دو شب پیش، هنگامی که رهبر جمهوری اسلامی ایران پس از چند هفته غیبت در مجلس عزاداری حاضر شد، از مداح خواست تا سرود «ایایران» را اجرا کند. این درخواست، واکنشهای گوناگونی را در میاننویسندگان، روزنامهنگاران و اصحاب رسانه برانگیخت. اما آنچه من در این میان دریافت کردم، پیامی فراتر از ظاهر ماجرا بود: رهبر ایرانخواست با این درخواست، به روحیهی وطندوستی مردم ایران ارج نهد.
در جنگ دوازدهروزهای که میان جمهوری اسلامی ایران و رژیمصهیونیستی درگرفت، ایرانیان – چه موافق و چه مخالف حکومت – با انگیزهای مشترک و روحیهای وطندوستانه، متحد شدند و از سرزمین خود دفاع کردند. این همبستگی ملی، بیتردید برآمده از نیروی بسیجگرعشق به وطن بود.
من که این روزها بیش از پیش به مفهوم وطن و ضرورت بازاندیشی در آن میپردازم، و از شعار #اول_وطن حمایت میکنم، با شنیدن این واقعه، بهتلخی با خود اندیشیدم: چرا ما افغانستانیها هنوز به قدرت شگرف و متحدکنندهی وطندوستی پی نبردهایم؟ چرا بر این احساس اصیل،سرمایهگذاری فرهنگی و سیاسی نمیکنیم؟
وطندوستی یکی از نیرومندترین انگیزههای سیاسی و اجتماعیاست. هر کشوری برای بقای خود، بیش از آنکه به ارتش و تجهیزاتوابسته باشد، به روحیهی وطنپرستی نیاز دارد؛ روحیهای که در اندیشهی سیاسی کلاسیک، از آن با عنوان «فضیلت سیاسی» یادمیشود. بیوجود این فضیلت، حتی مجهزترین ارتشها نیز توان دفاع از کشور را نخواهند داشت.
روحیهی وطندوستی، یعنی عشقی عمیق و مشفقانه به سرزمین و مردمان آن؛ عشقی که فارغ از جنسیت، قومیت، مذهب و تعلقات سیاسی، بر خیر مشترک و همگانی تأکید دارد. وقتی این عشق در دلها ریشه بدواند، فرد منافع شخصی را قربانی منافع ملی میسازد و حتی – چنانکه در ادبیات کلاسیک آمده است – آماده میشود جان و فرزندان خود را نیز فدای میهن کند.
در فلسفهی جمهوریخواهی، عشق به میهن از عشق به خانواده والاتر شمرده میشود. ژان ژاک روسو، در دفاع از بروتوس، که حکم اعدام فرزندانش را به جرم خیانت به میهن صادر کرد، میگوید: «اگر بروتوس با فرزندان خود با ملایمت رفتار میکرد، مجبور بود توطئهگران دیگر را نیز ببخشد. آنگاه شیرازهی جمهوری از هم میپاشید.» این نمونهای است از ترجیح وطن بر هر وابستگی شخصی.
نمونهی دیگر، رفتار شجاعانهی واتسلاف هاول، رئیسجمهور پیشینچکسلواکی است. او در دوران حکومت کمونیستی، چندینبار زندانیشد، اما حتی زمانی که امکان پناهندگی در اروپا برایش فراهم شد، آن را نپذیرفت و شکنجه را به زندگی در آسایش ترجیح داد، تا مبارزهاش را برای آزادی ملت خویش ادامه دهد.
و خطرناکترین تجلی این عشق، در کامیکازههای ژاپنی دیده شد؛ خلبانانی که در جنگ جهانی دوم، هواپیماهای حامل بمب خود را به کشتیهای آمریکایی کوبیدند. انگیزهی آنها چیزی نبود جز عشق به وطن و امپراتور، که نماد وحدت ملی ژاپن بود.
در افغانستان اما، متأسفانه چنین روحیهای نایاب است. من پس از فروپاشی نظام جمهوریت و عقبنشینی بیمقاومت نیروهای دفاعی و امنیتی در برابر طالبان، در یادداشتی نوشتم که علت اصلی اینشکست، نبود روحیهی وطنپرستی در میان مردم بود.
تجربهی جمهوریخواهی از یونان و روم باستان تاکنون، نشان داده که وطندوستی ستون خیمهی جمهوریت است. جمهوری اسلامی افغانستان اما، نمونهای از «جمهوری منهای روحیهی وطنپرستی» بود.
امروز، بیش از هر زمان، افغانستان به تقویت و ترویج این روحیه نیازدارد. باید عوامل ضعف احساس وطندوستی را شناسایی کرده و با بهرهگیری از همه ابزارها، آن خلأ را پر کنیم. باید کاری کنیم که مردم، نام وطن را چون سرود، هر روز بر زبان آورند و آن را عزیزتر از هر چیزبدانند.