خواجه شمس الدین محمدِ بن بهاءالدین محمد، متخلص به حافظ و ملقب به لسان الغیب، لسان العرفا و ترجمان الاسرار، در اوایل قرن هشتم و در اوضاع نابسامان شیراز که متأثر از تحوّلات قرن هفتم خراسان زمین و فارس بود، دیده به جهان گشود. زنده گی نامۀ شخصی حافظ، همانند سایر بزرگان علم وادب، در سایۀ روشن شهرت و جایگاه ادبی وی، مکتوم مانده است. روایت ها و مندرجات تذکره نامه ها نیز کمکی به حل این موضوع نمی کند.
شخصیّت خواجه شمس الدّین محمد، معروف به حافظ شیرازی در واقع، در منازعاتِ میانِ امیرانِ«آل اینجو» و«آل مظفر» شکل گرفت و رفته رفته، نه تنها تبدیل به ستاره یی درخشان درآسمان ادب فارسی گردید، بلکه از چهره های شاخص ادبیّات به سطح جهان نیز مطرح شد و توفیق این را یافت که بیش از همۀ شاعران فارسی زُبان، مورد توجه خاص و عام قرار گیرد.
به هرترتیب، اگر از بحث های ابهام آلود در خصوص سال زاد و سال مرگ حافظ و برخی دیگر از ابعاد زنده گی شخصی او بگذریم و به آنچه نویسنده گان و پژوهش گران از روی تخمین نگاشته اند رجوع کنیم، می توان گفت که خواجه شمسالدّین محمّد درسال ۷۲۶ یا ۷۲۷هجری قمری، برابر با ۱۳۲۵میلادی، در شهر شیرازِ ایران امروز چشم بهجهان گشود و درسال ۷۹۱هجری قمری – یعنی صد سال بعد از وفات سعدی – در شیراز چشم از جهان فروبست و در«خاک مُصلی» بهخاک سپرده شد که اگر عبارت «خاک مصلی» را به ترتیب حروف ابجد حساب کنیم، سال وفات او«۷۹۱» حاصل میشود(اختریان، ۱۳۸۲ : ۸۳۳).
تذکرهنویسان در باب زندهگی خانوادهگی حافظ گفتهاند که پدر او – بهاءالدین – از اهالی اصفهان و مادرش اهل کازرون بود. حافظ در زادگاه خود به تحصیل علم پرداخت و مجالسِ درسِ عالمان و فاضلان بزرگ زمان خود را بهزودی درک نمود و به مقامی رفیع رسید. گفته میشود که حافظ قرآن را از سنین کودکی مطالعه میکرد تا اینکه اندک اندک کُل قرآن را حفظ کرد و تا آن جا رسید که به قول خودش، قرآن را به چهارده روایت میخواند و تخلص شعری وی نیز بههمین مناسبت بوده است(زرینکوب، ۱۳۸۹ : ۲۷۶):
عشقت رسد بهفریاد، گر خود بهسان حافظ
قـرآن ز بر بخـوانـدی در چهـارده روایت
در باب عشقها و عاشقشدن حافظ، افسانهسازان داستانهایی پرداختهاند. یکی افسانه چنین روایت میکند که او درسنین ۲۰ تا ۲۷ساله گی بود که برای نخستینبار با «شاخنبات» یار و معشوقه شیرین زبانش دیدار کرد. حافظ چنان مجذوب «شاخ نبات» شد که چهل شبانهروز به یادش شبزندهداری کرد و با استعانت از پروردگارش سرانجام به مراد دلش رسید و با او ازدواج کرد. حافظ در بسیاری از اشعارش بهصورت مکرر از «شاخ نبات» یاد کرده است( همان: ۲۷۷):
این همه شهد وشکر کزسخنم میریزد
اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند
اما در مورد نام همسر حافظ روایات متعدد وجود دارد. برخی معتقدند که نام همسر حافظ همان«شاخ نبات» است. اما ازآنجاییکه این نام درآن زمان چندان مرسوم نبود، ممکن است حافظ، شیرین زبانی معشوقش را به «شاخ نبات» تشبیه کرده باشد(ماحوزی، ۱۳۸۴ : ۸۵):
حافظ چـه طرفـه شاخ نباتیست ملک تو
کش میوه دلپذیر تراز شهد و شکّر است
گروهی دیگر به این اعتقاد هستند که نام همسر حافظ نسرین بود؛ بهطوری که او در ۱۴غزل خود نام نسرین را آورده است. اما هیچگاه مستقیماً از نام همسرش در اشعار خود سخن نگفته و این موضوع در هالهیی از ابهام باقی مانده است(همان، ۸۶):
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد
حافظ در سنین ۲۰ تا ۳۰ساله گی، در درباره ابواسحاق بود. در طول همین مدت شهرت و نفوذ زیادی در شیراز کسب کرد. اما غبار حوادث، بهزودی فیروزۀ بواسحاقی را فرو گرفت. حافظ ۳۳سال داشت که امیر مبارزالدین به شیراز حمله کرد و شیخ ابواسحاق ابتدا متواری شد و پس از مدتی کشته شد. این اتفاق غمانگیز، تأثیر ناخوشایندی بر روحیۀ حافظ گذاشت( زرینکوب، ۱۳۸۹ : ۲۷۶ ).
