امروز سالروز تولد ابوالقاسم لاهوتی است. لاهوتی را مردم افغانستان نه در کتابها که در دل و گوش خود دارند. نام او در این سرزمین با صدای احمد ظاهر، ساربان، استاد نینواز، استاد خیال، مسحور جمال و دیگر هنرمندان گره خورده است. هر کس که در دهههای پیشین در کوچههای کابل، پروان، بلخ یا هرات بزرگ شده باشد، میداند که صبحهای رادیو افغانستان با نغمههایی از شعرهای لاهوتی آغاز میشد؛ نغمههایی که هنوز در ذهن مردم طنین دارد.
در بازارهای قدیم افغانستان، از دکانی به دکان دیگر، صدای احمد ظاهر میپیچید که میگفت: «تنیده یاد تو در تار و پودم، میهن ای میهن…»
کسی در گوشهای چای مینوشید با زمزمههای آهسته ادامه میداد: «به هر مجلس، به هر زندان، به هر شادی، به هر ماتم…»
این صداها تنها آهنگ نبودند؛ یادگار دورانی بودند که رادیو افغانستان، پنجرهای بود به سوی عشق و آزادی. مردم هنوز وقتی صدای ساربان را میشنوند که با صدای گرمش میخواند «خورشید من کجایی؟ سرد است خانه من»، دلشان به گذشته میرود. سالهایی که شعر فقط واژه نبود، بخشی از زندگی روزمره بود. از کوچههای سنگفرششده کابل تا چایخانههای مزار و هرات همه جا شعرهای لاهوتی میپیچید و مردم بیآنکه نام شاعر را بدانند با کلام او میزیستند.
از میان دهها آهنگی که با شعرهای لاهوتی در افغانستان ساخته شده است بسیاری در حافظه مردم جاودانه ماندهاند. از جمله:
۱. زندگی آخر سر آید، بندگی در کار نیست
۲. خورشید من کجایی؟ سرد است خانه من
۳. ای دزدیدۀ حشم از آهو
۴. عاشقم، عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان
۵. صد ره در انتظارت
۶. تنیده یاد تو در تار و پودم، میهن ای میهن
۷. عاشق شدم، گناهم این است
۸. بت نازنینم مه مهربان
۹. ای صیاد، رحمی کن، مرنجانی جانم را
۱۰. یار از دل من خبر ندارد
۱۱. چه کردهام که ز جانان خود جدا شدهام
۱۲. کمر باریک من، شام تاریک من
۱۵. دیوانه نمودم دل فرزانۀ خود را
۱۶. آن سلسله مو آید اگر بر سر بازار
۱۷. ترسم آزاد نسازد ز قفس صیادم
۱۸. نشد یک لحظه از یادت جدا دل
لاهوتی، بیآنکه قدم در خاک افغانستان بگذارد با شعرش در جان مردم نفوذ کرد. صدای احمد ظاهر، جادههای کابل و خانه های اطراف را به لرزه میآورد و شعرهای لاهوتی را به بخشی از احساس جمعی یک ملت بدل میکرد.
قاسم لاهوتی، برای ما مردم افغانستان، یک شاعر ایرانی نبود؛ صدایی بود از عمق زبان مشترک، از پیوند دیرین فارسی که در مرزهای جغرافیا نمیگنجد. در واقع، افغانستان بستر زندهماندن شعرهای او شد. آهنگسازان نامدار افغانستانی، از استاد نینواز تا ترانهساز و خیال، شعرهای او را با موسیقی درآمیختند و از آن، دنیایی تازه آفریدند.
لاهوتی در ایران زاده شد، در غربت زیست، اما در افغانستان زنده ماند. در روزگاری که آثارش در زادگاهش ممنوع بود، مردم این سوی مرز با شور و مهر، شعرهای او را میخواندند. احمد ظاهر با صدای جادوییاش «میهن ای میهن» را به یکی از نمادهای احساس ملی بدل کرد و ساربان با لحن دردناک خود «خورشید من کجایی» را به آواز تنهایی یک ملت تبدیل نمود. از همان زمان، لاهوتی در دل مردم افغانستان خانه ساخت.
در گذر سالها، نسلها بزرگ شدند و رادیوها خاموش شدند، اما شعرهای او هنوز در خاطرهها زندهاند. بسیاری از مردم حتا امروز وقتی آهنگی از آن دوران را میشنوند، بوی نان تازه، صدای گذر گاریها و خندههای کودکان کوچههای وطن را حس میکنند. این همان جاودانگی شعر است؛ وقتی واژه از کاغذ میگریزد و در زندگی مردم جریان مییابد.
