معرفی کتاب
نام کتاب؛ هیچ ملاقاتی تصادفی نیست
نویسنده؛ هاکان منگوچ
ترجمه؛ فائزه علیپور
موضوع؛ فلسفی عرفانی
اندکی پیرامون نویسندهٔ کتاب؛
هاکان منگوچ نویسندهیی از کشور ترکیه که افزون بر نویسندگی در زمینهٔ موسیقی(نواختن نی) و سخنرانی فعالیتهای چشمگیر و ارزشمندی داشته است و موسس و رئیس آکادمی صوفی میباشد که در زیر مجموعهٔ دانشگاه آمریکایی گیرنه تاسیس شده است.
او در رسانههای اجتماعی هم پیشنهادات و آموزههای برگرفته شده از فلسفهٔ صوفیزم را همراه با قطعات جدید نینوازی برای یک زندگی آرام و صلحآمیز به اشتراک میگذارد و دهها سمینار سخنرانی برپا میکند که علاقهمندان فروانی در آن حضور پیدا میکنند.
او با آثاری مانند؛ هیچ ملاقاتی تصادفی نیست، من نی هستم، ۱۸ پند مولانه، شاگرد شمس بودن و دیگر کتابهایش آموزهها و تجربیات خود را که بر اساس فلسفه صوفی است به گوش هزاران نفر در داخل و خارج از ترکیه رسانده است و کتابهایش به زبانهای آلمانی، فارسی، بلغاریایی، روسی، آلبانی ترجمه شده است و به واسطهٔ فعالیتهای خود در سراسر دنیا به محبوبیت زیادی دست یافته است.
بررسی کتاب «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست»
نثر این کتاب ساده و زیبا و روایتگونه است و نویسنده عبارات و کلمات و جملات و داستانهای ارزشمند و حکیمانه و فیلسوفانه را در لابهلای روایت اصلی داستان جای داده است و بر گیرایی این کتاب افزوده است.
او که خود یکی از پیشگامان فلسفهٔ صوفی در قرن ۲۱ است بر این باور، سطرهای نخستین کتاب را آغاز کرده است؛« به جای ناسزا گفتن به تاریکی شمعی روشن کن» و بر این عقیده است که فلسفهٔ حیات بر پایهٔ امیدواری و سهیم کردن دیگران در این امید و روشنایی است تا از «من» به «ما» تبدیل شویم.
شروع داستان با اتفاقی غافلگیر کننده شروع میشود که در یکی از سمینارهای سخنرانی منگوچ، خانمی از بین جمع میآید و یک یادداشت را بین دفترچهٔ او میگذارد.«حضرت امیر سلطان ترا فرا میخواند»
و بعد از این سیر روایتی داستان جدی شده و ما روایتی از سفری ۷ روزه را میخوانیم که او از همان صحن مقبرهٔ «امیر سلطان» با دختری به نام «دنیز» آشنا میشود و طی ماجراهایی به این سفر هفت روزه میروند.
این سفر که سفری صوفیانه است و نویسنده نام «حج» بر آن گذاشته است، سفری معمولی نیست و آنها بدون هیچ پول و تدارکات و برنامهیی خود را به جریان هستی و هوش برتر کائنات میسپارند و دست خالی باید به راه ادامه بدهند، عاری از هر تعلق و وابستگی به اشیا و افراد.
نویسنده با آوردن داستانهای حکیمانه و موضوعات فلسفی صوفی مانند؛ پنج قانون سفر صوفیها، حکایت بایزید بسطامی و کدخدای دهکده که به حج میرفت، داستان معروف پروانهها و شمع از عطار و فلسفه آب از دیدگاه صوفیزم و معرفی مختصری از سفر مولانا تا قونیه و آشنایی با شمس و ترجمهٔ برخی اشعار مولانا به عنوان نامههای مولانا در فراق شمس بر زیبایی و دلچسپی داستان افزوده است و خواننده را به دنیایی چند بعدی میبرد.
دنیز دختری از بستر خانوادهیی متمول وغرق در آسایش و آرامش پول و دارایی است که خود درونیاش را گم کرده است و هاکان صوفی جوانی که باید در این سفر بیشتر بیاموزد و تجربه کسب کند و همسفر خود را به سوی روشنایی درونش هدایت کند.
یکی از آموزهها و پیامهای بزرگ این کتاب
«تسلیم شدن» است و میگوید « از تغییر نترسید و در مقابل تغییر و تحولات زندگی تسلیم باشید و هوشیارانه برای آموختن قدم بردارید»
«همه چیز منتظر زمان موعود خود است، نه گل قبل از موعد باز میشود و نه خورشید پیش از موقع طلوع خواهد کرد»
آنها در این سفر با اشخاص مختلفی آشنا میشوند و ماجراهای تازه و پرحکمتی را تجربه میکنند. در اولین ملاقات و برخورد مقداری از مسیر سفر را با «دومینیک» پیش میروند که فردی مبتلا به سرطان است و اهل کشور آلمان.
در مسیر بعدی سفر وارد دهکدهیی میشوند و با دوچرخه فروشی آشنا میشوند و دنیز برای دهتا بچه دوچرخه میخرد و دوتا دوچرخه هم برای خودشان و بعد در حین دوچرخهسواری آسیب میبیند و راهی بیمارستان میشود.
که باز نویسنده با روایتی شیرین و گیرا «عمو مراد» را وارد داستان میکند و دنیز آسیب دیده به پسر زخمی او خون اهدا میکند.
سپس به موضوع خشم و پیشداوریها اشارهکرده و یک عبارت به یاد ماندنی در بین سطرها به چشم میخورد؛« خشم مثل باد است، زود میخوابد؛ اما قبل از آن شاخههای بسیاری را میشکند»
و در ادامه راه در نهایت گرسنگی و خستگی و آسیبدیدگی دنیز، آنها با فرد دیگری که باغ انگور دارد آشنا میشوند و ادامه سفرشان از طریق آن فرد به قونیه میرسد و نویسنده به شرح مفید و مختصری از مولانا و شمس میپردازد و شاگرد خود «دنیز» را به گونهیی شمسوارانه برای کشف حقیقت و درون خود آماده میکند.
سپس با یک نفر ژاپنی در قونیه آشنا میشوند و به طرزی عجیب از طریق او پس به مکان اولیه «مقبرهٔ امیر سلطان»، جایی که هاکان بار اول او«دنیز» را دیده بود میروند و سفر هفتروزهٔ آنها در آنجا به پایان میرسد.
«هر پایانی به معنی نابودی نیست، برعکس شروعی تازه است. در این زندگی تمام شدن هر چیز وسیلهیی برای شروع شدن چیزی پرخیرتر است. کافی است که بتوانی ببینی…»
نویسنده که خود راوی داستان سفر و هم حکایت کنندهٔ دیگر داستانهای پندآموز است
شروع و ختم داستان سفر هفت روزه را به زیبایی به این جمله «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست» که نام کتاب هم است متصل میکند و دو سر داستان را مانند یک چرخهٔ برنامهریزی شده به هم گره میزند و حلقهٔ صوفیانه حسی و تجربی خود را به خواننده منتقل میکند.
ماجرا از مقبره امیر سلطان شروع میشود و در آخر به همان نقطه ختم میشود.