راستـی خاتـم فیـروزۀ بواسحـاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
پنج سال بعد، زمانیکه حافظ ۳۸ساله بود، شاهشجاع پدرش – امیر مبارزالدین – را زندانی کرد و حافظ دوباره به منصب خود باز گشت. اما بعد از مدتی رابطهاش با شاهشجاع تیره شد و در سن ۴۸ساله گی برای ایمنی جانش، از شیراز به اصفهان رفت و سرانجام در سن ۵۲ساله گی بهدستور شاهشجاع دوباره به شیراز برگشت.
یکی از نقطههای عطف در زندهگی عارفانۀ حافظ، ملاقات وی با شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری بود که بعد از ازواج حافظ این ملاقات صورت گرفت. حافظ در ۶۰ساله گی به مدت چهل شبانهروز، در یک دایرهیی که دور خود کشیده بود، ریاضت کشید. در صبحگاه روز چهلم، عطار یک جام نوشیدنی به او داد و حافظ با نوشیدن آن جام، بُعد معنوی و درک جدید از خدا برایش گشوده شد(عادل، ۱۳۹۶ : ۴۸).
نگاهی به مضامین و درون مایۀ اشعار حافظ
محمد استعلامی، به طور کلی درون مایۀ اشعار حافظ را به سه دسته تقسیم کرده است: اشعار عارفانه، عاشقانه و رندانه. حافظ توانسته است با تلفیق اندیشههای عرفانی و عاشقانه، سبک خاصی در شعر فارسی ایجاد کند که تا امروز کم نظیر است. غزلهای حافظ، از فکری لطیف و طبیعی بینظیر برخوردار است؛ او تمام عمر را با ریاکاران و زُهد فروشان دروغین مبارزه کرده است. سرودههای او، سرود عشق و بیخودی است و شاعر جز با عشق و بیخودی، نمیتواند اندوه زمانهییرا که در فساد و گناه و دروغ و فریب غوطه میخورد، فراموش کند.
دنیای حافظ، مثل دنیای خیام است: بیثبات و دایم درحال ویرانی. در نگاه حافظ نه در تبسّمِ گل نشان وفا هست و نه در نالۀ بلبل آهنگ اُمید. ازاین روست که شاعر برای فراموشی، برای رهایی و برای آسودهگی، به ساقی روی میآورد. در چنین گیرودارِ اندیشههای جانکاه، از خود میگریزد و میکوشد تا آنچه را که در وجود او مایۀ دلنگرانیست، به کنار افگنده و اندوه بیپایان خود را در امواج جام فرو شوید.
یکی از مهم ترین مضامینی که در اشعار حافظ بازتاب گسترده و چشم گیر دارد، پرداختن به اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر او و هم چنان عرفان در اشعار وی است. حافظ از بیم حاکمان مستبد و زهدان ریاکار، چنین موضوعات را هم واره با زبانی رمزآلود، اشاری و سمبولیک بیان کرده است که اینک به آن پرداخته می شود:
نخست: چگونه گی بازتاب اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر حافظ، در اشعار او
یکی از ویژه گی های بارز شعر حافظ، چند پهلو بودن و قابلیّت انطباق با معانی گوناگون است. شعر او هم چون منشور بلورینی ست که اگر از هرسو به آن نگریسته شود، جلوه یی دیگر دارد. علاوه براین امتیازی که به ظاهر الفاظ شعر او تعلق دارد، در ژرفای سخن او نکته های سربسته یی نهفته است که در اصطلاح ادبی، تلمیح یا اشارت نامیده می شود و در تمام جلوه های هنری شعر او چنین است.
