جهان سیاست همواره عرصهای پیچیده و متغیر بوده است، جایی که تحولات غیر منتظره، قدرتنمایی چهرهها و تعاملات پیچیده میان کشورها و نهادها شکل میگیرند. در این فضای پر تلاطم ، گاهی تصمیماتی بهظاهر کوچک، تأثیرات بزرگی بر روند تاریخ و سرنوشت جوامع دارند. سیاستهای بینالمللی نهتنها محدود به تصمیمات و توافقات دولتمردان است، بلکه انعکاس دهندهای منافع و جاهطلبیهای بازیگران بزرگ جهانی است که هر کدام بهدنبال حفظ یا افزایش قدرت خود در صحنه جهانی هستند.
نظریه «نظام جهانی» که توسط «امانوئل والرشتاین» گسترش یافت؛ جهان را همچون یک سیستم واحد و پیوسته میداند که در آن کشورها در سه دسته «مرکزی»، «شبه پیرامونی» و «پیرامونی» تقسیم میشوند. کشورهای مرکزی از قدرت اقتصادی و سیاسی بیشتری برخوردارند، در حالی که کشورهای پیرامونی بهطور عمده وابسته و آسیبپذیر هستند و کشورهای شبه پیرامونی یا نیمه ییرامونی، در موقعیت میانهای قرار دارند. به اساس این تعریف والراشتاین از جهان وسیاست، دانسته می.شود که هر نصمیمی که از سوی کشورهای مرکزی گرفته می.شود، کشورهای پیرامونی به اساس آن تغییر دچار دگرگونی میشوند. پس تحولات جهانی از این منظر، همیشه دردسرساز و پر ماجرا است.
در بستر این تحولات جهانی، ممکن است گاهی افرادی چون «دونالد ترامپ» با رویکردهای خاص، هیجانی و نامتعارف، در صحنه سیاست ظاهر شوند که بهطور گستردهای نهتنها بر سیاست داخلی جامعهای خود تأثیر بگذارند، بلکه تعاملات جهانی نیز از عملکرد شان، دچار آشفتگی میشود. در چنین شرایطی و با ظهور چنین افرادی، ملتهای کوچک و بحران زده مانند افغانستان نهتنها تحت تأثیر تصمیمات کلان قرار دارند، بلکه در بسیاری از موارد مجبورند در بازیهای بزرگ قدرتهای جهانی، نقشهای ناخواستهای ایفا کنند و بخشی از این بازی بزرگ باشند.
برای ما، مردمانی که در جغرافیای بحرانزدهای افغانستان زیستهایم، تأثیر چنین شخصیتهایی کمتر از یک زلزلهای سیاسی نبوده است. ترامپ سیاست مدار نامتعارفی است که قبل از ورود به صحنه سیاسی به عنوان غول تجارتی شناخته میشد و اینکه در سیاست نیز بیپروایانه و نا سنجیده سخن میگوید، نمایانگر این است که تفکر تاجرانهاش، هنوز در وی غالب است و دنیا را چون کالای تجاری تصور میکند.
ترامپ، با رویکرد تهاجمی، شتابزده و هیجانی خود، سیاست خارجی آمریکا را در جهتی قرار ده داه است که خواسته یا نخواسته، تأثیرات عمیقی بر سرنوشت کشورهای جهان سوم از جمله افغانستان میگذارد.
دوره حاکمیت قبلی ترامپ، بازگو کنندهای واقعیتی است که: «این جغرافیای افغانستان است که بهعنوان یک نقطه مهم و استراتژیک در سیاست خارجی ترامپ اهمیت دارد، نه مردمانی که در این جغرافیا زندگی میکنند». از توافقنامهای دوحه گرفته تا خروج شتابزدهی نیروهای آمریکایی، همه و همه سیاستهایی بودند که آغازگر آن رئیس جمهور ترامپ بود. خروج آمریکا از افغانستان، که به نام «پایان جنگ بیستساله و آوردن صلح» صورت گرفت، در واقع زمینهساز تحولات ناگهانی و پسلرزههای شدیدی در نظم سیاسی و اجتماعی افغانستان شد و پیامدهای منفی زیادی را به همراه داشت.
اما، مسألهی اصلی این است که ما بهعنوان مردم این سرزمین، چه جایگاهی در این بازیهای بزرگ داریم؟ آیا صرفاً نظارهگر تصمیماتی هستیم که در «بن، واشنگتن، دوحه، مسکو و آنکارا» گرفته میشوند؟ و در نهایت؛ ما چه زمانی میتوانیم عاملی تعیینکننده در سرنوشت خود باشیم؟
در دنیای امروز، ملتهای کوچک و بحرانزده، بیشتر از آنکه محرک تحولات باشند، خود به نیروی متحرک برای سیاستگذاران قدرتهای بزرگ تبدیل میشوند. موضوعاتی که بر اساس آنها، بازیگران بزرگ سناریوهای بازی و استراتیژی سیاسی خود را مینویسند. افغانستان، دهههاست که موضوع سیاستگذاریهای دیگران بوده است، نه سیاستگذاری برای آیندهی خودش و تعیین سرنوشت ملت.
