از شاخص ترین ویژگی مردم افغانستان “همه چیز فهمی” است. این فضیلت بطور تشکیکی در همه طیف های اجتماعی بالاخص میان شیفتگان حوزه سیاست به اوج خود می رسد. شیفتگان سیاسی عمدتاً افرادی است که در نظام های گذشته افغانستان در بخشهای اجرایی دولت در سطوح معاون رئیس جمهور، وزیر، معین، مشاور و سخن گو افتخار خدمت داشته اند. رخنامه(فیسبوک) محبوب ترین شبکه اجتماعی بر همه اقشار جامعه افغانستان و بطور خاص توهم زده های سیاسی است. نقش بنیادی این شبکه برای این طیف به هدف خود برند سازی یا حفظ شهرت فردی مشهود است. با همه نقدها بر خاصیت از خودبیگانه کنندگی این شبکه ها؛ فیسبوک ائینه ی جمال و بصیرت سیاسی طیف توهم زده سیاسی افغانستان است.
با گذر در رخنامه ها؛ مطالب ی از رئیس جمهور، معاون، وزیران و… نظام پیشین افغانستان به اشتراک گذاشته شده پیرامون منازعات بین دولت پاکستان ونظام طالبانی؛ که همه بصیرت و فهم سیاسی خودشان را چی زیبا و با صداقت تام به نمایش گذاشته اند. آنچه رنج دهنده است؛ دوره حاکمیت این جاهلان سیاسی بر اریکه قدرت سیاسی کشوری است که تا الحال آن سرزمین رابا خطرهایش نه فهمیده و نه شناخته اند. “درد جغرافیا، امنیت ملی و منطق قدرت” گم شده فهم، بصیرت سیاسی و وجدان همگانی ماست.
در این نوشتار من بر نقدآنها نه؛ بلکه به بیان مختصری از منطق قدرت، امنیت ملی و الزامات جغرافیای کشور پاکستان می پردازم. که منتج بر این خواهد شد”هیچ اهمیتی ندارد که کی با چی ایدئولوژی و تباری بر قدرت سیاسی افغانستان حاکم باشد؛ تنها باید مستقل نباشد” .
میراث انگلیس در نقاط حساس جغرافیایی متکی بر منطق و کارکرد مشابه است. کشور پاکستان از بدو تولد ۴ راهبرد را طراحی نموده است. استراتیژی کلاسیک که متکی بر دکترین کلاسیک و حفظ بازدارندگی در مقابل هند و حاکمیت بلامنازعه ارتش بر تصامیم سیاسی و امنیتی را نشان می دهد. دکترین عمق استراتیژیک که بعد از نابودی دولت داودخان طراحی شد و هدف آن کنترل، نفوذ سیاسی و نظامی در افغانستان بود. دکترین بازدارندگی کامل که متکی بر بازدارندگی هسته ی است. و در اخرین دکترین که اولین سند سیاست امنیت ملی پاکستان موسوم به [۱](NSP) که لازمه های امنیت ملی پاکستان شرح گردیده است.
بقاء و امنیت ملی پاکستان در تضاد مستقیم با وجود دولت مستقل، غیر وابسته، با دیپلماسی فعال منطقه ی در جغرافیای موسوم به افغانستان قرار دارد. قدرت مستقل غیر وابسته تهدید امنیت ملی برای کشور پاکستان محسوب می شود؛ آسیب پذیری های ذاتی بقاء دولت- ملت در کشور پاکستان نیازمند دولت ورشکسته در همسایگی شرقی آن است. بدین اساس لازمه امنیت و توسعه در پاکستان با حفظ وحدت جغرافیایی آن لازمه آن در خوش بینانه ترین حالت سیاست بیطرفی و دولت خنثی در بعد سیاست خارجی منطقه ی در افغانستان است.
منطق قدرت در هر جامعه ی با بعد جغرافیایی آن ربط دارد. ساختار و جغرافیای کشوری مسمی به پاکستان ترکیبی نامتجانس با تهدیدات استقلال طلبانه قومی- تباری وتجزیه طلبانه مواجه است. این مسئله در سطح سیاست امنیت ملی آن کشور مطرح بوده به این اساس هر نوع تهدید را از سرحدات خودبا اقدامات پیش گیرانه دفع می کند. منطق نهفته در این اصل نفوذ مستقیم بر حاکمیت افغانستان است؛ بطور باالفعل هرگز افغانستان نمی تواند حاکمیت مستقل، سیاست خارجی فعال با منطقه، قدرت نظامی راهبردی، ثبات سیاسی و امنیت ملی تعریف شده داشته باشد. در هر مولفه در تضاد بنیادی با اصول حاکم دردکترین امنیت ملی پاکستان مواجه می شود. نفوذ و سلطه استخباراتی پاکستان در جغرافیای افغانستان قدرت عملیاتی و تشکیل نیروهای نیابتی را بطور گسترده مساعد می سازد و متکی بر دکترین (NSP) هر نیرویی که متکی بر اسلام اباد نباشد یا نقش مستقل از دایره امنیت ملی آن کشور بازی نماید ساقط می گردد.
