مقدمه
امروز مهاجران افغانستانی در اروپا و آمریکا با یک چالش مهم روبهرو هستند: موج تازهای از وزیران، وکیلان، فرماندهان و افسران جمهوریت که پس از تحویل دهی کشور افغانستان را ترک کردند. این افراد که روزگاری بر مسند قدرت بودند، اکنون در صف پناهندگان قرار گرفتهاند. پرسش اصلی این است: مهاجران قدیمی، که سالها درد غربت را چشیدهاند، چگونه باید با آنان رفتار کنند؟
اگر به استقبال گرم، احترام بیجا و خوشآمدگویی پرشور رو آورند، یک خطر بزرگ در کمین است که ناخواسته در پروژهای شریک میشوند که هدف آن خاموشسازی مقاومت در برابر طالبان است.
۱. رفاه، قبرستان انگیزهها
تجربههای چند دهه نشان داده است که رفاه و آسایش غرب، بزرگترین قاتل انگیزهٔ مبارزه است. هر مقام و فرماندهی که به اروپا و آمریکا رسیده، بهجای اندیشیدن به مقاومت، در پی آسایش، شهروندی و آیندهٔ شخصی خود رفته است. خوشآمدگویی و احترام بیجا این روند را شتاب میبخشد و آنان را در توهم «مظلومیت» و «قهرمانی در تبعید» غرق میسازد.
۲. امکاناتی که باید به مقاومت میرسید، به جیب شخصی رسید
نباید فراموش کرد که بسیاری از این چهرهها هنگام سقوط جمهوریت، دهها میل اسلحه، مهمات و امکانات داشتند. بخشی را فروختند، بخشی را دفن کردند و بخشی به طالبان رسید. و بخش دیگر را دارند میفروشند امروز همان افراد با دستان پر از سرمایهٔ مشکوک وارد غرب شدهاند تا زندگی مرفه تازهای بسازند. اگر جامعهٔ مهاجر نیز به آنان روی خوش نشان دهد، در حقیقت به خیانتشان پاداش داده است.
۳. همدستی ناخواسته با پروژهٔ غرب
سیاست کشورهای غربی روشن است: انتقال بخشی از کادرهای سیاسی و نظامی جمهوریت به غرب، نه برای نجات افغانستان، بلکه برای خنثا کردن ظرفیت مقاومت و عدالتخواهی. با این انتقال، ستونهای احتمالی یک جبههٔ جنگی از دل وطن بیرون کشیده شد. اکنون اگر در غرب به این افراد آغوش باز گشوده شود، عملاً همان پروژه تکمیل خواهد شد.
این یک همدستی ناخواسته است؛ همدستی با غرب و طالبان برای خاموشسازی مقاومت.
۴. عطش دیدهشدن در غرب؛ سد انگیزههای مقاومت
در هفتهٔ شهید و سالروز شهادت قهرمان ملی نیز دیده شد که بسیاری از وکلا، وزرا و فرماندهان جمهوریت در صف اول محافل و مجالس نشستند. این صحنه نشان داد که آنان همچنان گرفتار خودخواهی و عطش دیدهشدناند؛ همان خوی بزرگبینی دوران قدرت را با خود به غربت آوردهاند. اگر این نیاز روانی در اروپا و آمریکا ارضا شود، دیگر هیچ انگیزهای برای مقاومت و یاد وطن باقی نخواهد ماند. تنها در صورتی که این عطش بیپاسخ بماند، شاید ناچار شوند بار دیگر به مقاومت بیندیشند و نگاهشان به سوی وطن برگردد، نه اینکه با صف اولنشینی و احترام بیجا در غرب آرام بگیرند.
۵. نمونههای تاریخی از خاموشسازی مقاومت در غرب
این فقط تجربهٔ افغانستان نیست. جهان پر است از نمونههایی که نشان میدهد چگونه انتقال نخبگان سیاسی و فرماندهان نظامی به غرب، مبارزهٔ داخلی را فلج کرده است:
انقلاب کوبا (دههٔ ۱۳۳۰ خورشیدی): بخشی از نخبگان نظامی و سیاسی رژیم باتیستا به آمریکا گریختند. بسیاریشان در رفاه میامی غرق شدند و هرگز به فکر بازگشت و مبارزه نیفتادند. این خلأ، سالها اپوزیسیون کوبایی را در داخل کشور ضعیف ساخت.
عراق پس از ۱۳۸۲ خورشیدی:
بسیاری از فرماندهان و افسران ارتش صدام به اردن و اروپا رفتند. آنان میتوانستند محور مقاومت در برابر اشغالگری و گروههای تروریستی باشند، اما در غرب به زندگی مرفه پرداختند. تنها بخشی اندک در عراق ماند و وارد مبارزه شد.
این نمونهها نشان میدهد غرب با انتقال بخشی از نخبگان، عملاً جبهات مقاومت و آزادی خواهانه را از ریشه میخشکاند.
نتیجهگیری
افغانستان زیر سیطرهٔ طالبان میسوزد و تنها راه نجات، مبارزه و مقاومت است. کسانی که روزی صاحب قدرت بودند، امروز باید در صف اول این نبرد باشند، نه اینکه در رفاه غرب غرق شوند. تجربهٔ تاریخ نشان داده است که خوشآمدگویی بیجا به چنین چهرههایی، عطش دیدهشدنشان را در غرب سیراب میکند و آنان را از هر انگیزهای برای بازگشت به میدان مبارزه خالی میسازد.
این یک هشدار جدی است. اگر جامعهٔ مهاجر با احترام و تجلیل بیمورد، عطش دیدهشدن این چهرهها را در غرب سیراب کند، ناخواسته در پروژهای شریک خواهد شد که هدفش خاموشسازی مقاومت است. آیندهٔ افغانستان بسته به آن است که این عطش در غرب بیپاسخ بماند تا آنان ناچار شوند دوباره به سوی مبارزه و وطن بیندیشند، نه اینکه در رفاه و صفاولنشینی غرب آرام گیرند