«سیری در افق شرق» واکاوی و رمزگشایی اندیشههای اقبال لاهوری است که حاصل تحقیق نویسنده و شاعر عصیانگر و بیدارگر حسیب احراری میباشد.
موضوعاتی را که نویسنده در این اثر پیگیری کرده است نیاز مبرم و بخشی از واقعیات اجتماع بشر امروزیست. کتاب «سیری در افق شرق» دامنه فراخ دارد و با روایتهای دلچسب و مفاهیم مختلف روانشناسانه در راستای روشنگری و با قلم روان نوشته شده. خواننده با مرور کتاب در کنار اینکه از رمزها و نمادهای فلسفی فيلسوف شرق آگاهی مییابد، از رویدادهای تاریخی، سیاسی، دینی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری نیز بهره میبرد.
اقبال بیتردید شاعر، فیلسوف، احیاگر، بیدارگر و سیاستگری است که جهان کنونی برای آراستهشدن و جهتیابی محتاج نگرشها، فرآوردهها و اندیشههای او است.«سیری در افق شرق» در واقع دریچهیی است برای بهتر به درکرسیدن و آشنایی با رویکردها، کنشها و راهیابی به آن عده سِر و رازهای که اقبال با جهانبینی منحصر در حالات خاصی به آن پرداخته است. میشود گفت این کتاب نقدی بر شاعری و بازنگری کنشهای سیاسی، مذهبی و پیامدهای دو جانبه(مثبت- منفی)اقبال لاهوری باشد.
برشی از یک موضوع کتاب:
…اندیشمندی که برای درستدیدار نمودن هستی بر فراز نگاهگه دل خویش رفته است، هستی را به درستی دیدن، محتاج بازنگری چگونگیِ خویشچیستیست. نخست شناخت چیستی خویش و دوم شفافسازی عناصر مواردی که از آن انسان شکل میگیرد. سوم ساختهی چه دستی استی. هر انسانی به ترتیب این سه شناخت، تصمیم به زندگیکردنی میگیرد که استوار به چرخ شجاعت، هنرمندانهزیستی، طور دیگر دیدن ماوراء و نامرئیات و متافیزیک وجود، میباشد. از این طور دگر بینی اقبال در بال ققنوس نبوغ زمانهها مینشیند و چه نیکو و موجکوب به غواصی هستی میآید و گوهر دگراندیشی را مفت روشنگر میگردد، چنانی که بیدل مصراع لطیفی مصداق این باب دارد:
خدمت دلها کن اینجا کفر و دین منظور نیست
آینه از هرکی باشد مفت روشنگر بود
این مجانیآینه در دست که رو به جهت آفتاب ایستاده تا پهنهپهنهی درهی پر خموپیچ زندگی را به درستی ببیند و بازتاب دهد، بیشتر خود را محتاج شعر میبیند و بینشی که در هیچ آیینهی نمیتواند هویدا، جز اینکه رجوع کند به شعر. شیخ محمود شبستری چه بیت زیبای دارد:
مرا زین شاعری خود عار ناید
که در صدقرن یکی عطار ناید
شعر برای اقبال آیینهی توانمندیست در زلالبهرخکشیدن حقیقتها و یافتهایش به انجمننشینان روی زمین. روشنگری او منظوریست که بیدل انتظار دارد. اقبال شبگردیست تندنگر چونانی که خود گوید:
کردم به چشم ماه تماشای این سرای
یا:
نگاهم انقلاب دیگری دید
طلوع آفتاب دیگری دید
از شبنگری چارهای به نورافکندن میاندیشد و راهی نمیبیند جز اینکه خویش را چو نوری در مقدم شبنوردان بتاباند. از آنجایی که انسان گاهاً در قسمتهای این درهپیمایی(سیر هستی و شناخت و تفکیک چشمدیدهایش)دچار توهم و سرگیجهگی تعامل با بعضی از موارد میشود؛ اقبال نیز از جاجای این فراز و نشیب بیذوقزده عبور نکرده است و آن اینکه لاهوری ابیاتی دارد در شأن افرادی که گرچه سلطنت یا پادشاهی شایستهی شخصیت آنان نبوده اما این جور روزگار است که همیش پله ترازو را به نفع بیطبعان گران میکند. مهم نیست چه کسانی و از چه مرز و بومیاند.
نکتهای دیگری که میتوان آن را توهمات اقبال گفت؛ کمشناختی او از هویتهای اجتماعات است که قومی را به قومی یا اسم خاصی را به تیف غیر منوط آن اطلاق کرده است. البته اگر کلمهی “افغان” را در نظر بگیرم که آن را به “تاجیک” منسوب دانسته، علتاش غلط مشهوری بوده که از ماجراجویی و میانخوریهای خود این سرزمین برخاسته. این موضوع به درد انسان امروزی نمیخورد اما جای تاسف است که هنوز از دام کژبینیها رهایی نیافتهایم و ناکاراترین روش را در عصری که به هیچجهتی با به رفاء رسیدن و زد و بگیر امروزی تطابق و در تعامل نیست، انتخاب کردهایم.
از نظر شخص من، دیگر نادرستدرز باقیمانده از سیاستزدگی اقبال که بیشتر به دردسر منطقه انجامید،؛ طرح جداسازی کشوری به نام پاکستان از گردهی هندوستان بود. البته نیت اقبال این نبود پاکستانی روی کار آید با رویکرد ناپاکی که امروز افغانستان زهر آن را میچشد. ارچند طرح او زمان حیات نه، بل مدتها بعد از مرگش به اجرا درآمد اما برای نخستینبار اقبال با جمعی از هماندیشانش دنبال پیادهساختن ایدهی جداسازی مسلمانان از بر هندوها بودند که اتفاقاً فال خوبی نبود و به خیر خراسانی که با همه فرهنگ شکوهمند در مشکلات افغانستانشدن دست و پنجه نرم میکرد، نبود، چیزی که اقبال تصورش را نداشت.
اسلامسنجی که امروز جهان از آدرس این منطقه میکند و وضعیتی اکنون افراطیاندیشی دینی بر سر ملتهای مسلمه آورده است تمامش از جویبار بیش از اندازهزهریشدهی مدرسههای آب میخورد که در پاکستان فعال استند. آموزههای دینی آنان بر سر مسلمان به خصوص نسل مدرسهای افغانستان بلایی آورد که تیشه بر پیکر آبروی مسلمانی در جهان زد.
به هر رو سخن از اقبال و پیام بیداریده او است! هرگز چند سخنی که از پهلوی دیگر او ارائه شد، توجیه کمگهرپنداری اندیشههای اقبال لاهوری نیست. اگر هم اندک سوی ظنهای در بینش اقبال به نظر میرسد، زیر بار پیکار اصلاحگرایانهی او نهان میماند. وی همچنان به نردبان عارفمسلکی گام نهاده و «پله به پله تا ملاقات خدا» رفته و نیز به بیداری و حریت جانفشانیها نموده است. از اینروست که ریکارد سیر درون میشکند و فریاد بیروننگری سر میدهد…