تا زمانی که جامعهای ما به یک همصدایی نرسد و ملت شدن را بیاموزیم، با همین شعارهای «تاریخ پنجهزار ساله» درس تاریخ خواهیم ماند و این مقولهای که خدا بیامرز گفته بود که: « روزی شود که آمریکا دست به دامان افغانستان دراز کند که چند تا آمریکایی را به عنوان کارگر قبول میکنید؟» نیز ممکن به آن تاریخ افزوده شود. باید بپذیریم که، نه آمریکا و نه هیچ کشور و قدرت دیگری، مصمم به ساختن آیندهای بهتر برای ما هستند. این حقیقتی انکارناپذیر است که در معادلات جهانی، هر کشوری تنها بر مبنای منافع ملی خود تصمیم میگیرد. تا زمانی که خود برای سرنوشت خود تصمیم نگیریم، این سیاستهای تحمیلی ادامه خواهند یافت و هرچند سالی ما شاهد شکنندگی سیاسی و اقتصادی و فروپاشی نظامها در افغانستان خواهیم بود.
در بحبوحهای این تحولات سرد و تاریک، یکی از واقعیتهای تلخ و جانسوز جامعهای ما، محرومیت دختران و زنان از آموزش است که این نیز بستگی به سیاستهای چند سال قبل ترامپ دارد، هرچند که خود نمیپذیرد و بایدن را مسئول میداند. اگر جنگ، بیثباتی و سیاستهای نادرست و معاملات سیاسی ویرانگر، افغانستان را عقب نگه داشت، مهلکترین ضربه این تاریکیها در این چند دهه، بر پیکر زنان و دختران این سرزمین بود. محرومیت زنان و دختران از تحصیل، ضربهای است که میتواند نسلهای آینده را در تاریکی جهل و نابرابری فرو ببرد. دختری که دیروز با رؤیای پزشک، معلم، مهندس یا نویسنده شدن کتاب در دست داشت، امروز پشت دروازههای بسته و چشم برراه آموزش ایستاده است. نسلی که چند سالی از سرنوشتش سوخت. با این امید زندگی میکنند که چگونه میتوانند آیندهای روشن خوشبین باشند؟ این فقط یک محرومیت آموزشی نیست؛ بلکه خاموش کردن چراغ آگاهی و بستن دروازههای پیشرفت است.
پس اگر قرار است افغانستان فردایی متفاوت داشته باشد، این مردم افغانستان هستند که باید آن را بسازند. هیچ کشوری و هیچ قدرتی، دلسوزتر از خودمان برای ما نخواهد بود. آنچه دیگران برای ما نسخه میپیچند و روایت سازی میکنند، بر مبنای منافع ملی کشور شان است، نه بر اساس نیازهای واقعی ملت ما. اگر قرار است از این چرخهای وابستگی بیرون بیاییم، باید خود روایتگر و تصمیم گیرنده برای آیندهای خویش باشیم.
«ساموئل هانتینگتون» در کتاب«سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی»، تأکید میکند که: «در جوامعی که دچار تغییرات ساختاری سریع هستند، نهادهای سیاسی باید بهگونهای کارآمد و پایدار سامان یابند تا بتوانند با فشارهای اجتماعی و سیاسی مقابله کنند و از بیثباتی جلوگیری کنند. هانتینگتون همچنان بر اهمیت ایجاد نظم سیاسی و نهادهای مستحکم تاکید میکند وی بسترسازی و آگاهی دهی جامعه را پیشنیاز مهم، برای فراهم شدن نظام دموکراتیک و مردمی و تنها عاملی برای جلوگیری از بحرانهای سیاسی و آشوب می داند.
در نهایت، باید بپذیریم که هر ملتی خودش، سرنوشت خود را میسازد. مفهموم آیه مبارکه است که خداوند سبحان بیان میکند: [خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتی را تغییر نخواهد داد؛ مگر اینکه آنان نفسهایشان(خود) را تغییر دهند](سوره الرعد؛ آیه ۱۱).
ترامپ، در سیاستهای خود، تنها به «عظمت را دوباره به آمریکا باز میگردانیم» و تحمیل هژمونی آمریکا بر جهان مینگرد. او هر تصمیمی که میگیرد، تنها بر اساس منافع آمریکا و بازگرداندن برتری آن به محور سیاست جهانی شکل میگیرد، بدون توجه به سرنوشت ملتهای دیگر. در این بازیهای بزرگ، کشورهای کوچک و ضعیف همیشه در انتظار هستند تا سرنوشتشان توسط قدرتهای بزرگ تعیین شود. افغانستان نمونهای از این واقعیت است؛ میلیونها دالر آمریکا که به بهانهی آبادانی وارد افغانستان میشود، در حقیقت بهاییست برای نگهداشتن این ملت در وضعیت وابسته و متکی. همانطور که اخیراً با قطع کمکها، چگونه وضعیت آشفته و بحرانی ایجاد شد، هرچند کمکهای آمریکا وسایر کشورهای متحد بینالمللی در هر نظامی بیشتر بر تحکیم سرمایه و خزانهای سیاسیون میانجامد، تا بهتر شدن وضع ملت.
ما، مردم افغانستان، سالهاست که طعمهای بازیهای بازیگران قدرت در کشور و بازیگران بزرگ منطقهای و جهانی و تصمیمات تحمیلی آنها بر سرنوشت خود شدهایم. روایتهای نادرست و منافع شخصی دیگران، سرنوشت ما را شکل داده است. در این بازیها، ملتها تنها هزینه میدهند و میسوزند و میمیرند.