ابوالقاسم لاهوتی در چهارم دسامبر ۱۸۸۷ در کرمانشاه فارس دیروز متولد شد. پدرش میرزا احمد، کفاش بود. لاهوتی در کودکی با شعر و ادبیات فارسی آشنا شد و در جوانی به تصوف گرایش یافت.
در دوره مشروطه، به فعالیتهای آزادیخواهانه پیوست. در ارتش ایران خدمت کرد، اما به دلیل سرودن اشعار سیاسی و اعتراض به استبداد، تحت تعقیب قرار گرفت. پس از شکست نهضت کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان در سال ۱۹۲۲، از ایران به شوروی گریخت.
لاهوتی ابتدا در قفقاز و سپس در مسکو اقامت داشت. در سالهای بعد، به آسیای میانه رفت و در تاجیکستان مستقر شد. در این دوره، نقش مهمی در شکلگیری ادبیات نوین تاجیک ایفا کرد. در کنار صدرالدین عینی، از پایهگذاران جنبش فرهنگی تاجیکان برای حفظ و تقویت زبان فارسی در دوران شوروی بود. او تأکید داشت که حفظ زبان فارسی برای حفظ هویت فرهنگی مردم تاجیک ضروری است.
لاهوتی در زمینه آموزش و سازماندهی فعالیتهای ادبی و فرهنگی تاجیکان فعال بود. در مکتبها و انجمنهای ادبی تاجیکستان تدریس کرد و در انتشار نشریات فارسیزبان مشارکت داشت. از طریق شعر و مقاله، مردم را به آگاهی اجتماعی و حفظ زبان و فرهنگ خود فرا میخواند.
در عرصه شعر، لاهوتی از نخستین شاعرانی بود که مضامین اجتماعی و سیاسی را وارد شعر فارسی کرد. او در آثارش از عدالت، برابری و آزادی سخن گفت. لاهوتی قالبهای سنتی فارسی را با مفاهیم جدید اجتماعی ترکیب کرد و از این راه، به شکلگیری شعر اجتماعی نو در فارسی کمک نمود.
از مهمترین آثارش میتوان به منظومههای میهن، آهنگ زندگی، به یاد شهیدان راه آزادی و انقلاب کبیر اکتوبر اشاره کرد. او با استفاده از زبان ساده و مستقیم، مسایل طبقاتی، عدالت اجتماعی و مبارزه با ستم را بیان میکرد.
لاهوتی در عرصه ترجمه نیز فعال بود. همراه با همسرش، سسیلی، شاهنامه فردوسی را به زبان روسی ترجمه کرد. این کار نخستین ترجمه کامل شاهنامه به زبان روسی بود و در گسترش شناخت ادبیات فارسی در شوروی نقش مهمی داشت. او همچنان شعرهای پوشکین، لرمانتوف و گورکی را به فارسی برگرداند و در تبادل فرهنگی میان ادبیات روس و فارسی سهم داشت.
در حوزه سازمانی، لاهوتی عضو حزب کمونیست شوروی بود و در چند نهاد فرهنگی و آموزشی تاجیکستان مسوولیت داشت. از جمله در تأسیس تئاتر تاجیک و نهادهای ادبی رسمی نقش داشت. در همکاری با صدرالدین عینی، در بنیانگذاری شعر نوین تاجیک سهم مستقیم داشت.
او در دوره استالین، مدتی از فعالیت رسمی کنار گذاشته شد اما پس از جنگ جهانی دوم دوباره به فعالیت فرهنگی بازگشت. در اواخر عمر در مسکو اقامت داشت و به کارهای ترجمه و ویرایش آثار فارسی مشغول بود.
لاهوتی در ۱۶ مارچ ۱۹۵۷ در مسکو درگذشت و در گورستان نودویچی به خاک سپرده شد. در تاجیکستان، یکی از تئاترهای اصلی دوشنبه به نام اوست و آثارش در کتابهای درسی و دانشگاهی تدریس میشود.
کارکرد کلی لاهوتی در سه حوزه قابل تعریف است:
۱. ادبی: ایجاد پیوند میان شعر کلاسیک فارسی و مفاهیم اجتماعی و سیاسی مدرن؛ پایهگذاری شعر اجتماعی نو در فارسیتاجیکی.
۲. فرهنگی: نقش در حفظ و تقویت زبان فارسی در تاجیکستان شوروی و تربیت نسل نخست شاعران و نویسندگان تاجیک.
۳. سیاسی و ترجمهای: مشارکت در ترجمه آثار ادبی میان فارسی و روسی، و تلاش برای معرفی ادبیات فارسی به مخاطبان شوروی.
لاهوتی از نظر تاریخی، یکی از چهرههای مؤثر در انتقال ادبیات فارسی به فضای اجتماعی و سیاسی قرن بیستم و در پیوند فرهنگی ایران، تاجیکستان و افغانستان محسوب میشود.
