مقامهای دولتی تلاش ورزیدند تا از چور گستردۀ کوهدامنیها توسط قبایل پشتون جلوگیری کنند یا آن را توقف دهند، زیرا از درگیری شورشهای تازه و بزرگتر در تمام صفحات شمال هراس داشتند. لذا، قوای خاصی از قبیلۀ منگل را برای فرونشاندن ماجرا فرستادند. آنان نیز به یغماگران پیوستند.
نادر در عفو عمومی شتاب نکرد. محمداسلم «از هواداران حبیبالله»، در پیش چشمان شاه در قصر دلکُشا زیر ضربات پیهم برچه جان سپرد و شانزده تن دیگر در چمن حضوری کابل به دار آویخته شدند.
شاید انتقامجویانهترین اقدام شاه، تبعید اجباری مخالفان رژیم به دیرادون/ هند بریتانوی یا تبعیدگاه پیشین نادر در دوران حکومت عبدالرحمان بود.
فهرست طولانی تبعیدیان را دو ساعت قبل از اعزام شان خواندند و برای انتقال هر خانواده سه موتر اختصاص دادند. البته، به آنان اجازه داده شد تا برای محافظت اموال باقیماندۀ خود نمایندگانی تعیین کنند. این کار بیهوده عوامفریبی آشکار بود.
قیام کوهدامن را شورش خواندن فروکاستن آن است، زیرا بسا فراتراز دامان کوهدامن گسترش یافت و تنشهای تاریخی و جاری میان نخبگان افغان و سایر بخشهای جامعه را نمایان کرد.
کودتای ناپختۀ نیروهای مشترک اجتماعی-سیاسی نخبگان کوهدامن، بقایای شبکۀ امانی در کابل و گروههای سرگردان مهاجرین آسیای میانه، میزان نابرابری اجتماعی-سیاسی و فرصتطلبی مسلط بر افغانستان در میان دو جنگ اول و دوم جهانی، مخصوصاً اوایل حکومت نادر را روشن نشان داد.
دومین بستر احتمالی ناآرامیهای تابستان ۱۹۳۰، هرات بود. عبدالرحیم والی این شهر، از بهار ۱۹۲۹ به بعد ساختار قدرت خودمختاری را ایجاد کرد و منتظر فرصت مساعد برای سرنگونی نادرشاه بود. او مشروعیت سلطنت را زیر پرسش برد، سیاست خارجی شاه را افراط در جانبداری از بریتانیا دانست و آن را به شدت انتقاد کرد.
آخرین و مهمترین مایۀ امید نادر هزارهها بودند. دولت از موقعیت جغرافیایی آنان برای اعادۀ کنترل کابل بر مناطق ناآرام استفاده کرد. هزارهها پایگاه اصلی جذب سربازان ارتش و ملیشیا را تشکیل میدادند؛ اما ارتباط نادر با آنها، حرکت پشتونها به سمت شمال و مناطق دیگر را کُند کرد. این رابطه موجب سردتر شدن روابط شاه و غلزاییها گردید و وحدت ناپایدار پشتونها را به فروپاشی تهدید کرد.
پیامدهای سیاسی این رویدادها دربرگیرندۀ شکست نهایی – ولو ناقص – امانیها بود. اینان در نقش شبکۀ اجتماعی-سیاسی، زیادتر بخشی از دستگاه حکومتی و نه جریان ملی-لیبرال با ایدیولوژی اصلاحطلبانه، به شمار میرفتند.
پیروزی نادر موقعیت اشراف کوهدامن و کوهستان – آخرین هستههای جامانده از سقاویها و سرچشمۀ مخالفتهای مهم اجتماعی-سیاسی دوران ده سالۀ رژیم کابل – را آسیب فراوان رساند.
