امروز هشت ثور، سالروز پیروزی مجاهدین در افغانستان است. در هشت ثور سال ۱۳۷۱ بود که احزاب جهادی توانستند پس از ۱۴ سال پیکار علیه اتحاد جماهیر شوروی و رژیم کمونیستی در افغانستان پیروز شده و قدرت را به دست بگیرند.
همانقدری که پیروزی جهاد در سال ۱۳۷۱ برای مردم شیرین بود، اما حوادثی که پس از آن اتفاق افتاد و جنگ هابزیای که پس از هشت ثور در کابل و ولایات افغانستان رخ داد، کام مردم را تلخ کرد.
همیشه برایم این موضوع پُرسش بوده است که چرا احزاب جهادی نتوانستند پس از سقوط رژیم کمونیستی، یک حکومتِ باثبات و فراگیر تشکیل بدهند؟ چرا هشت ثور به جنگ هابزی انجامید و به ویرانی کابل منجر شد؟
در بارهی این پُرسش، تا هنوز نویسندگان بسیاری نوشتهاند و سخن گفتهاند، اما آنچه را که من میخواهم در اینجا روی آن تاکید کنم این است که پیروزی جهاد افغانستان در هشت ثور سال ۱۳۷۱، تنها پیروزی یک ایدیولوژی بر ایدیولوژی دیگر و پیروزی مردم افغانستان بر اتحاد جماهیر شوروی و رژیم وابستهاش نبود، بلکه باعث یکسری دگرگونیهای بزرگ سیاسی و اجتماعی در داخل کشور نیز گردید که برای برخیها قابل تحمل نبود. مهمترین آنها، فروپاشی نظم مبتنی بر سلسله مراتب قومی بود.
واقعیت این است تا پیش از کودتای کمونیستی در افغانستان، قدرت سیاسی در درجة اول در انحصار خانوادة خاص و در سطح کلانتر در انحصار قوم خاص بود. با کودتای هفت ثور سلطة خانوادگی ازهم پاشید و با پیروزی جهاد افغانستان انحصار قومی قدرت متلاشی شد و همة اقوام به منابع سلطه دست یافتند.
فروپاشی نظم مبتنی بر سلسله مراتب، برای اقوامی که در موقعیت پیشین ذی نفع بودند، معنای جز تنزل اجتماعی و فساد نظم سیاسی نداشت. تنزل اجتماعی تلقی شد، چون آنها برای بار نخست بود که میدیدند همة اقوام تشکیلات نظامی و سیاسی خود را داشته و در معادلات قدرت سهیم هستند؛ چیزی که در نظم سلسله مراتبی پیشین غیرقابل تصور بود. فساد سیاسی تلقی گردید؛ به خاطر آنکه ذهنیت سنتی در هر چیز، حتا نظم اجتماعی، ثبات را اصل میداند و دگرگونی را معادل فساد.
افراطیت قومی آمد این تحرک اجتماعی و – به زعم خودشان- فساد سیاسی، یا به تعبیر انوارالحق احدی «زوال پشتونها» را به خاطر سوءاستفاده های سیاسی از قبیله گرایی، به اضطراب عصبی تبدیل کرده و اقوام غیرخودی را به حیث دشمن و عامل آن معرفی نمود و ده ها تیوری توطئه بافت و به خورد افکار عامه داد.
نمونه ای از این تیوریهایی که در افغانستان ساخته و بافته شده، کتاب «سقاوی دوم» است که توسط نویسندۀ مستعاری به نگارش درآمده است. نویسنده این کتاب هنوز معلوم نیست، اما حدس و گمان بر این است که شاید اسماعیل یون باشد.
اسماعیل یون در این کتاب، مهم ترین عامل ناکامی پروسۀ دولت سازی در افغانستان را مداخلۀ کشورهای بیرونی از طریق برانگیختن اقوام غیرپشتونی در برابر حکومت مرکزی می داند. به همین خاطر، او برای تحکیم وحدت ملی و حکومت مرکزی پیشنهادکوچ و جابجاییهای اجباری را ارائه میکند.
نتیجهی تبلیغ این حس قربانیشدهگی، این شد که حکمتیار از چهارآسیاب به سوی کابل موشکپراکنی کند و وقتی او در احیای نظم سلسله مراتب قومی ناکام شد، طالبان ظهور کردند تا این ماموریت را به وجه احسن به پیش ببرند.
طالبان در واقع اگر امروزه همهی اقوام افغانستان را از قدرت حذف کرده و یک حکومت کاملا تکقومی و تکمذهبی ایجاد کردهاند، علتش همین است که آنها مولود تبلیغ حس قربانیشدگی در میان پشتونها هستند.
بسیاریها تصور میکنند که طالبان یک جنبش مذهبی اند. نخیر. بلکه یک گروه قومیاند که لباس مبدل مذهب را بر تن کردهاند تا مشروعیت دینی پیدا کنند.
به تعبیری دیگر، خاستگاه این جنبش با نازیسم یکی است. فرانتس نویمان، از اصحاب مکتب فرانکفورت، مقالهای دارد زیر عنوان «اضطراب و سیاست». او در این مقاله در بارهی ظهور نازیسم صحبت میکند و میگوید که ظهور هیتلر در جامعهی آلمان، محصول حس اضطراب و قربانیشدگی بود که آلمان را در سال های حاکمیت جمهوری وایمار فراگرفته بود. «آلمان در سال های ۳۳ – ۱۹۳۰ سرزمین باخودبیگانگی و اضطراب بود. حقایق را همه می دانند: شکست در جنگ، انقلاب رام و نافرجام، تورم، رکود اقتصادی، عدم خودیکی بینی با احزاب سیاسی موجود، فروماندگی نظام سیاسی. این ها همه نشانه های آوارگی، بی سامانی اخلاقی و اجتماعی و سیاسی است. سردرنیاوردن از اینکه چرا انسان باید زیر چنین فشارهایی به سر ببرد و اینگونه مستاصل باشد سبب تحریک اضطرابی شد که سیاست ارعاب و تبلیغات ضدیهود نازی ها آن را به اضطراب عصبی مبدل کرد.»
طالبان اگرچه موفق شدهاند یک حاکمیت کاملا تکقومی ایجاد کنند و همان نظم سلسلهمراتبی قومی را دوباره احیاء نمایند، اما من بعید میدانم که این نظم دوام یابد.
زیرا هشت ثور تنها نظم اجتماعی و سیاسی را دگرگون نکرد، بلکه ذهنیتها را هم دگرگون نمود. امروزه در میان اقوام، داعیهی عدالتطلبی و برابریخواهی به شدت قوی است. طالبان اگر چه با اعمال زور عریان توانستهاند مردم را ساکت کنند، اما نتوانستهاند قانع کنند. جامعهای که اقناع نشده باشد، روزی شورش میکند.