منازعه همیشه جاری سرزمین ما مبارزه بین دو طیف از نیروهای مدعی حکمرانی است.ما در جامعه خود دوگروه درگیر درحوزه سیاست/مسایل عمومی داریم، یکی گروه حاکم و دیگری گروه محروم اند.مراد از گروه حاکمه به دور از تبار،زبان و جایگاه آن افرادی است که در یک برهه برمناسبات قدرت،اقتصاد و فرهنگ جامعه حاکم شده و حکمرانی نموده اند.محرومان جمعی از افرادی است که بدنبال جاگزین شدن با گروه حاکمه بوده با هر نوع ابزار میخواهند برقدرت سیاسی و موقف های رسمی سیاسی دست یابند.هرنوع تصامیم سیاسی این دوطیف به نام ملت/مردم، کشور،هویت ملی، وحدت ملی، افغانیت، اسلام و…طرح و برجامعه اعمال می شود. ما در تاریخ معاصر بجز این دو طیف[۱] دیگر مدعی قدرت نداشته ایم.
مبانی عقلانیت سیاسی این دو طیف درحقیقت واحد است. سازکارهای تامین منافع/موفقیت آنها با تفاوتهای ظاهری در نهایت به یک هدف نیابتی- استخباراتی متصل می شود. من در این نوشتار به شرح این دو طیف در سیاست می پردازم.
گروه حاکمه
به دور ازحب و بغض فردی و نادیده گرفتن تفاوتهای فردی جهان نگری سیاسی گروه های حاکمه در افغانستان شبیه هم اند. صرف تفاوت درنوع وابستگی و ابزاربقاء یا بعبارتی نحوه برخورد با “وضعیت پارادوکسیکال نظام سازی “است.هر گروه بنابرنوع پیوند استخباراتی خود ارزشها،شعار، دوست/دشمن و اهداف را تعریف می نماید.اگر به تاریخ برگردیم شاه شجاع و دوست محمدخان و دودمان آنها نمونه های وضعیت پاردوکسیکال نظام سازی را آغاز کردند. عبدالرحمن خان(سرسپرده انگلیس و قدرت پرست افراطی برای حفظ تاج و تاخت برهیچ چیز ترحم نکرد)، جغرافیا، مردم وسرنوشت ملک را در یک قمارقدرت پرستی برای همیشه معیوب ومعلول ساخت.
نظامهای مقلد شوروی در افغانستان از یک جهت و جهادگران خدمت گزاران صادق سیاستهای سد و ضد کمونیستی غرب و ابزار نفوذ پاکستان درافغانستان از بعد دیگر نقشی بحران ساز درحیثیت گروه حاکمه و محرومه داشته اند.شریعت طلبان اسلام گرا(طالبان) درخواب اعمال و تطبیق اسلام خالص سربلند کردند.اگر به این سیرحوادث تاریخی بنگریم چند اصل مشترک پیرامون گروه حاکمه برای ما مبرهن می شود:
گروه های حاکمه همیشه بعد از یک تبانی و همکاری های استخباراتی به حاکمیت رسیده اند
ناتعادلی در سیاست داخلی و خارجی
سیاست خارجی مقید بر اصول مبهم
فقدان طرح جامع برای دگرگونی جامعه
پیگیری اهداف کوتاه مدت با پیش فرض تامین منافع استخباراتی مشخص
ضدیت با تکثر و تنوع در نظام سیاسی ساخته شده
فربه سازی مرزکشی های هویتی(مراد از هویت یعنی هر اندیشه، مکتب و گرایشی که برای گروه حاکم پرسش کی هستید؟ را پاسخ می دهد).
