ثبات و بیثباتی از مفاهیم بنیادی در علوم سیاسی و روابط بینالمللاند که به چگونگی پایداری نظم سیاسی، امنیت اجتماعی و تداوم مشروعیت قدرت در یک کشور اشاره دارند. ثبات سیاسی را میتوان بهصورت عام، «توانایی نظام سیاسی در حفظ نظم، مدیریت اختلافات، تأمین مشارکت و جلوگیری از فروپاشی ساختارهای حاکم» تعریف کرد. در مقابل، بیثباتی سیاسی وضعیتی است که در آن نظام حاکم از کنترل بر فرآیندهای اجتماعی و امنیتی ناتوان میشود و در نتیجه، بحران مشروعیت، ناامنی، و بیاعتمادی عمومی پدید میآید.
در ارزیابی ثبات یا بیثباتی یک کشور، پارامترهای گوناگونی دخیلاند؛ از جمله وضعیت اقتصادی، سطح رفاه اجتماعی، عدالت در توزیع منابع، میزان آزادیهای مدنی، کارآمدی نهادهای حکومتی، و جهتگیری سیاست خارجی. هرگاه در میان این مؤلفهها توازن و هماهنگی برقرار نباشد، زمینه برای ظهور بحرانهای سیاسی و امنیتی فراهم میشود.
در افغانستان، ثبات سیاسی همواره بهگونهای مستقیم یا غیرمستقیم با رفتار و سیاست کشورهای همسایه پیوند خورده است. موقعیت ژئوپلیتیکی افغانستان در چهارراه منافع قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، آن را به میدانی از رقابت و مداخله بدل کرده است. در میان این کشورها، پاکستان جایگاه ویژهای دارد. اسلامآباد از زمان تشکیل خود در سال ۱۹۴۷ تاکنون، افغانستان را بخشی از معادله امنیت ملی خویش تلقی کرده و با استفاده از ابزارهای سیاسی، نظامی و استخباراتی، در پی تأثیرگذاری بر جهتگیریهای داخلی آن بوده است.
رخداد اخیر، یعنی حمله نظامی پاکستان به کابل، بار دیگر پرسشهایی بنیادین را در ذهن ناظران برانگیخته است: آیا پاکستان همچنان افغانستان را بهعنوان عمق استراتژیک خود میبیند؟ انگیزههای این حمله چیست و چه تأثیری بر ثبات شکننده افغانستان خواهد داشت؟ این مقاله میکوشد با تمرکز بر حمله اخیر، نقش پاکستان را در تداوم یا تضعیف ثبات سیاسی افغانستان واکاوی کند و نشان دهد که چگونه سیاستهای اسلامآباد میتواند بهجای ایجاد امنیت متقابل، به سیاهچالهای برای ثبات منطقه تبدیل گردد.
روابط افغانستان و پاکستان از آغاز شکلگیری کشور پاکستان در سال ۱۹۴۷ تا امروز، با بیاعتمادی، رقابت و سوءتفاهمهای عمیق همراه بوده است. اختلاف بر سر خط دیورند، که ریشه در دوران استعمار بریتانیا دارد، از همان ابتدا بذر خصومت سیاسی را میان دو کشور کاشت. افغانستان نخستین کشوری بود که از پذیرش مرز ترسیمی بریتانیا سرباز زد و همین مسئله، ذهنیت امنیتی و بدگمانی ژرفی را در میان حاکمان پاکستان نسبت به کابل پدید آورد.
پاکستان از دهه ۱۹۷۰ به بعد، همواره کوشیده است تا افغانستان را در حوزه نفوذ خود نگه دارد. سیاست موسوم به عمق استراتژیک در دستگاه امنیتی پاکستان بر این فرض استوار است که افغانستان باید پناهگاه یا سپر دفاعی اسلامآباد در برابر تهدید احتمالی هند باشد. این نگرش، پایهگذار دخالت مستقیم و غیرمستقیم پاکستان در امور داخلی افغانستان شد؛ از حمایت از مجاهدین در دهه ۱۹۸۰ تا پشتیبانی از طالبان در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰.
با وجود این پیشینه پرتنش، واقعیت ژئوپلیتیکی نشان میدهد که هیچ یک از دو کشور نمیتوانند بدون دیگری امنیت پایدار را تجربه کنند. افغانستان بهعنوان کشوری محاط به خشکی، برای دسترسی به آبهای آزاد نیازمند همکاری پاکستان است، و در مقابل، پاکستان برای گسترش تجارت منطقهای و انرژی، ناگزیر از ثبات در افغانستان میباشد.
حمله اخیر پاکستان به کابل، تنها یک رویداد نظامی نبود؛ بلکه نمادی از تغییر توازن قدرت در منطقه و بازتعریف نقش پاکستان در سیاست جدید آمریکا در جنوب آسیا است. اسلامآباد این حمله را پاسخی به تهدید گروههای مسلح دانست که از خاک افغانستان علیه آن کشور فعالیت دارند، اما در واقع، این اقدام بازتابی از چراغ سبز غیررسمی قدرتهای غربی، بهویژه ایالات متحده بود.
