کتاب «ابر مو فرفری» مجموعهی اشعار احسان بدخشانی است که از سوی کتاب انتشارات کابل نشر شده و کار ویراستاری آن را آقای مسیح سیامک انجام داده است و نیز این کتاب را زهرا صالحنژاد صفحهآرایی نموده و طراح جلد، آقای حمید دلبان است.
احسان بدخشانی قرین است با پیشنهادات مکتب سورریالیسم که اختیارش را به دست نهاد سرایشگرش داده است.
سورریالیسم چیست؟
سورریالیسم یک جنبش هنری و ادبی است که در اوایل قرن بیستم، به ویژه در دهههای۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ ظهور کرد. سوررئالیسم با استفاده از تکنیکهایی مانند نگارش خودکار، ترکیب غیرمعمول تصاویر، و کشف ناخودآگاه، زمینهای برای خلق آثار ادبی نوآورانه و متفاوت فراهم کرد.
اشعار احسان بدخشانی پر از تجربهها و کشفیات ناخودآگاه است که انسان را دچار شوک نموده و به حیرت فرو میبرد.
در افسانهها سالها سیر کردم
خدایان همه بندههای تو بودند
بتان را تراشیدهای تو، و لیکن
بتان هم تراشندههای تو بودند
به سجده خماندی سحر ساحران را
به بیرون که خواندی دمی راهبان را
کلیسانشینان که از کشتههایت…
کشیشان که شرمندههای تو بودند
به پایین کشیدی شبی آسمان را
به روی زمین فرش کردی و بعداً
ستاره ستاره به هنگام رقصت
همه جزء بینندههای تو بودند
تو را چوب کبریت انگشتهایم
تو را شعلههای رشید صدایم
تو را خط به خط دوست دارند رگهام
که عمری نویسندههای تو بودند.
این شعر زیبا دارای هشت خوشه است. من به خاطر طولانینشدن نوشتار به همین چهار خوشه اکتفا کردم. یا این نمونه:
چشم بر دست داور و سوتم
زندگی را به قعر میشوتم
من کیام؟ مرقد بلندقدی
بوتهایم شدند تابوتم
***
از آیندهی دور بر گشتهام
پیاده به عصر حجر میروم
به وحشت رسیدم پس از وحشتی
شب است و به کوه و کمر می روم
به دنیا که در حال لنگیدن است
به ماهی که محو پلنگیدن است
به جنگل که آغاز جنگیدن است
چرا ای من گورهخر می روم؟
ذهن آزاد احسان بدخشانی هیچ قید و بندی را نمیپذیرد و خودکارش را خودکارانه آنچنان که مولفهی مکتب سورریالیسم است؛ از وادی به وادی در پهناوبلندای واژهها بدون قید و بندی و بدون دخالت آگاهانه به حرکت آورده، سیر و سفر مینماید.
کدام لکهی ننگ است مانده روی تنت
وگرنه هیچ زمان صورت تو پیس نبود
تن ترا وسط چرخ گوشت یافتهام
ولی رگان تو همواره رِیس رِیس نبود
***
پیاده میروم و روی جاده میپاشم
به هر طرف همهی دانههای شعرم را
نگاه میکنم و پشت سر، هزار افسوس
پرندهها چقدر شعر را نمیچیدند
پرندههای عزیزم به شعر برگردید
که شعر خانهی اجدادی شما و من است
بهار از بغل جویبار رد شد و بعد
درختها همه از حرفهام خندیدند
ترکیب واقعیت و خیال
جناب بدخشانی در اشعارش به شدت به ترکیب عناصر واقعی و تخیلی میپردازد. این ترکیب به خلق تصاویری غیرمعمول و شگفتانگیز منجر میشود که بیننده را به تأمل وامیدارد.
به این بیتها نگاه کنید.
یکی میگفت: انسان در حقیقت عین ماشین است
یکی میگفت: انسان فطرتاً آلوده با دین است
ولی دیدم که دانه دانه دانه برف میآمد
و انسانها دوباره در پی بهمنشدن بودند
گذشتم مثل رودی پابرهنه از خیابانها
خیابان از شلوغی مثل دریای خروشان بود
و ماشینها به شکل ماهیان بیتاب میرفتند
و انسانها همه دیوانهی ماهیشدن بودند
*
تو برف بودی و من از خجالت آب شدم
که نام دیگرت آن شب سفیدبرفی بود
شبی که آمدنت ماه را منور کرد
و خندههای جوانت نویدبرفی بود
چه راز بود که دیوارها سفید شدند
شبی که پیرهنت از گذار صوفیها
گذشت و قبل گذشتن، ابوسعید رسید
و گفت: پیرهن بایزید برفی بود
احسان بدخشانی به زبان منحصربهفرد خویش به شدت از واقعیتهای اجتماعی و سیاسی زمان و مکان خود در فغان است و مصیبتهای وارد در وطن را به باد انتقاد گرفته است و از هنرش به عنوان ابزاری برای تغییر اجتماعی خیلی بهجا و زیبا استفاده مینماید.