کشف اشارات در هر بیت حافظ، مستلزم آن است که خواننده از موضوع مورد اشاره مانند آیات، احادث، قصّه های تأریخی و احادیث مذهبی و هم چنان از حوادث و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی عصر حافظ آگاهی و سابقۀ ذهنی داشته باشد. خواننده افزون بر اطلاع قبلی، باید از حضور ذهن و فراست کافی برخوردار باشد؛ تا با تأمل در بیت مورد نظر، رابطه میان اشاره را با موضوع مورد اشاره درک کند.
در سراسر ادبیّات فارسی، هیچ شاعری به اندازۀ حافظ از زبان رمز و کنایه استفاده نکرده است. دلیل این امر را باید در جنگ و خون ریزی شاهان آل مظفر و کشتار بی رحمانۀ مخالفان در پایان مخاصمات و نیز اختناق و نا امنی حاکم بر جوامع آن روز، از سوی شاهان و حاکمان خودکامه و صاحبان قدرت و حواشی و اتباع جیره خوار آنان مانند: شیخ، واعظ، قاضی، مفتی و محتسب جست وجو کرد.
شعر حافظ را می توان از منظری دیگر، نمایندۀ سه جریان عمده شعری قبل از او دانست که عبارت بودند از: شعرمدحی، شعر عرفانی و شعر عاشقانه. حافظ با زبان ایهام و طنز به مسایل حاد اجتماعی دورۀ خود پرداخته و با شاهان مستبد و زاهدان ریایی و صوفیان دروغین، به مبارزه پرداخته است. به طور نمونه، چند بیتی از حافظ را که در ذیل نقل می کنیم، نشان دهندۀ وضعیّت خفقان آور سیاسی و عصر زاهدان ریاکار و متظاهر است:
اگرچه باده فرح بخش و باد گُل بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صُراحی و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایّام فتنه انگیز است
در آستین مُرقّع پیاله پنهان کن که هم چو چشم صُراحی، زمانه خون ریز است
با این که خواجه حافظ، هم واره در بیان انتقادها و عقاید خود، جانب مصلحت را رعایت می کرده است، بارها در معرض تهدید و توطیۀ مدّعیان و متعصبان مذهبی و آزار مردم نادان قرار داشته است. حافظ در اغلب اشعار خود، با زهدان ریاکار و ملامت گر مواجه است؛ زاهد چنانکه شیوۀ اوست، زبانِ ملامت میگشاید و طاعت خود را به رخ وی میکشاند. اما این ملامتی، به گوش رندی که همه چیز خود را به عشق فروخته است، باد است. حافظ از شیخ و زاهد و فقیه و واعظ همیشه بیزاری میجوید و ریاکاری و دو رویی و کوتهنظری را محکوم میکند و حتا جنگ هفتاد دو ملّت را افسانه میشمرد.
جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، رهِ افسانه زدند
حافظ دراین فضای اختناق و ارعاب، با بهره گیری از هنر والای خود – یعنی زبان رمز و اشاره – حصاری امن ساخته و توانسته است برخی از عقاید ممنوعه و اسرار مگو را در لابلای ابیات خود بگنجاند. این نکته را هم باید افزود که درآن زمان، کشف اشارات حافظ، درشأن همه گان نبوده و تنها مردمان زیرک و نکته دان که از دیدگاه حافظ، محرم اسرار اند و برای دریافت خبر، شایسته گی دارند از درک اشارات او برخوردار بوده اند:
آن کسی هست، اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها است بسی، محرم اَسرار کجاست
بهر یک جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
دوم: عرفان در اشعار حافظ
بازتاب مسایل عرفانی و تصوّفی در سروده های حافظ خیلی گسترده است؛ به گونه یی که نمی توان در یک برنامه به آن پرداخت. ازاین رو در برنامۀ حاضر، به چند ویژه گی عرفانی دراشعار عارف بزرگ پرداخته می شود.
