این مقاله به نقد و رد فرضیهای میپردازد که تحولات اخیر در روابط طالبان و پاکستان را بهمنزلهٔ «گذار از نیابت به استقلال» در ساختار قدرت منطقهای تعبیر میکند. استدلال اصلی مقاله آن است که طالبان، برخلاف برداشت استقلالمحور، هنوز از چارچوبهای نیابتی رها نشدهاند؛ بلکه صرفاً از وابستگی تکمحور به اسلامآباد به وابستگی چندمحور نسبت به پیکربندی چارضلعی دوحه–پکن–مسکو – هند انتقال یافتهاند. با بررسی ابعاد اقتصادی، امنیتی و دیپلماتیک این تحولات، نشان داده میشود که افغانستان کنونی هنوز نه دولت سرزمینیِ خودبسنده است و نه بازیگر مستقل، بلکه گرهای در شبکهٔ رقابتهای اوراسیایی میان قدرتهای منطقهای بهشمار میرود.
تحلیلهای ژئوپلیتیکی اخیر در باب درگیریهای مرزی افغانستان و پاکستان، غالباً این تنشها را نشانهٔ دگرگونی بنیادین در روابط تاریخی دو طرف میدانند. بر پایهٔ این رویکرد، طالبان که زمانی بازوی نیابتی ارتش پاکستان تلقی میشدند، اکنون در پی تثبیت موقعیت خویش بهعنوان دولت مستقل با حاکمیت سرزمینیاند. با این حال، این برداشت بیش از آنکه مبتنی بر شواهد تجربی باشد، بر تصوری آرمانگرایانه از تحولات پس از ۲۰۲۱ استوار است.
شواهد موجود نشان میدهد که طالبان پس از تسلط بر کابل، از نیابت سنتی پاکستان رها نشدهاند، بلکه به جای آن، در ساختار پیچیدهای از وابستگیهای چندجانبه قرار گرفتهاند.
در سطح مالی، طالبان فاقد نظام بانکی مستقلاند و ذخایر ارزی افغانستان در کنترل نهادهای غربی باقی مانده است.
در سطح امنیتی، طالبان برای بقا به تعاملات اطلاعاتی با چین، ایران و روسیه تکیه دارند.
در سطح دیپلماتیک، هیچ شناسایی رسمی بینالمللی بهدست نیاوردهاند و عضویتشان در نهادهای منطقهای همچنان غیررسمی است.
بدینترتیب، اگرچه الگوی وابستگی دگرگون شده است، اما ماهیت نیابتی قدرت در افغانستان تغییر نیافته، بلکه چندکانونی شده است.
درگیریهای طالبان و پاکستان بیش از آنکه نشانهٔ گسست باشد، بیانگر بحران کنترل در درون همان نظام نیابتی است. اسلامآباد هنوز از طریق شبکه حقانی و ساختارهای استخباراتی در جنوب افغانستان نفوذ مستقیم دارد. در مقابل، طالبان با تساهل در برابر فعالیت تحریک طالبان پاکستان (TTP) میکوشند از فشار متقابل بهعنوان اهرم چانهزنی استفاده کنند.
بهاینترتیب، اصطلاح «جنگ نیابتی مضاعف» را باید بهدرستی «تضاد دروننیابتی» دانست: نزاعی میان دو بازیگر که هر دو محصول یک نظام وابستگی تاریخیاند.
برداشت سرد و خنثی از مواضع چین و روسیه نیز نیازمند بازنگری است. برخلاف تصویر انفعال، هر دو کشور از راهبردی عملگرایانه برای مهار طالبان استفاده میکنند.
چین از طریق پروژههای استخراج نفت و گاز و مس (بامیان) در شمال افغانستان، پیوند اقتصادی خود را تعمیق بخشیده است.
روسیه نیز در قالب «فرمت مسکو»، عملاً طالبان را بهعنوان واقعیت سیاسی منطقه پذیرفته و ارتباطات اطلاعاتی را حفظ کرده است.
از اینرو، موضع پکن و مسکو نه «مدیریت سرد»، بلکه مهار نرم از مسیر منافع اقتصادی و امنیتی است؛ شکلی از مداخله غیرمستقیم که هدف آن کنترل رفتار طالبان در چارچوب نظم اوراسیایی چندقطبی است.
هرچند طالبان در واکنش به فشارهای خارجی کوشیدهاند از واژگان «ملت»، «مرز» و «حق دفاع ملی» استفاده کنند، اما از منظر نظریهٔ دولت، هنوز هیچیک از شاخصهای اصلی دولتمداری را دارا نیستند:
انحصار مشروع خشونت در سراسر قلمرو؛
نظام مالی و مالیاتی باثبات؛
ساختار قانونی مشروع.
تحولات اخیر در روابط طالبان و پاکستان را نمیتوان گذار از نیابت به استقلال دانست. این تحولات در حقیقت بازتابِ بازآرایی درونسیستمیِ ساختار نیابتی منطقه است که از محور اسلامآباد به شبکهٔ گستردهتر دوحه–پکن–مسکو انتقال یافته است.
افغانستان در این چارچوب، هنوز بازیگر مستقل نیست، بلکه عنصری نیمهخودمختار در هندسهٔ جدید قدرت اوراسیایی است.
بنابراین، هرگونه تحلیل از استقلال طالبان، بدون درک این وابستگیهای چندمحور و نقش اقتصاد سیاسی منطقهای، دچار سادهسازی مفهومی خواهد بود.