خلق انتی تز خود و تقویت روحیه نیابتی شدن بر گروهای محرومان
مغالطات مشترک(اسلام، وطن، مردم،وحدت ملی و عدالت…)
ناتوانی در ایجاد وفاق و اجماع سیاسی
عدم داشتن استراتیژی های بقاء
گروه محرومان
تمامی نیروهای مخالف گروه حاکمه را با هر نوع فعالیت شامل می شود. محرومان اکثراً در جامعه ما افراد پرطمع و دنبال دستیابی قدرت بوده،این نیروها دو مرحله دارند: مرحله مبارزه برای مبدل شدن به نیروی حاکم و مرحله بعدی جاگزین شدن است. منبع و ریشه اصلی وضعیت پاردوکسیکال جامعه از همین جا ریشه می گیرد، به همین اساس گروه محرومه دو کارکرد متضاد را بایست انجام دهند، یکی عمل بحیث نیروی منجی و مخالف که بدنبال جاگزینی نیروی حاکمه اند و بعد از موفق شدن کارکرد بحیث نیروی حاکمه، که مطلقاً این دو وضعیت یکسان نیست و دقیقاً یک وضعیت پارادوکسی است. اگر به تاریخ معاصر بنگریم اصولاً شاه شجاع سرآغاز گروه محرومان در این خطه بشمار می رود. شاه شجاع در عیش و عشرت در هند زیست و با تبانی انگلیس(کمپنی های هندشرقی) بر تخت نشست. شاه شجاع در جنون تصاحب قدرت بود، برای وی جغرافیا،توسعه، مردم، عدالت اجتماعی و مستقل بودن مفاهیم نا آشنا بود. تنها نیروی محرک برایش کسب قدرت موروثی اش بود.این شجره خبیثه مستمر درتاریخ معاصرما تنها شجرزنده و پر بار بوده است. دودمان دوست محمدخان و خودش ادامه دهنده این راه بودند.محمد یعقوب خان فرزند شیرعلی خان نمونه ازگروه محرومان است که باامضای معاهده گندمک بنیاد مملکت را برغلامی ووابستگی نهاد. عبدالرحمن خان خود یک نمونه از گروه محرومان بود با معاهده دیورند عملاً نبض حیات این سرزمین را برای همیشه مجروح ساخت. نادر خان نقطه عطفی در این قماش است، وی با شقاوت و نیرنک بر آزادگی واصالت یک شاه تاجیک هجوم آورد و آن را به دار قرآن کشید. امیر حبیب الله کلکانی تنها حاکم این ملک ویران بوده که برآمده از از اراده مردم با سلف و خلف خود تفاوت دارد.
مخالفان داودخان و باز شدن پروژه جهاد و خلق طیف منسجم و سازمان یافته ی از محرومان استمرار همان شجره است.نیروهای سازمان یافته محرومان جاگزین شکل فردی/شاهزادگی شده و به بازیگران “وضعیت پارادوکسیکال نظام سازی ” در افغانستان مبدل شدند[۲]. طالبان نقش برجسته در این طیف داشته و توانستند برای دوبار به گروه حاکمه مبدل شوند.
آنچه در میان عمده طیف محرومان مشترک است:
ادعای منجی بودن جامعه/کشور
خلق کلان روایتهای قومی- ملی/مذهبی
تکیه بر کلان روایت های عامه پسند و ایجاد جوپوپولیستی در مفهوم رایج
وابستگی به استخبارات های رقیب
این گروه در عمل بحیث سازوکارهای استخباراتی برای مهار،مدیریت یا خلق بحران اند.
در وضعیت های تکثر نیروهای محرومان تضاد منافع بوجود می آید.
میزان موفقیت هر نیروی محرومان متکی بر مهارت استخبارات تنظیم کننده دارد.
کاربرد مغالطات برای توجیه فعالیتها یا فریب افکار عمومی/موج سواری
مقید بودن بر الزامات سیاست خارجی کشورهای دخیل
اگر این نشانه ها را بر اوضاع جاری مملکت تطبیق دهیم، یک فهم ملموس از قضایای جاری سیاسی افغانستان برای ما خلق می شود.
سیاست” بازی میان دو طیف حاکمه و محرومه در وضعیت پاردوکسی نظام سازی!
همانندی رویدادها،بازیگران، قاعده بازی خود گواه بر عدم تصادفی بودن آنها است،تا حد زیادی ریشه و بنیاد بر چیزی دارد که در این نبشته از آن به “پارادوکس نظام سازی” یادشده. ما روح پاردوکسیکال را در دولت و روحیات فردی از دل فرهنگ سیاسی و عقلانیت جمعی ما به ارث می بریم و این گره بنیادی منازعه در جامعه است.
