از زمانی که بشر پا بهعرصهای وجود گذاشت، برای ادامه زندگانی خود و نظر بهضرورت و اقتضای طبیعت زیست انسانی، زن و مرد در کنار یکدیگر بوده و گام برداشتهاند. بااینحال، با پیدایش و تشکیل اجتماعات انسانی و تقسيم نقشها و کارها میان “زن” و “مرد” برای ادارهی جامعه و پیشبُرد زندگی، توازن و تقسیم عادلانه از ميان رفت و درنتیجه قدرت نابرابر و یکسویه شکل گرفت. چنانکه زن را ضعیف و ناتوان دانستند و محکوم بهپیروی و اطاعت از مرد تلقی کردند.
هشت مارچ، برابر است با روز همبستگی زنان؛ اما این همبستگی در وضعیّت و روزگاری تجلیل یا یادآوری میشود که بیشتر از دو سال است، زنان در این سرزمین که افغانستاناش مینامند، به اسارت گرفته شده و از اساسیترین و بنیادیترین حقوق خویش محروم گشتهاند.
با آنکه دین اسلام برای زنان جایگاهی ویژه و درخور منزلت انسانی آنان، شناخته و تعیین کرده است، اما من بهعنوان یک دختر بهاسارت گرفتهشده، میخواهم در بارهای همه آن دردها و رنجهاییکه بر من و پُرشماری از همانندانِ من تحمیل شده است، بنویسم و بگویم. از بستهشدن مکاتب و دانشگاه گرفته تا حق کار ، مشارکت سیاسی و حتا رفتن به پارکها و برآمدن از خانه، همه ممنوع شده است.
آخر چرا؟ چرا ما در قالب حجاب شرعی بهبهانهای بیحجابی و تهمتِ گسترش بیحجابی، با بیحرمتی و گستاخی و بیباکی تمام دستگیر و سپس زندانی میشویم؟ چرا ما بهدلیل صدا کشیدن و داد خواستن خاموش و سرکوب میشویم؟ بیشتر از دو سال است که گلوی ما خفه شده و در تلخترین و دشوارترین وضعیت بهسر میبریم.
گاهی آه دردناکی از درونم بیرون میشود، و گاه، دلم فریاد میخواهد! و با اینحال توصیفناپدیر، نمیدانم چهگونه زندگی کنم و بدین وضعیت ادامه بدهم؟
ما در کشوری هستیم که چیزفهمان و دانایان ما یا در زندان هستند، و یا درخانه به اسارت گرفته شده یا زندانی گشتهاند. زندان گفتم، به یاد دخترانی افتادم که اندکی پیشتر از این روزها، شاهد دستگیریشان با زور تفنگ و تهدید و ارعاب توسط رنجرهای طا-لبان بودم. در آن لحظه و با دیدن آن صحنهای دلخراش، آرزو میکردم که زمین چاک شود و من در آن فرو بروم، و اما بیشتر از آن چشمم چنان وضع و حالی را نبیند. دیدن آن صحنهها بسیار سنگین بود. همچنان، یاد خاطرهای سه روز پیش افتادم که دختری از بند اسارت و زندان رها شده بود؛ آن دختر حکایت میکرد که گذشته از لتوکوب و شکنجهای روحی و روانی و از ایندست که بر سرم آوردند، اما هنگامیکه مرا به اتاق انفرادی منتقل کردند، از سوی سازمانملل هیئتی آمده بود تا وضیعیّت زندانیها را بررسی کند، و آنگاه بود که من فریاد زدم: من اینجا هستم! من اینجا هستم! ولی صدایم را کسی نمیشنید، هرچند من صدایشان را میشنیدم؛ ولی هیچکس فریاد مرا نمیشنید یا نخواست بشنود. گویی، در گوشهایشان پنبه بود…
بعد از رفتن آنها آنقدر شکستم و چنان ناامید شدم که یکی از تلخترین روایتها و لحظهها و بدترین اتفاقات زندگی من بود.
افزون بر این، میخواهم یادآوریِ دیگری بکنم از دختری که سالها زحمت کشید تا خود را به قلهای بلند موفقیت برساند؛ از دورترین نقطهای افغانستان است، و باوجود تمام مشکلات اقتصادی که داشت، دستوپنجه نرم نموده و دوران مکتب خویش را با درجهای اول نمره عمومی بهپایان رساند، و بعد از اتمام آن در کانکور اشتراک نموده و به دانشکده اقتصاد دانشگاه کابل راه یافت و در دانشگاه نیز باوجود هزاران مشکل ازجمله مشکلات اقتصادی و نداشتن مکان، چهار سال در خوابگاه گذراند و در رشتهای تحصیلی خویش نیز به درجه اعلی فارغ شد. بعد از فراغت، مدتی دنبال کار بود، تا اینکه امتحان داده و بهعنوان مدیر برنامههای ماستری وزارت تحصیلات عالی کامیاب شده و گویا به آرزویش رسیده بود. فقط یکسال از وظیفه داشتناش گذشت که طا-لبها آمدند. بعد از آمدن آنها مدتی به وظیفهاش میرفت که ناگهان روزی با چشم اشکبار و دل پرحسرت و کاغذی در دست به خانهاش آمد. ازش پرسیدند: چه اتفاقی افتاده؟ با آه و حسرت میگفت: ایکاش هیچ درس نمیخواندم. این مکتوب منفکی من هست. دیگر دستهایمان بریده شد و امیدم را ازدست دادهام.
حالا آن دختر نخبه خانهنشین هست.
شنیدن چنین روایاتی خیلی دردآور هست. امروز صدها زن در زندان به سر میبرند، حتا همه مردم بهگونهای به اسارت گرفته شدهاند، و هزاران دختر دیگر که یگانه نانآور خانهی شان بودند، اکنون در کنج خانهاند. نمیدانم که خورشید چه وقت طلوع میکند؟ این ظلمها و جفاها و حقسوزیها چه وقت به پایان میرسد؟
من بهعنوان یک زن زندانی که در خانه حبس هستم و هزاران زن نخبه که در بند و شکنجه به سر میبرند و میلیونها زن دیگر که در خانه به اسارت گرفته شدهایم، صدا بلند میکنیم و مینویسیم.
گاه از همهای مردان باوجدان سرزمینم گلهمند میشوم و میگویم: شما نمیبینید که ما در ظلم و ظلمت به سر میبریم، ولی شما همچنان ساکت هستید؟
اما چاره چیست؟ چاره آن است که گذشته از آه و درد و ناله و دعا، دست اتحاد و یگانگی بهیکدیگر بدهیم و در پی حق انسانی و آرمان مشروع جمعی خویش بدویم، تا باشد که روز و روزگار روشن و مطلوبی را برای خویش رقم بزنیم…