تو مست، ما را [۱]
هستی جلوۀ جمال آن محبوب است و صوفی عاشق این زیبایی و زیبایی شناس است که این خلق مدام و تجلّی را دریافته است:
باز، تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان، گمار
آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را [۲]
همۀ موجودات خودآگاه و ناخود آگاه شیفتۀ آن جمال اند و عارف آگاهانه با چشمِدل به این زیبایی پیبرده است و از این عشق مست و خراب گشته و همۀ ذرّات هستی را آگاه و زنده و زیبا میبیند و به اتحاد ادیان عقیده دارد و با عشقِ او جایی برای کفر و دین نمیبیند:
با چنان زلف و چنان چشم دلاویز، ای عجب
جای کی ماند در این دل توبه و پرهیز را
آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا
در دهیدش آب انگور نشاط انگیز را [۳]
نوشتهاند: « پارهای دیگر از اشعار سنایی به بیان عشق مجازی اختصاص یافته است، پارهای دیگر از اشعار سنایی مشتمل است بر بیان فواید و نتایجی که از طریق عشق به سالکان طریق و عاشقان حقّ میرسد. به زعم وی، عشق قادر است انسان را از پلیدیها و ناپاکی های روحی و روانی رهایی بخشد و وجود سالک را به آینۀ صافی و تمام نمای معشوق تبدیل کند. این که در مثنوی آمده عاشق از عیب و نقص کلی پاک میگردد، در واقع ریشه در سخنِ سنایی دارد.»[۴]
دربارۀ عرفان و کشف جلوۀ جمال الهی و روی آوری او به سلوک نوشتهاند: « سنایی بعد از اینکه با جمال قناعت و خرسندی معنوی آشنای شد شهر غزنه را ترک کرد و راه خراسان در پیش گرفت. در آن بلاد با ارباب علم و مردان راه حقیقت و عارفان بزرگ مصاحبت کرد و چون یک باره در جذبۀ عرفان فرو رفت به مقام تزکیۀ نفس و معالی اخلاقی نایل گردید. در همین اوقات دست ارادت در دامن شیخ المشایخ ابو یوسف همدانی قدّس سرّه زد و خلوت اختیار نمود. شیخ ابو یوسف همدانی از بزرگان اهل معرفت بود و خانقاه او کعبۀ خراسان نامیده میشد. همدانی از مریدان شیخ عارف ابو علی فارمدی بود و این ابو علی فارمدی کسی است که حجتالاسلام ابو حامد غزّالی نیز در حلقۀ مریدان او در آمده است. شعر شیرین و بیان رسای سنایی موجب گسترش اندیشههای عرفانی شد و از این طریق نه تنها زبان فارسی نیرومندتر گشت بلکه بسیاری از مردم پاک نهاد و مستعد به عالَم معانی و حقایق دست یافتند.»[۵]
عبدالحسین زرین کوب در تحلیل مکتب عرفانی سنایی ناخودآگاه دچار دوگانگی شده، او را هم قلندر و ملامتی و عاشق میداند هم زاهد و اعتدالی و اهل صومعه و مسجد که باهم قابل جمع نیستند. نوشته: « راه وی هر چند از کوچۀ عشق میگذرد باز از مسجد و صومعه دور نیست، حتی در بعضی لحظهها این راه آغاز میشود و هم بدان پایان مییابد و رهرو اگر به خرابات و میخانه نیز راه میجوید، هشیاری و پارسایی خویش را یکسره از دست نمیدهد. تصوف او با آنکه از سخنان قلندران و اهل ملامت نیز مایه میگیرد چیزی معتدل است.»[۶] در مجموع نظر دارد که سنایی این اندیشههای تا همگون را با هم دارد. در حالی که اگر به مکتب عشق و جمال نگریسته شود تنها جایی است که این موارد با هم در آنجا به صورتی همگون وجود دارد.