گروه های حاکم در تاریخ ما به دور از تبار نگاه شان به قدرت شخصی،متمرکزو بحیث یک امتیاز فردی است.سیاست بیشتر فضای منازعه میان دوطیف را بازگو می کند تا زبان مشترک برای دفاع از مصلحت عمومی باشد..گروه های حاکم از شاه شجاع تا ملا هبت الله در شیوه زمامداری با مشکلات شبیه هم مواجه بوده اند که آن “عمل در یک وضعیت پاردوکسی ” است. مجاهدین در یک برهه خاص با مبانی مشخص سر برآورد، اما دام وضعیت پاردوکسیکال توان عملکرد مستقل را از آنها ستاند،یعنی قبلا مجاهدین گروه محروم بودند با جلوس بر قدرت به گروه حاکم مبدل شدند، استلزمات و خلق توازن میان این دو نقش در یک فضای پارادوکسی کار سهل نیست و اندک ترین اشتباه منجر به زوال سیاسی می شود.کنش دوره محرومیت با کنش دوره حاکمیت یکسان نیست،مقیدات استخباراتی موانع را با کنش/عدم واکنش/خنثی بودن خلق نموده، رویای دولت مقتدر را ناکام می سازد.
وضعیت پاردوکسیکال مانع عمل استراتیژیک، سازمانمندو مرتبط با منافع همگانی می شود. نیروی حاکم قادر به خلق روایت منافع ملی نمی شوند،چون هر نوع تصمیم کلان و بنیادی برای باز تعریف منافع توسط استخباراتهای دخیل به چالش کشیده می شود، چون هر جناح مقید بر تامین/حفظ راهبردهای استخباراتی رقیب اند.
این وضعیت پاردوکسیکال موازنه قدرت و موازنه نهادی را مختل و زمینه های زوال سیاسی نظام حاکم را مساعد می سازد.چون جامعه از تب و تاب افتیده و حالا منتظر قدمهای عملی برای اجرایی شدن طرحهای منجی ها است، اما نظام قادر به پاسخگویی نیازها نبوده، شکاف های سیاسی شکل می گیرد.
حاکمان همیشه در جغرافیای معاصر ما با وضعیت پاردوکسیکال مواجه بوده و موفق به طرح بنیادهای لازم برای بقاء،وفاق همگانی،تعریف منافع ملی و راهبردهای درازمدت امنیت ملی نشدند.موجودیت نیروهای متکثرنیابتی نمی تواند بر یک پلتفرم الزامی واحد که در برگیرنده نیاز و خواست همه اجماع نمایند،این وضعیت از نتایج عمل در “فضای پارادوکسی نظام سازی” است.
طیف محرومه اکثراً باهمکاری اطلاعاتی منطقه ی /جهانی موفق به سرنگونی گروه حاکمه می شوند. طبیعی ترین حدس، تعهد بین گروه مشخص با استخبارات مشخص برای تامین اهداف خاص است. همین طور همه بنابر تعهدات مشخص وارد بازی می شوند.شرایط و الزامات در دو وضعیت متضاد منجر به پاردوکس در سیاست شده وعامل شکاف های سیاسی داخلی و خارجی بشمار می رود. طالبان بحیث یک نیروی محرومه در اگست ۲۰۲۱ به گروه حاکمه مبدل شدند، در اولین اقدامات بر تعهدات گروهی- بیرونی خود توجه کردند و از جانب دیگر این گروه تجربه کافی از عملکردهای استخباراتی کسب نموده بودند می دانستند و آسیب های خود را نیز شناسایی کرده بودند.عملکرد پاردوکسی را می توانیم در میان این گروه بررسی نمایم. از یک طرف این گروه مکلف بر تامین منافع حیاتی اسلام آباد در کابل بودند، از جانب دیگر الزامات بقاء در کابل متضاد آن را می خواست. در این وضعیت هر نوع اشتباه محاسباتی منجر به زوال سیاسی و شکست خواهد شد. خلق تعادل بین دو نیروی متضاد و غیر قابل جمع معجزه سیاسی می طلبد. عملاً منازعه پنهان گروه حاکمه و گروه محرومه را در همین حوادث می توانیم مشاهده کنیم.
