دیروز خبری در رسانههای آمریکا منتشر شد مبنی بر اینکه معین پیشین وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان در آمریکا به اتهام تجاوز جنسی بازداشت شده است.
رسانههای آمریکایی از فرد بازداشتشده، به نام محمد هارون حکیمی یاد کردهاند. او متهم است که بر یک خانم ۲۷ ساله تجاوز جنسی کرده است.
البته این تنها موردی نیست که یک مهاجر افغانستانی در عالم تبعید متهم به جرم و جنایت میشود، بلکه چندی قبل خبری نیز در رسانههای بریتانیایی منتشر شد مبنی بر اینکه یک پناهجوی افغانستانی با مادهی کیمیایی بر زنی در لندن حمله کرده و وی را به قتل رسانده است.
پس از سقوط جمهوریت و بازگشت طالبان، میلیونها شهروند افغانستان به کشورهای غربی و همسایه پناهنده شدند.
اکثر کسانی هم که به غرب پناهنده شدهاند، در پروندهی خود نوشتهاند که مخالف طالباناند و امنیت جانی شان در افغانستان در خطر قرار داشته است.
به تعبیر دیگری اینها را میتوان «آدمیان تبعیدی» خواند. تبعید اگرچه در گذشته نوع مجازات بوده و تبعیدی به کسی اطلاق میشده است که به حکم قانون نفی بلد شده باشد، اما در دنیای مدرن به کسانی که از تعقیب یا آزار سیاسی و یا از ترس زندان و مرگ فرار کرده و به کشور دیگری پناه برده باشند، نیز تبعیدی گفته میشود. البته این نوع را تبعید را «تبعید خودخواسته» مینامند.
دانشمندان در بارهی پیامدهای منفی و مثبت «تبعید خودخواسته» بسیار سخن گفتهاند. اگر تبعید باعث میشود که آدمی با مصایب متعددی مانند ریشهکنشدن، بحران هویت، درددوری از وطن و زیستن در فرهنگ بیگانه و نابلدی با زبان بیگانه مواجه گردد، این امتیاز را هم دارد که به آدمی جایگاه «ناظر خارجی» را میدهد و از این طریق به شکوفایی استعدادهای او کمک میکند و به خلاقیتش میافزاید.
در ستایش تبعید تا هنوز ادبیات بسیاری خلق شده است. مثلا من همین چند روز قبل مقالهای از لشک کولاکوفسکی، فیلسوف معروف اروپای شرقی، میخواندم که او در آن تبعید را سرچشمهی خیرهای فراوان برای هر دو جامعه مهاجر و میزبان توصیف کرده است.
او میگوید تبعید باعث میشود که آدمی در جایگاه ناظر خارجی نشسته و چیزهایی را در جامعهی میزبان ببیند که اکثرا از نظر یک فرد بومی پنهان مینامد؛ زیرا آنچیزها به بخشی از زندگی طبیعی و روزه بومی مبدل گردیده است.
علت اینکه اکثرا روشنفکران تبعیدی در کشورهای میزبان زود به شهرت میرسند نیز همین امر است که او در جایگاه یک ناظر خارجی مینشیند و از یک منظر جدید و نو به مسایل آن کشور مینگرد و نظریاتی را مطرح میکند که یک بومی هرگز نمیتواند آنها را ببیند.
نیم نگاهی به تاریخ جوامع بشری نشان میدهد که تبعیدیان نقشهای فرهنگی به سزایی در کشورهای میزبان شان ایفا کردهاند.
هیچ کسی نمیتواند نقش فرهنگی آلمانیهای تبعیدی در آمریکا را انکار کند. اصحاب مکتب فرانکفورت وقتی از چنگال هیتلر گریختند و به آمریکا پناهنده شدند، نقش بزرگی در تحول و دگرگونی نظریههای علوم اجتماعی در کشور میزبان خود ایفا کردند. و همین طور، پناهندگان اروپای شرقی در اروپای غربی.
پس پرسش این است که چرا تبعیدیان افغانستانی، در کشورهای بیرونی، به جای ایفای نقش فرهنگی، بیشتر با جرم و جنایت معروف میشوند؟ چرا معین پیشین وزارت اطلاعات و فرهنگ ما به عوض اینکه نامش در آمریکا با یک کار فرهنگی بر سر زبانها بیفتد، با تجاوز جنسی خبرساز میشود؟
پاسخ این پرسشها شاید این باشد که تبعیدیهای افغانستانی اگرچه از ترس تعقیب و آزار سیاسی از سوی طالبان، کشور خود را ترک گفته و به شرق و غرب پناهنده شدهاند، اما رابطه و پیوندشان را با فرهنگ موروثی شان قطع نکردهاند و در آمریکا و اروپا با همان آداب و سننی زندگی میکنند که در افغانستان میزیستند.
آنها برای اینکه بتوانند نقش فرهنگی در اروپا و آمریکا ایفا کنند، به تبعید و هجرت دیگری نیز نیاز دارند: هجرت درونی. یعنی اینکه اینها باید از گتوهای ذهنی که برای خود درست کردهاند و به آنها احساس تعلق موروثی و طبیعی میکنند، بیرون شوند و به فضای فرهنگی و معنوی جامعه میزبان وارد گردند. تا هنگامی که اینها از هویت خود با پناهبردن به تعلقات قدیم و سنن و فرهنگ موروثی پاسداری کنند، نباید انتظار ایفای نقش فرهنگی از مهاجران افغانستانی داشت.
متاسفانه من که شبکههای اجتماعی را رصد میکنم، میبینم پناهندگان ما در شرق و غرب با همان حال و هوایی زندگی میکنند که در افغانستان میزیستند.