امروز روز جهانی زنان روستایی است. این مناسبت بهانهای دستم داد تا از نقش مهم زنان در زندگی روستایی، فعالیتهای مختلف و زحمتهای آنان که بیشتر نادیده گرفته میشوند، قدردانی و سپاسگزاری کنیم. زنان روستایی هر روز پیش از طلوع خورشید به کار آغاز میکنند، پیش از آن که خروس بانک دهد یا آفتاب روی بامهای گِلی بتابد. فعالیتهای روزمره آنها شامل تامین آب از چاه و چشمه، پخت نان تنوری، صفا کاری خانه، مراقبت از کودکان و نظارت از مزرعه و باغ است که پایههای زندگی خانوادگی را شکل میدهد.
سهم این زنان در حفظ خانواده، اقتصاد و جامعه خیلی ارزنده بوده که بدون حضورشان، بسیاری از فعالیتهای روزانه و روندهای زندگی مشکل و حتا امکانپذیر نخواهد بود.
در افغانستان، زن روستایی از صبح تا شب از خانه تا مزرعه، دمی هم آسیایش ندارد. درست است که او زمین را شخم نمیزند و «قلبه» نمیکند، اما بذر را پاک میکند، گندم را میکوبد و در همان حال به کودک در آغوشش شیر میدهد. در روزهای سرد زمستان با چادر کهنهی روی شانه، به دنبال هیزم میرود. در تابستانهای داغ در کنار جوی آب، لباس میشوید و صدای خندهی فرزندانش را گوش میدهد. با اینهمه، بیشترشان به مکتب نرفتهاند، شناسنامه ندارند، بیمه و حق بازنشستگی نمیشناسند. آنها ستون زندگیاند ولی بیشتر در سایه ماندهاند. فقر، نبود آموزش، محدودیتهای فرهنگی و اکنون هم فشارهای سیاسی و مذهبی گروه حاکم، زندگیشان را به کام آنان تلخ کرده است.
زن روستایی قلب خانه است. از سحرگاه که آتش تنور را روشن میکند تا شب که «الکین» را خاموش میکند، در حرکت و تلاش است. او نان را با عشق عجین میکند، لباس میدوزد، دواهای گیاهی میسازد و کودکان را در دامان مهر میپروراند. مادر روستایی فقط کارگر خانه نیست، آموزگار خاموش زندگیست. او به فرزندانش یاد میدهد که چگونه در برابر سختی بایستند، راستگو باشند با دیگران نیکی کنند و از خاک خود شرم نداشته باشند. هر کودکی که از دل یک روستا برمیخیزد و در شهر، داکتر، معلم یا شاعر میشود، ریشه در همین دامان خاکی دارد.
پیش از بازگشت طالبان، در بسیاری از روستاها روزنههایی از امید باز شده بود. زنان در پروژههای کشاورزی، کارگاههای قالینبافی، سوادآموزی و بهداشت روستایی شرکت میکردند. دختران در مکتبها ابتدایی درس میخواندند و بعضیها حتا به دانشگاهها راه مییافتند. اما با بازگشت طالبان، بیشتر این تلاشها خاموش شد. بسیاری از زنان خانهنشین شدند، مکتبها بسته شد و در قریهها جایی برای آموزش دختران باقی نماند. زنانی که روزی در شوراهای محلی نظر میدادند، اکنون جرأت بیان نام خود را هم ندارند. این عقبگرد، فقط از دست رفتن فرصتها نیست، شکستن بال امید است.
زنان روستایی، نگهبانان فرهنگ و داستانهای کهن
در فرهنگ افغانستان، بسیاری از زیباییها را زنان روستایی زنده نگه داشتهاند. شبهای دراز زمستان، وقتی برف تا زانوی دیوار میرسد و صدای باد در چوبهای سقف میپیچد، همین زناناند که با چای سیاه، چهارمغز و محصولات باغ و مزرعه خود، کنار بخاری مینشینند و دوبیتیهای محلی میسرایبد:
سحر گاهی صدای موتر آمد
خجسته قاصدی از دلبر آمد
نمی گنجد ز شادی جامه بر تن
به من احوال آن سیمین بر آمد
طیاره چرخکی مانند گژدم
بمباری میکند بر ملک مردم
الهی خانه دشمن خراب بسوزه
«پندکی» بر سرم تا کی بگردم؟
پدر خوب است که مادر نازنین است
برادر میوهی روی زمین است
جوانها قدر همدیگر بدانید
که آخر جای ما زیر زمین است
در چنین شبهایی، قصههای دیو و پری، افسانههای قدیمی، داستانهای شاهنامه و روایتهای نیاکان، در زبان زنان روستا جان میگیرد. آنان با چنان شور و شیرینی سخن میگویند که کودکان دهان باز میمانند. در بزمهای خودمانی، شعر میخوانند، شوخی میکنند، از نیکیها و بدیهای دنیا حرف میزنند و از عشق، رنج و صبر میگویند. شب یلدا برای شان تنها یک شب نیست؛ جشن پیوند نسلهاست. بزرگترها شاهنامه میخوانند، از رستم و تهمینه میگویند و جوانترها خاموش گوش میدهند. در عیدها، با لباسهای رنگارنگ محلی با حنا بر دست و گل در مو، خانهها را پر از نور و آواز میکنند. در هر گوشهی فرهنگ عامیانه، ردپای همین زنان دیده میشود؛ حافظان اصلی زبان، شعر و قصه. اگر آنان نبودند، بسیاری از واژهها و نغمهها تا امروز زنده نمیماند.
همچنین زنان روستایی نقش مهمی در تربیت فرزندان باسواد و آماده برای آینده دارند. همانگونه که حضرت سعدی در حکایتی میگوید:
وقتی افتاد فتنهای در شام
همه از گوشهها فرا رفتند
پسران وزیر ناقصالعقل
به گدایی به روستا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشاه رفتند.
این حکایت نشان میدهد که تربیت و پرورش دانش در روستا شکل میگیرد و زنان، با قصهها، دوبیتیها و انتقال حکمتهای محلی، نخستین آموزگاران فرزنداناند. آنان پایه سواد، اخلاق و اندیشه کودکان را میسازند و بدون حضورشان، بسیاری از فرزندان روستایی نمیتوانستند به دانش و موقعیت اجتماعی برسند
در سختترین روزها، وقتی مرد خانه بیمار میشود یا پدر پیر از کار میافتد، این زن است که زمین را شخم میزند، گوسفندان را میچراند و نان را فراهم میکند. گاهی خودش گرسنه میماند تا فرزندش سیر شود. هیچ گلایهای ندارد، اما در چهرهاش رد رنج و وقار با هم نشسته است. مادر روستایی، اگرچه در آمارها دیده نمیشود، اما بدون او زندگی در بسیاری از روستاها از حرکت میایستد.
اگر بخواهیم صدای این زنان خاموش نماند، باید به آنان فرصت آموزش، کار و تصمیمگیری بدهیم. سواد، نخستین کلید آزادی است. باید در روستاها مکتبهای دخترانه بیشتر ساخته شود، کارگاههای آموزش حرفهای برپا گردد و بازارهای محلی برای فروش دستساختههای زنان ایجاد شود. مردان نیز باید آموزش ببینند که احترام به زن، ضعف نیست، بلکه نشانهی بزرگی انسان است. رسانهها و دولتها باید داستان این زنان را بازگو کنند تا جامعه بداند چه گنجی در دل خاک روستا پنهان است.