گروه محرومان همیشه در نقش یک منجی سربلند می نمایند،اما منتج به فاجعه شده اند. این نیروها در مراحل اولیه عملکردهای نمایشی عامه پسندانه دارند. قادر به طرح راهبردهای بنیادی برای نظم و ثبات نمی شوند. وابستگی های اطلاعاتی بر منابع بیرونی مانع کنش های مستقل و سازنده است. گسست از منابع حامی خارجی عملا توان چانه زنی جناحی را پائین آورده و گروه را در وضعیت ضعیف یا حذف قرار می دهد و پابندی بر منابع بیرونی ظرفیت همگرایی داخلی را کاهش داده و شالوده بی نظمی سیاسی را می سازد. دقیقاً نیروی حاکمه در چنین وضعیت قرار گرفته و اجبار اصل بقاء آنها را بسوی بازنگری در پالیسی های سیاسی/طرح های سیاسی نو می کشاند.
نیروهای محرومان بعد از استقرار در حیثیت گروه حاکمه با آزمون وفاداری و تامین منافع درونی و بیرونی مواج می شود و نقط توازن بخش وجود ندارد. هر جناح در یک وضعیت پارادوکسیکال بند می افتند و عملاً دایره اصلاحات و سازندگی درحد اقل برنامه های روبنایی محدود می شود. ناسازگاری منافع نیروهای خارجی رقیب هر جناح را در چالش بقاء مواجه و زمینه های شکاف سیاسی راه زوال سیاسی هر نظم سیاسی را می آفریند. سیاست بحیث یک مقوله بنیادی با وابستگی استخباراتی ناسازگار بوده و مهارت سیاسی برای کنترل این وضعیت نیازمند پابندی بر قاعده های اخلاقی، عدالت، تعادل بین الزامات داخلی و خارجی است.
گروه محرومان تکتیک های سیاسی- نظامی را پیش گرفته تهدید بقا و فشار برنظام حاکم تحمیل می کند، از آنجایی که نوع وابستگی این دو جناح رقیب(حاکمه و محرومه)متضاد بوده و به ندرت به منبع واحدمیرسد (صرف در حالت ناسازگاری راهبردهای بقاء، کشور حامی به کشور تهدید/حذف کننده مبدل می شود)، ذاتاً منازعه استخباراتی در یک سرزمین به هدف جلوگیری از توسعه آن جامعه و محدودسازی حاکمیت سیاسی و بی ثباتی در آن است.
طالبان در این نقش برای بیست سال مانع تحقق نظم و امنیت در افغانستان شدند، فعلا نیروهای محرومه در نقش آنها داعیه نجات می سرایند. در اصل هردو کارکرد مشابه و در وضعیتهای مشابه کنشهای مشابه را بروز می دهند و این هرگز به پایان منازعه ابدی این سرزمین منجر نخواهد شد. محرومان در نقش حاکمه یا حاکمه در نقش محرومه عملاً در دام “وضعیت پاردوکسیکال خود” گرفتار می آیند و هرگز موفق به ثبات و امنیت دایمی یا جلوگیری از زوال سیاسی خود نخواهند شد؛ این شرحی از منازعه ابدی و گردش پارادوکسی نظام سازی در افغانستان است.
[۱] تنها استثنا در بین دو طیف دوره زمامداری امیر حبیب الله کلکانی است، از دید من شیوه جلوس وی به تخت پادشاهی یک استثناء و متفاوت از فرایندهای جاری در تاریخ معاصرصورت گرفته است.
[۲] در این باب یک نمونه متفاوت هم وجود دارد و آن شهید احمدشاه مسعود قهرمان ملی این سرزمین است که بایست دوره زیست وی را در دو مرحله بررسی کرد، مرحله اولی جهاد و مرحله دوم مقاومت،(مسعود(رح)در دوره دوم مبانی قدرت سیاسی افغانستان را جدی و متفاوت می نگرد. تاریخ، حوادث جاری سیاسی، بحران ها بر شخصیت وی اثر بنیادی گذاشته و شیوه متفاوت از ایدئولوژی محض یا وابستگی استخباراتی را پیش می گیرد.