من رود ایستادهای از گریه
از داغ یک تمدن ویرانم
تاریخ رو به فقر و فروپاشی
جغرافیای یکسره مجروحم
عمریست غرق نوحهگری بودم
هم داستان دیووپری بودم
با ماهیان مرده در اقیانوس
گفتم: سلام، من پسر نوحم
و یا شعر معروف«فارسی»
فارسی بود گریهی پدرم
فارسی هست خندهی پسرم
مادرم سالهاست می گوید:
فارسی درد میکند کمرم
دخترم را به فارسی کشتند
فارسی آتشیست در جگرم.
اشعار جناب بدخشانی اکثراً اشعار روایتیاند که انگار ما مشغول دیدن صحنههایی از فیلم هستیم؛ فیلمی زیبا، جذاب و هیجانانگیز!
کتاب از قفس افتاد و گفت آزادم
زبان گشود مرا چند تا نصیحت کرد
پس از مقدمه در صفحهی نخست نخست
به ابروهاش اشاره به سمت ساعت کرد
از جنگ برگشتم و لیکن جنگ با من ماند
یک سرزمین کابوس رنگارنگ با من ماند
همرزمهایم را رها کردم به میدانها
داغ هزاران نام و صدها ننگ با من ماند.
شاعر از فرمهای مختلف موزون در این کتاب استفاده کرده و آزادی در فرم به شاعر کمک کرده تا مفهوم یا احساسی خاص را منتقل کند.
اوزان در این کتاب اکثراً متوسط و یا کوتاه هستند و شاعر با متانت تمام از ظرفیت این اوزان استفاده نموده و از پس آن هم خوب بدر آمده است که حقا نشانهی توانایی شاعر را میرساند.
خشتی برای دیوار
سقفی برای خانه
سنگی برای سنگر
جانی برای نعش و
جایی برای مردن
گوری برای پیکر
نانی برای سفره
نیمی برای بابا
نیمی برای بیبی
یک تکه سهم خواهر
یک تکه قسمت من
یک تکه از برادر
*
جان مرا دربیاور
جان جدیدی تنم کن
رخت عزا را بینداز
یک رخت عیدی تنم کن
خواننده باید آماده باشد تا ابهام و پیچیدگیهای شعر را بپذیرد و به جای تلاش برای یافتن یک تفسیر قطعی، به بررسی چندوجهی شعر بپردازد.
برای درک بهتر اشعار آقای بدخشانی کاوش و تعمق بیشتر لازم است؛ چون شاعر اغلب از زبان غیرمعمول، تصاویر بیقاعده و ترکیبات غیرمنطقی و تصاویر و نمادها
و اشارات پیچیده استفاده نموده باید در نقد به کشف معنای احتمالی این نمادها پرداخته شود و ارتباط آنها با موضوعات روانی یا اجتماعی بررسی شود.
و هم اینکه چگونه شاعر از رؤیاها و ناخودآگاه خود بهره برده است، باید روشن گردد.
اشعار بدخشانی باید یک فرآیند پویا و خلاقانه تلقی شود، که در آن خواننده با ذهنی باز به تفسیر و تحلیل شعر بپردازد.
به گفتهی رولان بارت (Roland Barthes) نظریهپرداز ادبی، زبانشناس و فیلسوف معروف فرانسوی که مفهوم “مرگ مؤلف” را چنین معرفی کرد که معنای یک متن نباید تنها به نویسندهی آن محدود شود، بلکه هر خواننده میتواند تفسیر خاص خود را از آن داشته باشد.
یک نمونهی دیگر شعر این شاعر خوب…
بادها را گره بزن به خودت
ابرها را بدل به پولک کن
بچلان ماه را، نترس و سپس
برفها را بدل به برفک کن
دست بر فرق آفتاب بکش
پس از آن که نوازشش کردی
تا که لبریز از ستاره شود
نام خورشید را تو قلک کن
دختر کوههای سر به فلک
شیطنت کن به برتری ز ملک
نخ به پای عقابهات ببند
دشت را غرق بادبادک کن
آهوانی که می دوند پیات
مادری کن برایشان با مهر
نیمشان را عروس و داماد و
نیم را با فسون عروسک کن
تو که هر چیز ممکن است ترا
لحظهی راهرفتنت با لطف
به لباست اگر غبار نشست
لکهها را بدل به لکلک کن
آسمان را خودت به میل خودت
چند متری بکش به سمت زمین
یا بشر را بزرگتر بتراش
یا جهان را دو متر کوچک کن
که تویی رابط خدا و بشر
برسان این صدای لنگان را
به خداوند خود بگو محکم:
به خداوندی خودت شک کن
زنِ از چارچوب عرف برون
زن جاریی در تمام قرون
بگذر از دورهی برامکه و
خویش را همنشین مزدک کن
ای پریپیکر پریشانبال
دست بر روی نحسها ببر و
همگان را به یک نفس افسون
بدم و کمکمک مبارک کن
حال من، تکیه بر محال بزن
خویش را گاه بیخیال بزن
همه را از صدا بیاویزان
هر چه ترس است را مترسک کن.
برای این شاعر عزیز مان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم
با حرمت ومحبت تمام
نویسنده: شکیلا شعله