در تاریخ معاصر افغانستان قدرت همواره در چهرههای متفاوت؛ اما با ماهیت یگانه ظاهر شده است. تمرکز، انحصار و بیاعتمادی به مردم. این سه عنصر، شریانهای حیاتی نظام سیاسی را در هر دوره مسموم ساختهاند؛ چه در سلطنتهای موروثی و چه در جمهوریتهای کاغذی و امروز در نتیجهی همین زنجیره ناکامی، ما در مرحلهای ایستادهایم که دیگر چیزی به نام “دولت ملی” وجود ندارد، بلکه حاکمیت به دست گروهی افتاده که فلسفه وجودیاش انکار انسان و عقل است.
حضور طالبان بر اریکه قدرت نه یک پدیده ناگهانی که حاصل تاریخ طولانی از انحراف، بیعدالتی و سیاستزدگی نهادهای قانونی است. طالبان نه از آسمان فرود آمدند و نه از خاک بیرون جهیدند، آنان از خلأ مشروعیت نظامهای پیشین زاده شدند. هرجا که جمهوریت به شعار تقلیل یافت، هرجا که قانون به ابزار قدرت بدل شد، هرجا که عدالت در پای معاملههای قومی و جناحی قربانی گردید، ریشههای طالبان در خاک بیاعتمادی جوانه زد.
نظام شاهی، با همه تظاهرش به وحدت و اقتدار در جوهر خویش بر محور خون و قبیله میچرخید. مردم نه صاحب حق که زیر سایه لطف سلطنت بودند. سپس نظام جمهوری متمرکز آمد؛ اما ریاست جمهوری در عمل جز بازآفرینی سلطنت با چهره انتخابی نبود. در آن نظام، رییسجمهور به مرکز تمام صلاحیتها بدل شد، قانون تابع اراده شخص گردید و نهادها از استقلال تهی شدند. تمرکز قدرت در پایتخت، اقوام و مناطق دیگر را از مشارکت واقعی محروم ساخت و مشروعیت نظام از درون پوسید.
از منظر حقوق عمومی، نظامی که تفکیک قوا در آن صوری باشد و حاکمیت قانون جای خود را به حاکمیت شخص دهد، دیر یا زود دچار فروپاشی مشروعیت میگردد. جمهوریت افغانستان در همین دام افتاد. وقتی انتخابات به جنگافزار سیاسی تبدیل شد و اعتماد عمومی فرو ریخت، دیگر چیزی به نام دولت باقی نماند. در این خلأ طالبان با پرچم دین و شمشیر جهل وارد شدند و آنچه از جمهوریت مانده بود را به گور سپردند.
طالبان را نباید صرفا به عنوان یک گروه مسلح یا جریان مذهبی دید، آنان تجسم شکست فلسفه دولت در افغانستاناند. آنان نه نظام بدیل؛ بلکه انکار نظاماند. آنچه امروز در افغانستان برقرار است، نه حکومت، بلکه سلطه است. سلطه بدون رضایت، بدون قانون و بدون وجدان. طالبان در ظاهر نظم آوردهاند؛ اما در حقیقت سکوت قبرستانی را جایگزین قانون و عدالت کردهاند.
در منطق فلسفه سیاسی، حکومت بدون رضایت مردم حتی اگر نظم ظاهری داشته باشد فاقد مشروعیت است. طالبان نه از انتخاب مردم برآمدهاند و نه بر اساس معیارهای حقوق عمومی قابل تعریفاند. مشروعیت آنان نه از اراده ملت که از زور اسلحه و حمایت خارجی سرچشمه میگیرد. از اینرو، افغانستان کنونی در وضعیت “فقدان حاکمیت مشروع” به سر میبرد.
ضرورت نظام بدیل
در چنین وضعیتی، سخن گفتن از اصلاح درون طالبان یا مصالحه با آنان فریبِ تاریخی دیگریست. افغانستان نه به ترمیم یک رژیم، بلکه به بازآفرینی یک مفهوم نیاز دارد .
نظام بدیل، نه جایگزینی چهرهها؛ بلکه جایگزینی اندیشههاست. این نظام باید بر سه پایه استوار گردد:
۱. یعنی هیچ قدرتی در افغانستان پایدار نخواهد ماند؛ مگر آنکه از ارادهٔ آزاد و آگاهانه مردم برآید. مشروعیت نه در مسجد و نه در کاخ؛ بلکه در رضایت عمومی معنا مییابد.
۲. نظام بدیل باید به تمرکز قدرت پایان دهد و اداره کشور را میان ولایتها (استانها)، شوراها و نهادهای محلی توزیع کند. مشارکت واقعی کلید وحدت ملی است.
۳. بدون عدالت، آزادی فریب است و بدون قانون، عدالت ممکن نیست. نظام بدیل باید قانون را نه ابزار قدرت؛ بلکه حد و مرز قدرت بداند.
افغانستان برای نجات خویش باید از چرخه باطل تمرکز و شورش عبور کند. طالبان روزی خواهند رفت؛ اما اگر، ما در ساختار فکری و فرهنگی خود تغییری بنیادین نیاوریم، طالبان دیگری در چهرهای نو بازخواهند گشت. این سرزمین تا زمانیکه قدرت در معنای سلطه تعریف شود در بند جهل و استبداد باقی میماند.
نظام بدیل تنها زمانی تحقق مییابد که ما مفهوم قدرت را از “حاکمیت بر دیگران” به “مسوولیت در برابر دیگران” تبدیل کنیم. دولت آینده افغانستان باید دولتِ وجدان باشد، نه دولتِ وحشت، دولتِ مشارکت، نه دولتِ قهر.
این گذار، تنها از مسیر تفنگ و شعار نمیگذرد. از مسیر اندیشه، گفتوگو و بازسازی وجدان ملی میگذرد. باید در دانشگاهها، در خانهها، در رسانهها و در میان نسل جوان، مفهوم تازهای از سیاست و شهروندی بذر افشانده شود.
افغانستان امروز در تاریکیِ میان دو نیستی گرفتار است: نیستیِ نظام پیشین و نیستیِ نظام کنونی. اما در دل همین تاریکی نوری از امید نهفته است، امید به تولد نظمی که بر بنیاد انسان و کرامت او استوار باشد.
نظام بدیل، رویای دور نیست، ضرورتی فوریست. این نظام باید از درون رنج مردم و شعور تاریخ زاده شود، نه از بیرون مرزها.
در این برههی زمان ، هر فرد آگاه این سرزمین باید از خود بپرسد: آیا ما بازهم به تکرار تاریخ تن میدهیم یا شجاعت نوشتن فصل تازهای را داریم؟
پاسخ به این پرسش، آغاز نظام بدیل است، نظامی برای مردم، بهدست مردم و در شان انسان.