پاکستان کشوری با منطق سیاسی واقعگرایانه موروثی انگلیسی در منطقه عمل می کند. مهار و کنترل دشمن با هر ابزار و وسیله ی ممکن؛ دکترین امنیت ملی پاکستان تعریف واقعگرایانه از امنیت، منطقه، دوست و دشمن دارد. مشابهت ایدئولوژیک، معتقدات مذهبی، همگونی تباری- قومی هیچکدام نمی تواند منطق قدرت در اسلام آباد را از مسیر واقعی آن منحرف بسازد. نگاه واقعگرایانه دکترین امنیت ملی پاکستان دشمن را به اساس قدرت تهدید، ظرفیت مشکل سازی، توانایی محدودسازی منابع تعریف می کند. این منطق در حداکثری ترین سطح خود در افغانستان تطبیق و علمیاتی شده است؛ گروه طالبان در دوره دوم شاخصه های متضاد با امنیت ملی پاکستان را بازی می نمایند(واقعیت و حقیقت قضیه روشن نیست). بعد از تقریباً نیم قرن اولین باری است که پاکستان احساس ناامنی و تهدید باالقوه از جغرافیای افغانستان را حس می کند و طبق اصول تعریف شده امنیت ملی به اقدامات پیشگیرانه متوسل شده است.
در دکترین امنیت ملی پاکستان توسعه فن آوری، توسعه اقتصادی، ثبات سیاسی و توسعه سیاسی در افغانستان تهدید حساب می شود. هر نظام سیاسی، هرگروه و تباری در کرسی قدرت بنشیند نمی تواند این الزامات بقاء جغرافیای افغانستان را نادیده بگیرد. آیا دکترین امنیت ملی پاکستان در مقابل آنها سکوت خواهد کرد؟! این پرسشی است بس قابل تامل برای هر تبار و فرد متعلق بر جغرافیای افغانستان که طبق این پرسش کنش فردی- جمعی خود را تعریف کند. واقعیت انکارناپذیر در مناسبات پاکستان و افغانستان تقابل ذاتی اصل بقاء است. پاکستان هرگز نمی تواند شاهد نظام سیاسی غیر متکی برخودش درکابل باشد؛ تا بطور یک بازیگر فعال نقش بازی کند.
در دکترین سیاست امنیت ملی پاکستان ایدئولوژی/ اسلام خواهی ملاک اتحاد نیست. هر باور و عقیده ی ابزار حفظ منافع و امنیت ملی آن کشور است. گروه/ دولتی در افغانستان همخوانی ایدئولوژیک با اسلام آباد داشته باشد؛ اما بازیگر مستقل با دیپلماسی برابر و فعال منطقه ی باشد، عملاً تهدید امنیت ملی شمرده می شود. نگاه واقعگرایانه حاکم بر امنیت ملی پاکستان با نقش عملیاتی و استخباراتی فعال با گزینه ی گروهای نیابتی تهدید را دفع می نماید. این توانایی فوق العاده بطور مستمردر نیم قرن گذشته نقش پاکستان را در تعریف هرنوع نظم سیاسی در جامعه افغانستان فوق عوامل ملی و داخلی قرار می دهد. این قاعده رفتاری تعریف شده متاسفانه هنوز هم در جامعه افغانستان شناسایی نشده است و افرادی اند که فکر می کنند آنها در قدرت متفاوت از دیگران اند.
اگر افغانستان را ما یک جغرافیا و یک کشور بدانیم و بتواند برای خودش دکترین امنیت ملی تعریف کند؛ قطعاً و الزاماً بایست در تقابل با دکترین امنیت ملی پاکستان تعریف شود. این یعنی منطق بقاء و منازعه برای حفظ منابع ومنافع حیاتی خود، تاحضور خود را در جغرافیای تهدید حفظ نماید. بقاء و امنیت ملی افغانستان نیازمند ثبات داخلی و سیاست فعال منطقه ی است که منجربه تقابل منافع با همسایه شرقی-جنوبی آن می شود. ریشه هراس اسلام آباد در سیاستهای اعلامی خط دیورند، هند و گروهای مخالف پاکستان بیان شده است؛ اما منطق قدرت و دکترین بقاء پاکستان نیازمند نفوذ، سلطه دایمی، دولت وابسته، بی ثباتی، تکثرنیروهای نیابتی در افغانستان است و هیچ نوع گردن نرمی، امتیازدهی، سازش، تعهد نمی تواند منطق حاکم را تغییر دهد. در ایده ال ترین حالت افغانستان بیطرف، فاقد هرنوع زیر ساخت بنیادی مورد قبول خواهد افتاد.
اولویت های امنیت ملی هر جامعه- دولتی متفاوت بوده و این ربطی به نوع حکومت ندارد. دکترین امنیت ملی ذاتا هیچ ربطی به ساختارحقوقی یک کشور ندارد. موقعیت جغرافیایی، ساختار تباری، موقعیت ژئوپولیتیکی، منابع، تهدید شناسی و دفع آن زیربنای امنیت ملی یک جامعه را شکل می دهد. اگر با چنین منطقی به سیاست و واقعیت های روابط بین المللی نگریسته شود؛ کنش و واکنش ها، تعریف پالیسی های سیاست خارجی و شرح اولویت های امنیت ملی مطلقاً ربطی به شکل نظامهای سیاسی و اینکه مشروع یا نامشروع باشد در یک کشور ندارد. سیاستمداران شایسته آنهایی است که واقعیت های سیاسی را فدای خود برند سازی فردی نمی سازند.
فهم واقعیت های سیاسی منتج به آگاهی همگانی می شود و زمینه های ذهنی- روانی سیاستهای پوپولیستی و فرصت طلبان فردی را ناکام می سازد. شیفتگان کرسی و ثروت هنوز هم بدنبال تحمیق ذهنیت همگانی و خلق روایتهای خود برند سازی اند. چنین موقف گیری ها خلاف منطق بقاء این سرزمین و اولویت های امنیت ملی این جامعه است. زمانی که در اولویت امنیت ملی یک کشور، شما تهدید شمرده می شوید این هرگز به معنای تبار، گروه، شکل حکومت، زمامداران حاکم آن نیست این یعنی کلیت سراپای آن جغرافیا و آن مردم است.
الله المستعان المعین!
[۱] National security policy