شفیعی کدکنی نوشته: « سنایی تا آخر عمر گرفتار این سه حالت( قطب تاریک، خاکستری و روشن) بوده است و چون قدما نمی توانستهاند، مبانی پیچیدۀ روانشناسی این تضاد را، تحلیل کنند ناچار دست به جعل زدهاند.» محمدبقایی (ماکان) آورده اند: « صحیح است که او در سراسر دیوان خود به صورتهای مختلف از میخوارگی و قلاّشیهایش سخن میگوید ولی در ابیاتی دیگر همۀ آنها را نفی می کند و مذموم میشمارد.
از عشق ورزیهایش با پسران خوبروی یا تمایلات همجنس گرایی خود یعنی شاهد بازی داد سخن میدهد، ولی سخن از عشق الاهی و متعالی و معشوق آسمانی هم میزند، چندان که عشقهای مجازی پیشین را نفی میکند.»[۷]
در حالی که چنین ایرادهایی بیجاست و نمیتوان یک عارف را دارای دو یا چند شخصیت متضاد تحلیل نمود. همۀ بزرگان مکتب جمال به عشق مجازی و عشق حقیقی، شاهد بازی، جمال پرستی، سماع، رقص، موسیقی و دیگر اصول این مکتب اعتقاد داشتهاند و دچار تناقض هم نبودهاند آنها مانند مولوی، احمد غزالی، عین القصات و حافظ و دیگران به نوعی شاگردان و مریدان سنایی نیز بوده است، عشق مجازی را قنطرۀ وصول به عشق حقیقی میدانستهاند.
نظر بازی و شاهد از اصول مکتب جمال بوده که ابو حلمان فارسی در قرن سوم هجری تا به امروز پیروان فراوانی داشته است و سنایی نیز پیرو همین عشق و جمال در عرفان بوده و به آن اعتقاد داشته است و بار گفته:
می ده پسرا که در خمارم
آزردۀ جور روزگـــــارم
پسرا تا به کف عشوۀ تو دریم
از بد و نیک جهان هم چو جهان بی خبریم
نظری کرد سوی چهرۀ تو دیدۀ ما
از پی روی تو تا حشر غلام نظریم
کودکی، عشق چه دانی که چه باشد پسرا
باش تا پارهای از عشق تو بر تو شمریم
از پی عشق تو ای طرفه پسر در همه حال
بندۀ شهر تو و دشمن شهر پدریم [۸]
سنایی در زیبایی پرستی و عرفان جمالی به سماع و رقص و موسیقی به عنوان آیین قلندری اعتقاد داشته و پیروان او نیز چون مولوی به راه او رفتهاند. این شعر سنایی با آهنگی که دارد بیشک برای سماع و رقص قلندران سروده شده:
معشوقه به سامان شد تا باد چنین باد
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
چون گل همه آن بودی، تا بود چنین باد
چون باده همه جان شد تا باد چنین باد[۹]
مولوی شاگرد اوست که گفته:
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا…
ای مطرب صاحبدل در زیر مکن منزل
کان زهره به میزان تا باد چنین بادا
ارضی چو سنایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا [۱۰]
« عارف غزنه در بیان شرایط و کیفیت سیر و سلوک از سماع هم غافل نمانده است. در ( صص ۴۱۳، ۴۸۲) دو نکته دربارۀ سماع مطرح می کند؛ یکی اینکه سالک آن گاه که به سماع میپردازد و به واسطه حال و وجدی که بدو دست میدهد، علومش هدر می رود و دیگر اینکه سالک طریق ابتدا باید به درجهای از تزکیه و تهذیب برسد که سماع، حسها و تمایلات حیوانی او را تحریک ننماید و بلکه فراتر از این، از صفات بشری تهی شده باشد، آن گاه به سماع روی آورد و اگر سماع در غیر موارد مذکور به سماع روی آورد فاسق است نه مؤمن.» [۱۱] در حدیقه از « سماع جان » سخن گفتهاند که از حالت جسمانی دور شدن و پرواز معنوی به سوی حق است. عرفان و تصوف در ذات خود عناصر ملامتی را دارد و بر خلاف گفتۀ نا آشنایان، تنها گروه ملامتیه نبودهاند که چنین اندیشههایی داشته اند. عارفان جمالی که همان رندانِ قلندرِ خراباتی بودهاند همگی با رنگ و ریا و زهدِ ریایی مخالف بودهاند:
تا کی از ناموس و زرق و زهد و تسبیح و نماز
بندۀ جام شــــــــــــــــــراب و خادم خمّار باش
میپرستی پیشه گیر اندر خرابات و قمار
کمزن و قلّاش و مست و رند و دُردی خوار باش [۱۲]
ملامتی بودن یکی از ویژگیهایی این طریقت است:
محکم نشود دست تو در دامن تحقیق
تا ســـــــــــــــوختۀ راه ملامات نگردی [۱۳]
سنایی مکتب عشق و جمال را با نام « نظام عشق » نیز نامیده است:
تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد
زنار و کفر و میکده آمد نظام عشـــــق [۱۴]
اصطلاحات جمالی در اشعار سنایی فراوان است و همواره از میکده، رند، قلّاش، مقامر، خمار، کمزن، میپرست، دُردی آشام و دُرد خوار سخن میگوید و از دیر مغان با عنوان مغکده، بتکده، آتشگاه و بیتالنار نان میبرد و اصالت عشق، شاهد بازی، و دیگر عقاید جمالی خود را چنین بیان میدارد:
قبله چون میخانه کردم، پارسایی چون کنم
عشق بر من پادشا شد، پادشایی چون کنم
کعبۀ یارم خرابات است و احرامش قمار
من همان مذهب گرفتم، پارسایی چون کنم
او مرا قلّاش خواهد من همان خواهم که او
او خدای من، بر او من کدخدایی چون کنم
شاهدان چون در خراباتند و من زان آگهم
زاهدان را جز بدانجا رهمنایی چون کنم [۱۵]
سنایی وابستگی خود را به عرفانی جمالی به خوبی ترسیم نموده است و خود را خراباتی و قلندر، رند، قلّاش میداند که نامهای دیگر جمالی است و چون آنها به موسیقی و عشق های مجازی پایبند است:
در جهان ما را کنون شش چیز باید تا بود
زخم ما بر کعبتین خرمی امروز شـــــش
خانهای گرم و حریق زیرک و چنگی حریم
ساقی خوب و شراب روشن و محبوب خوش [۱۶]
سنایی معشوق را در خرابات میجوید و اکثر شاعران جمالی مانند حافظ شیرازی همین مضامین را از سنایی غزنوی وام گرفته اند:در خرابات قلندر گر تو را مأواسی
من نشیمن در خرابات قلندر دارمی[۱۷]
در مـــــــــــــغکدهها بود مقامم
در مــــــــــصطبهها بود قرارم [۱۸]
ادامه دارد …
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱ـ دیوان حکیم سنایی غزنوی، ص ۷۰۶.
۲ـ همان، ص ۷۰۷.
۳ـ همان، ص ۷۰۸.
۴ـ زلف عالم سوز، ص ۱۶۸.
۵ـ دفتر عقل و آیت عشق، غلامحسین ابراهیمی دینایی، ج ۲، ص ۲۶۲.
۶ـ با کاروان حلّه، ص ۱۳۹.
۷ـ مقدمه دیوان حکیم سنایی غزنوی، ص ۱۰۸
۸ـ دیوان حکیم سنایی غزنوی، ص ۵۵.
۹ـ دیوان، ص ۸۳۸.
۱۰ـ کلیات شمس تبریزی، مولوی، ج ۱، ص ۵۵
۱۱ـ زلف عالم سوز، ص ۲۰۵.
۱۲ـ دیوان، ص ۳۱۱.
۱۳ـ همان، ص ۶۲۷.
۱۴ـ همان، ص ۳۳۷.
۱۵ـ دیوان، ص ۳۹۳.
۱۶ـ همان، ص ۹۰۷.
۱۷ـ همان، ص۱۰۳۵.
۱۸ـ همان، ص ۹۳۰.