تحلیل شواهد موجود نشان میدهد که پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، واشنگتن بهصورت غیرعلنی پرونده افغانستان را به پاکستان واگذار کرده است. هدف این سیاست، مهار بحران احتمالی در افغانستان از طریق اسلامآباد و جلوگیری از نفوذ فزاینده چین و روسیه در منطقه میباشد. در واقع، آمریکا میکوشد پاکستان را به ژاندارم منطقه جنوب آسیا تبدیل کند؛ نقشی که در دوران جنگ سرد نیز بهنوعی بر عهده اسلامآباد گذاشته شده بود.
حامد کرزی، رئیسجمهور پیشین افغانستان، در یکی از مصاحبههای خود تصریح کرده بود که در آخرین سفرش به ایالات متحده در سال ۲۰۱۳، مقامات آمریکایی از او خواسته بودند تا سیاست خارجی افغانستان را، دستکم در قبال هند، تابع نظر اسلامآباد قرار دهد. این اظهارات، نشانهای روشن از تمایل واشنگتن به واگذاری مدیریت روابط منطقهای افغانستان به پاکستان است.
حمله اخیر نهتنها اقدامی نظامی، بلکه تلاشی برای تحکیم نقش منطقهای پاکستان در چارچوب نظم جدید پساآمریکایی در افغانستان بود. اسلامآباد میکوشد با استفاده از این جایگاه تازه، هم تهدیدات امنیتی خود را مدیریت کند و هم پیام روشنی به کابل بفرستد که در غیاب قدرتهای جهانی، اکنون او بازیگر اصلی در معادله افغانستان است.
تقابل طالبان با پاکستان نیز نباید دستکم گرفته شود. هرگونه تنش یا برخورد مستقیم طالبان با اسلامآباد میتواند کلید آغاز برنامههای بیثباتی و فروپاشی نظام طالبان در افغانستان باشد. پاکستان با ابزارهای نظامی و سیاسی خود میتواند گروههایی از طالبان را تحت فشار قرار دهد و از این طریق سیاستهای داخلی افغانستان را به نفع منافع خود شکل دهد. بنابراین، رابطه پیچیده میان طالبان و پاکستان نقش تعیینکنندهای در حفظ یا فروپاشی ثبات نظام طالبان دارد.
در طول بیش از هفت دهه، بخش بزرگی از نخبگان سیاسی افغانستان، پاکستان را دشمن ذاتی و همیشگی پنداشتهاند. این ذهنیت، ریشه در زخمهای تاریخی و سیاستهای دوگانه اسلامآباد دارد، اما تداوم آن نیز خطایی راهبردی از سوی کابل بوده است. سیاست خارجی افغانستان بهجای واقعگرایی، اغلب بر محور احساسات و انتقامجویی تاریخی تنظیم شده و فرصتهای همکاری با پاکستان از میان رفتهاند.
این در حالی است که پاکستان، با وجود چالشهای داخلی خود، امروز یکی از قدرتهای بزرگ منطقهای با نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی قابل توجه است. نادیدهگرفتن این واقعیت، نوعی نادانی استراتژیک محسوب میشود. همسایگی با چنین قدرتی، مستلزم تعامل هوشمندانه، نه تقابل احساسی است.
از سوی دیگر، پاکستان نیز در مسیر خود مرتکب اشتباهات سنگینی شده است. تکیه مداوم بر گزینه نظامی و استفاده از نیروهای نیابتی، نهتنها افغانستان را بیثبات کرده، بلکه بهتدریج امنیت خود اسلامآباد را نیز فرسوده است.
افغانستان میتوانست در طول دو دهه گذشته، بهویژه پس از ۲۰۰۱، سیاستی متفاوت را در پیش گیرد. بهجای تمرکز صرف بر شکایت از مداخله پاکستان، میشد اقتصاد و امنیت دو کشور را بههم گره زد. توسعه مسیرهای ترانزیتی مانند کریدور اقتصادی آسیای مرکزی – پاکستان، ایجاد بازارهای مشترک مرزی، و سرمایهگذاری مشترک در انرژی، میتوانست وابستگی متقابل را افزایش داده و انگیزه اسلامآباد برای مداخله نظامی را کاهش دهد.
اگر افغانستان قادر میبود امنیت پاکستان را از مسیر رفاه و تجارت تأمین کند، نه از راه تهدید و تقابل، شاید اکنون شاهد روابطی متوازنتر میان دو کشور بودیم.
نتیجهگیری نهایی:
ثبات افغانستان بدون مشارکت سازنده پاکستان، رؤیایی دستنیافتنی است؛ و امنیت پاکستان بدون ثبات در افغانستان، سرابی بیش نیست. هر دو کشور در جغرافیایی زندگی میکنند که محکوم به همزیستی استراتژیک است، نه تقابل دائمی. افغانستان باید از ذهنیت تاریخی «پاکستانهراسی» عبور کرده و سیاست خارجی خود را بر پایه واقعگرایی، توازن منافع و تعامل اقتصادی تنظیم کند.