برخی دیگر از ویژه گی های محتوایی – عرفانی شعر حافظ را چنین می توان برشمرد: مغتنم شمردن فُرصت در شعر حافظ، عشق در شعر حافظ، توکل و تسلیم شدن به رضای حق. اینک اشاره های مختصری راجع هریکی ازاین مؤلفه های محتوایی – عرفانی حافظ، خدمت بیننده گان گرامی پیشکش می شود:
- مغتنم شمردن وقت و فرصت در شعر حافظ
چنان که گفته شد، یکی از ویژه گی های عرفانی اشعار حافظ، مغتنم دانستن فُرصت به شمار می رود. در اشعار حافظ، غنیمت شمردن فُرصت و ابن الوقت بودن(وقت شناسی عارفانه) و دریافت و درک لحظه ها را به شکل برجسته یی می توان دید؛ آن جا که از منظر او غنیمت شمردن وقت و دم، حاصلِ حیاتِ انسانی است؛ پس دراین اغتنام فُرصت می توان هم جنبۀ عرفانی را دید و هم جنبۀ اجتماعی را:
ده روزه مُهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فُرصت شمار یارا
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمین گه عمر اند قاطعان طریق
- عشق در شعر حافظ
ژرف ترین و عمیق ترین مفهوم در اشعار حافظ عشق است که می توان هم رگه هایی از عشق مجازی و هم رشحاتی از عشق حقیقی را در کلام او یافت. حافظ، خود را بنده عشق می داند و از دیدگاه او عشق روح و حقیقت عالم هستی است. عشق است که انگیزۀ آفرینش است؛ از آدمی زاد تا دنیای پریّان، همه طفیل هستی عشق اند.
فاش می گویم و از گفتۀ خود دل شادم
بندۀ عشقم و از هردو جهان آزادم
حافظ رسالت آدمی را در عشق و عشق ورزی میداند و باور دارد کسی که عاشق نشده، به مقصود اصلی نرسیده است. هم چنان براین باور است کسی که عشق را تجربه نکرده و عاشق نشده باشد، با مُرده تفاوتی ندارد و باید بر او نماز میّت خواند:
هرآن کسی که درین حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمُرده به فتوای من نماز کنید
حافظ عشق را، آن امانت الهی میداند که خدا در قرآن مجید ازآن نام برده است و می گوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعۀ کار به نام منِ دیوانه زدند
هم چنان خواجۀ شیراز، زیباترین یادگار جهان را عشق میخواند و در نگاه او جاودانه گی با عشق پیوند میخورد؛ چنان که گفته است:
از صدای سخنِ عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که درین گنبدِ دَوّار بماند
حافظ آشکارا از عاشق بودن خویش سخن می گوید و آن را «هنر» و «فن شریف» میخواند:
عشق میورزم و امّید که این فنّ شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
و یا درجایی دگر، حافظ چنین از عشق سخن می گوید:
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
و هم چنان حافظ به گونۀ ایهام آرزو میکند که جهان لب ریز از نوای عاشقان باشد:
عالم از نالۀ عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش نوایی دارد
- شاد بودن در شعر حافظ
در سدۀ هشتم هجری قمری، فراخواندن به شادی از پیامهای اصلی شاعران، به ویژه حافظ بوده است. بدیهی ست که این امر، یکی از ویژه گی تمام شاعران عارف – به ویژه مولانا – نیز به شمار می رود. حافظ نیز درجایی چنین گفته است:
تا بتوان خاطر خود شاد دار
نیست بدین یک دو نَفَس اعتماد
استاد زرین کوب معتقد است که لذت جویی حافظ، به سبب جُستن دریچهیی به سوی آفاق و از خود رهایی است و به همین دلیل رند واقعی درنظر حافظ کسی است که خود را تسلیم عیش وعشرت کند. لذت میتواند دریچهیی به سوی آفاق و از خود رهایی بگشاید. آفاقِ گستردهیی که از یک سو، به نور و ازسوی دیگر به ظلمت منتهی میشود و دعوت حافظ به غم نخوردن، بازگرداندن جامعه از تاریکی به «خودِ جامعه» است؛ چرا که او خواهان قوام جامعه میباشد.