مطالعۀ دقیق دستاندرکاران حلقات عالی کوهدامن و طرحهای بزرگ آنان، به شمول نمونههای تاکتیکی، زمینه را برای ارزیابی این رویداد در نقش کودتای درون-نخبگان (با خطوط قومی) فراهم میآورد. رهبران کودتا توانستند بخش زیاد – اما نه اکثریت – باشندگان شمالی را درگیر کنند. مردمان عام برای شورش در برابر حاکمیت انگیزه نداشتند، زیرا از پسلگدهای انقلاب [۱۹۲۹] و تصفیههای بعدی آن خسته شده بودند. از سوی دیگر، توطئهگران نتوانستند شعارهای تازه و گیرا سر دهند. دهقانان محل نیز میدانستند که استعمار پشتونها بیشتر اربابان شان را تهدید میکند تا خودشان را.
با اینهمه، کوهدامنیهای عادی مجبور شدند در گرفتن بار مسئولیت ناآرامیها با طراحان آن سهیم شوند. چاریکار، استالف، کلکان، سرایخواجه، قلعۀ مرادبیک و چند روستای دیگر ویران و تا جایی به آتش کشیده شده بودند.
عدم انسجام درونی کودتا «دوراهی رهبری، هماهنگی لرزان در سراسر رویدادها، بیاعتمادی میان بازیگران سیاسی» به عامل مؤثر دیگری در شکست محتوم آن شمرده میشود. یگانه گره پیوندی این جنبش سرنگونی نادرشاه بود.
یکی از چند پیامد مثبت آزمون نادر-ستیزی کوهدامنیها، لغو طرح استعمار منطقۀ پشتونها توسط مصاحبان (نام خودخواندۀ خانواده و قبیلۀ نادر) بود. این پروژه شامل تشکیل چندین رهایشگاه پشتونها در شمال کابل یا نوعی محافظ دور از مرکز میشد. طرح خیلی پرهزینه مینمود و یکپارچگی افغانستان را به خطر میانداخت. انگیزۀ اصلی نقشۀ نادرشاه برای اسکان مجدد پشتونها در ساحۀ کابل، به قیمت بیجاسازی اشراف محلی، عمدتاً تاجیک یا تاجیکشده (مانند قوم صافی و …) که بسیاری از آنان حامیان حبیبالله بودند، از پیامدهای سیاسی بعد از انقلاب برمیخاست.
برخی محدودیتهای عام اجتماعی-اقتصادی، مانند نبود زیرساختها، زمینها و چراگاههای آزاد در جنوب) ضرورت عینی به بازسازی کلیت اقتصاد و جامعۀ ملی از طریق مهاجرتهای مناسب (صنعتی و غیره) را بدون توجه به ویژگیهای سیاسی و شخصی رژیم مشخص میکرد.
Danish Revayat, [1/1/2025 12:58 AM]
با پشت سر گذاشتن تلاشهای گسترده ولی نامنظم برای سرنگونی وی، نادر نشان داد که توانایی ادارۀ وضعیت کشور را دارد، حتا اگر با اِعمال زور و به قیمت از دست دادن صلح میان اقوام (پشتونهای مشرقی و قبایل دیگر پشتونها در مقابل کوهدامنیها و دیگران) باشد.
مسیر اصلی سیاستهای افغانستان به شدت تحت تأثیر کمبود منابع، بیکفایتی سیاسی رژیم تازه و بیتوجهی به تغییرات در عرصههای ملی و بینالمللی قرار داشت. حتا چنین کاستیها چشمگیر نادر توسط بازیگران اصلی جهان (به شمول شورویها) تحمل میشد. در نهایت، همۀ شان به حفظ تمامیت افغانستان و اجماع شکننده که در آن زمان عمدتاً با نادرشاه، خانوادۀ نادرشاه و حلقۀ نزدیک اصلاحطلبان- محافظهکار پشتونهای مدرن ارتباط داشت، علاقهمند بودند.
(Afghan Communicator, Issue No. 10&11, Summer 2001)
داکتر Dr. Vladimir Boyko گردانندۀ کانون مطالعات آسیایی در دانشگاه دولتی روسیه و نویسندۀ چند کتاب دربارۀ افغانستان است.