تا پایان چند شعر از لاهوتی بخوانید
تنیده یاد تو در تار و پودم میهن ای میهن
بود لبریز از عشقت وجودم میهن ای میهن
تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی
فدای نام تو بود و نبودم میهن ای میهن
به هر مجلس به هر زندان به هر شادی به هر ماتم
به هر حالت که بودم با تو بودم میهن ای میهن
به دشت دل گیاهی جز گل رویت نمیروید
من این زیبا زمین را آزمودم میهن ای میهن
وطن ویرانه از یار است یا اغیار ، یا هر دو؟
مصیبت از مسلمان هاست یا کفار ، یا هر دو؟
همه داد وطنخواهی زنند ، اما نمیدانم
وطنخواهی به گفتار است یا کردار ، یا هر دو؟
وطن را فتنهی مسند نشینان داد بر دشمن
و یا این مردم بی دانش بازار ، یا هر دو؟
کمند بندگی بر گردن بیچارگان محکم
ز بند سبحه شد یا رشتهی زنار ، یا هر دو؟
وکیل از خدمت ملت تغافل میکند عمدا
و یا باشد وزیر از مملکت بیزار ، یا هر دو؟
وکیلان و وزیرانند خاین، فاش میگویم
اگر در زیر تیغم یا به روی دار ، یا هر دو
تو را روزی به کشتن میدهد ناچار، (لاهوتی)
زبان راستگو ، یا طبع آتشبار ، یا هر دو
بت نازنینم، مه مهربانم،
چرا قهری از من، بلایت بجانم،
عزیزم چه کردم که رنجیدی از من؟
بگو تا گناه خودم را بدانم.
زدرس محبت، بجز نام جانان،
بچیزی نگردد زبان در دهانم.
من آخر از این شهر باید گریزم،
که مردم بتنگ آمدند از فغانم.
چه دستان کنم تا روم جای دیگر،
که این مملکت شد پر از داستانم.
چه کرده ام که زجانان خود جدا شده ام؟
چه گفته ام که گرفتار این بلا شده ام؟
بهمن نگفته کسی تاکنون، گناهم چیست
کزان گناه سزاوار این جزا شده ام
خوشا بحال دل من که پیش دلبر ماند
خبر ندارد از این غم که مبتلا شده ام
صبا به محضر جانان سلام من برسان
بگو که از تو جدا سخت بینوا شده ام
زآب دیده زمین را نمودهام دریا
درون کشتی غم بیتو نا خدا شده ام
به آه و غصه و افسوس و اشک وبیداری
میان همسفران بی تو آشنا شده ام
برآید ار زدهانم سخن، فقط اینست:
چه کردهام که ز جانان خود جدا شده ام؟
دور از رخت سرای درد است خانهء من،
خورشید من کجایی؟ سرد است خانهء من.
دیدم تو را زشادی، از آسمان گذشتم،
جانان من که گشتی، دیگر زجان گذشتم،
آخر خودت گواهی: من از جهان گذشتم.
بی تو کنون سرای درد است خانهء من،
خورشید من کجایی؟
سرد است خانهء من.
من دردمند عشقم، درمان من تویی، تو.
من پایبند صدقم، درمان من تویی، تو.
امید من تویی، تو، ایمان من تویی، تو.
دور از رخت سرای درد است خانهء من،
خورشید من کجایی؟ سرد است خانهء من.
غیر از تو من بدنیا یار دگر ندارم،
جز از خیال عشقت فکری بسر ندارم،
سر میدهم و لیکن دست از تو برندارم.
دور از رخت سرای درد است خانهء من،
خورشید من کجایی؟ سرد است خانهء من.
کمر باریک من، شام تاریک من،
بیا به نزدیک من،
صبح، صفا کن، جفا دیگر بس است،
با ما وفا کن، کمر باریک،
با ما صفا کن، کمر باریک.
الهی ماند این دل خانه ی تو،
تو بلبل باشی و دل واله ی تو، کمر باریک،
کتاب کودکان گردد به مکتب،
پر از حرف من وافسانه ی تو،
کمر باریک،
تو شاخ پر گلی،
من برگ زردم، تو شور خنده ای،
من آه سردم کمر باریک،
تو خورشیدی و من سیاره ی تو،
مرا بگذار تا دورت بگردم، کمر باریک.
کسی که عاشق است از جان نترسد،
دِلش از کُنده و زندان نترسد کمر باریک.
دل عاشق مثال گرگ گشنه است،
که گرگ از هی هی چوپان نترسد کمر باریک.
الا دختر بلای آسمانی،
گهی با ما گهی با دیگرانی، کمر باریک.
خدایت داده مو و روی زیبا،
ولی سنگین دل و نا مهربانی، کمر باریک.