حافظ در دعوت به شادبودن از گذرا بودن دنیا گفتهاست و ازاین واقعیت که این دنیا همان دنیایی است که شاهان پیش از ما را به عَدَم سپرده است؛ یعنی این شاهان و این بیدادگران هم فانی شدنی هستند. پس زمانی که هیچ کاری از دست تو برنمیآید؛ دلِ خود را خوش دار که دنیا به سُنَّت دیرینۀ خود عمل خواهد کرد؛ به نداشتهها میندیش و داشتهها را شکرگزار باش:
به هست و نیست مَرَنجان ضمیر و خوش می باش
که نیستی ست سرانجام دو کمال که هست
- توکل و تسلیم و رضا در شعر حافظ
حافظ تقدیرگرایی جزم اندیش نیست؛ بلکه آزادمنشی متوکل به قضا و قدر الهی است. او مرحلۀ تکمیل سیر متعالی شخصیت انسانی در تقوا و دانش را توکل می داند و تکیه صرف به دانش و اعمال بشری را حتا کفر می پندارد. اما از منظری دیگر خود را نوشنده باده الهی الست می داند و در برابر رضای خدا دم برنمی آرد.
کاربرد صنایع ادبی در شعر حافظ
از ویژهگیهای شعر حافظ، یکی هم کاربرد هنرمندانۀ صنایع ادبی است. حافظ در به کارگیری انواع آرایه های علوم بلاغی و صنایع ادبی(بدیع و بیان و معانی) از همه شاعران قبل از خود و معاصرانش، گویِ سِبقَت را ربوده است و دراین زمینه، پس از او نیز کسی به پای وی نرسیده است.
حافظ در«بدیع معنوی» بیش تر به«ایهام» و انواع آن و در«بدیع لفظی» به جِناس و انواع آن پرداخته است. به همین گونه، حافظ درعرصۀ علم بیان و صنعت های بیانی، به استعاره توجه بیش تر کرده است. درمیان صنایع بدیعی معنوی، صنعت ادبی ایهام([۱]) در اشعار او خیلی گسترده است؛ به گونه یی که این صنعت جزء مختصات سبکی او به شمار می رود و حتّا عده یی معتقد اند که نخستین بار، حافظ این صنعت را کشف کرده و ظرفیت های هنری آن را دریافته است. اینک نمونه یی از صنعت ایهام در شعر حافظ:
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
دراین بیت، واژۀ «لاله» از لحاظ لغوی دوگونه معنا دارد: معنای نزدیک و معنای دور. معنای نخست و معنای نزدیک آن نوعی گُل است که به آن«گُلِ لاله» می گویند. اما معنای دومی و معنای دور واژۀ لاله که منظور شاعر است،«چراغ» است. خواننده در ابتدا از روی ترکیب هایی چون:«کاشتن مهر» و«چیدن گلِ خوبی» و نیز نازک بودن برگ های گل لاله که در مسیر باد پَرپَر می شود، می پندارد که هدف شاعر از واژۀ لاله، گُلِ لاله است. اما با تأمل بیش تر در می یابد که واژۀ لاله دراین بیت، به معنای چراغ است که این بیت، با توجه به واژۀ «لاله» در معنای «چراغ» چنین معنا می شود:
هر که مهر نکاشت و برای دیگران خوبی نکرد و حاصل خوبی خود را نچیند(کسی که به دیگران بدی می کند) مانند آن است که در مسیر باد، چراغ را روشن کند که هرگز روشن نمی شود. یعنی چراغ روشن کردن در مسیر باد، نتیجه یی ندارد و در واقع کار بیهوده است.
از صورت و محتوای شعر حافظ و زنده گی پُر راز و رمز او، سخن های بسیار ميتوان گفت. شعر او در واقع مانند نقش هزار آينة ضمير اوست که طيف اسرار آميز زبانش را به ما می نمایاند. شعر او چون دور دستِ افقِ بوسه گاه آسمان و زمين است که افق های دور دست و امیدبخش را به ما می نمایاند. شعر حافظ آسماني از خوبي و پاكي و عدل و امن درين تيره خاكدان است که خوانندۀ اش این خوبی ها را در زمین می جوید و نمي يابد. از جانبی دیگر، شعر حافظ مانند زميني ست از ناز و نوازش؛ زيرا خوانندۀ شعر او، هر آنچه از ناز و نوش و نوا ميخواهد، در همين ساية كشت فراهم است و ازاین نگاه اشارۀ حافظ، به دورگاه آسمان است و اما چشم و دلش در زمين مي گردد.
[۱] . ایهام نوعی صنعت ادبی است که شاعر یک واژه را، به دو معنا به کار می برد: یکی معنای نزدیک و دوم معنای دور. خواننده در ابتدا متوجه معنای نزدیک می شود، اما بعدا متوجه می شود که هدف شاعر معنای دیگری است. مثلاً به این بیتی از حافظ توجه کنید:
نویسنده: صفت الله دانش