دیروز، زادروز خداوندگار بلخ و عارف بزرگ جهان اسلام مولانا جلالالدین محمد بلخی بود. به همین مناسبت میخواهم در این یادداشت،مروری داشته باشم به مناقشاتی که روی ماندگارترین اثر او در تاریخ بشری( مثنوی معنوی مولوی) روی داده است.
مثنوی معنوی مولوی، در کنار شاهنامهی فردوسی و دیوان حافظ، یکی از ابرمتنهای زبان فارسی است. «ابرمتن» به متونی گفته میشود که نقش برجستهای در شکل دادن به فرهنگ، هویت و ساختارهای فکری و ارزشی یک جامعه گذاشته باشد. مثنوی مولوی نه تنها چنین نقشی در شکلدهی به فرهنگ، هویت و ساختار فکری جوامع فارسیزبان دارد، بلکه یکی از کتابهایی است که روی تمام فرهنگهای بشری اثر گذاشته است.
این ابرمتن زبان فارسی از روزی که متولد شده است تا به امروز، هم موافقان برجستهی خود را داشته است و هم مخالفان بزرگ خود را.
قرآن پارسی موافقان
موافقان این کتاب، اکثرا به آن به چشم «قرآن پارسی» مینگرند. «قرآنانگاری مثنوی» در واقع ۵۰ سال پس از درگذشت مولانا در میان مریدان مولانا آغاز شد. مثلا در کتاب مناقب العارفین افلاکی (۷۱۷ تا ۷۵۴ قمری) که ۵۰ سال پس از درگذشت مولانا نگاشته شده است، حکایتهایی آمده که نشان میدهد که قرآننامیدن مثنوی در آن زمان رایج بوده است.
در مناقب العارفین آمده است که «روزی حضرت سلطان ولد فرمود که یکی از یاران به پدرم شکایت کرد که دانشمندان با من بحث کردند که «مثنوی را چرا قرآن میگویند؟» من بنده گفتم که تفسیر قرآن است. همانا پدرم لحظهای خاموش کرده، فرمود که ای سگ! چرا نباشد؟ ای خر! چرا نباشد؟ ای غرخواهر! چرا نباشد؟ همانا که در ظروف حروف انبیاء و اولیاء جز انوار اسرار الهی مدرج نیست و کلامالله از دل پاک ایشان رسته بر جویبار زبان ایشان روان شده است… خواه سریانی باشد، خواه سبعالمثانی، خواه عبری خواه عربی.»
در حکایت دیگری در همین کتاب در بارهی مثنویخوانی پیامبر در خواب آمده است: «روزی حسامالدین چلبی نزد مولانا تقریر میکرد که در خواب دیدم که بلال حبشی (رض) کلامالله بر بالای سر برداشته بود و حضرت محمد (ص) کتاب مثنوی را در برگرفته مطالعه میفرمود و به اصحاب کرام مباهات میکرد و تفاخر مینمود و سرافشانی میکرد. مولانا فرمود که ای والله آنچنان است که چشم مبارک شما دید و حاشا که دیدهی شما نادیده گوید… اما بباید دانستن که قرآن به مثال عروسی است زیباروی رعناجبین آراسته به انواع حلی و حلل، مبرا از خطا و خلل، مقدس از شبهت و خطل و لیکن زیر چادر غیرت و نقاب غبرت مخفی مانده… و همچنین مثنوی ما نیز دلبری است معنوی که در جمال و کمال خود همتای ندارد.»
این حکایتها آنچه را که نشان میدهد، این است که اندیشهی قرآنانگاری و مقدسپنداری کتاب مثنوی از همان نخستین دهههای وفات پیامبر در میان مریدانش رایج بوده است.
شعری هم است به این مضمون که:
من نمیگویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآن در زبان پهلوی
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل
عابدین پاشا شارح مثنوی در ترکیه این شعر را به مولانا جامی و شیخ بهایی نسبت داده است.
اقبال لاهوری هم در بارهی مولوی میگوید:
شاعری کو همچو آن عالیجناب
نیست پیغمبر ولی دارد
شهریار، شاعر معروف ایرانی، هم میگوید:
چون کتاب خلقت است این مثنوی
کهنگی در دم درو یابد نوی
هم به آن قرآن که او را پاره، سی است
مثنوی قرآن شعر پارسی است.
نکتهای را که میخواهم اینجا یادآوری کنم این است که روند قرآننامیدن مثنوی از سده هشتم به این سو آغاز میشود و آن هم در میان مریدان مولانا درقلمرو عثمانی.
عبدالغنی النابلسی (۱۰۵۰-۱۱۴۳ ق) صوفی نامدار دمشقی، مولانا را «ترجمان حضرت الهیه» مینامد و مثنوی را کتابی خوانده که در آن به «علوم الهی» پرداخته شده است.
مخالفان مثنوی
چند روز پیش یکی از ملاها به نام شیخ یحیی عنابهای در افغانستان با الفاظ تندی بر مولانا و کتاب مثنویاش تاخت. این نخستین ملای اهل سنت نیست که با چنین تندی بر مثنوی میتازد، بلکه گزارشهایی وجود دارد که برخی از ملا از سده نهم به این سو پیروان مولانا را تکفیر میکردهاند.
مثلا بدرالدین عینی در کتاب «عقدالجمان» آورده است که «شخصا در سال ۸۲۳ قمری به قونیه رفته و مزار مولانا را دیده است. مینویسد که جلالالدین بلخی از مکتب فقهی ابوحنیفه و مسایل خلافی در فقه مذاهب چهارگانهی اهل سنت (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) آگاهی تام داشت و با اقسام دانشها و نیز با شعر فارسی آشنا بود؛ کتابی نوشت به نام مثنوی که مسایل خلاف شرع و سنت در آن فراوان است و سبب گمراهی طوایف بسیاری مخصوصا اهل روم شد. از پیروانش در ستایش جلالالدین چیزهایی نقل شده که موجب کفر و خروج آنان از شریعت احمدی میشود.»
یکی از بزرگترین مخالفان مولوی و مثنوی، علامه سعدالدین تفتازانی (ف ۷۹۳ق) دانشمند نامدار سدهی هشتم است. شاید این سخن باور تان نشود که او حتا مولانا را تکفیر کرده است. او در رسالهای که در بارهی وحدت وجود نوشته است، در بارهی مولانا میگوید: «جلالالدین رومی از آن جماعت، شمس تبریزی را خدا دانست آنجا که گفت: شمس من و خدای من/عمر من و بقای من/ازتو به حق رسیده ام/ای حق و حقگذار من؛ رومی نام خداوند و حق را به تبریزی داده، میگوید ای تبریزی! تو خدای منی که مرا به حق رساندی…»
عمدهترین مخالفان مولوی را در حال حاضر سلفیها و اهل حدیث تشکیل میدهد. این دسته تا هنوز دهها کتاب در نقد مثنوی نوشته اند و این کتاب را باعث ضلالت و گمراهی خواندهاند.
اما جالب این است با اینکه مثنوی مخالفان بزرگی مانند سعدالدین تفتازانی داشته است، اما همیشه در میان مسلمانان به چشم یک کتاب گرانارج نگریسته میشده و همواره مشتاقان خود را داشته است. این کتاب در حال حاضر نه تنها در میان فارسیزبانان بلکه در سراسر جهان و در همهی فرهنگها خوانندگان خود را دارد.
نویسنده: عبدالشهید ثاقب