سعادت: درود بر شما بانو مژگان فرامنش عزیز!
تشکر میکنم ازینکه گفتوگو با روایت را پذیرفتید.
در اولین سوال از شما میخواهم که خودتان را برای خوانندگان معرفی کنید
فرامنش: مژگان فرامنش متولد یکم سنبله سال ۱۳۶۹ در هرات. ماستری ادبیات فارسی دارم. شش کتاب از من منتشر شده است:
۱. اندیشههای دردآلود مجموعه (شعر)
۲. گرهکور (شعر)
۳. نیرنج (شعر)
۴. گلوی خراشیدهباد (شعر)
۵. دخترانِ خاکستر مجموعه داستانهای کوتاه.
۶. چاردیواری، شعرهای محجوبه هروی به کوشش، مقدمه و انتخاب من.
سعادت: بانو فرامنش! شما بهحیث جوان جامعهی افغانستان که شعر میسراید و داستان مینویسد، چگونه ارزیابی میکنید که ادبیات در افغانستان چطور زندگی میکند؟
فرامنش: شعر در افغانستان تا قبل از آمدن طالبان به رشد و بالندگی خوبی رسیده بود. شاعرانِ جوان نیز کارکردهای خوبی داشتند. نسل جدید در بیست سال گذشته به رشد و شکوفایی خوبی دست یافته بودند؛ ولی در ادبیات داستانی این مسئله متفاوتاست. جامعهی افغانستان در ادبیاتداستانی یک جامعهی نوپا است. در کل، ادبیاتداستانی عمر کوتاهی داشته؛ اما در همین کوتاه بودن عمر آن به رشد و بالندگی خیلی خوبی رسیده. نویسندگان خوبی در ادبیاتداستانی داریم؛ ولی با روی کار آمدن طالبان، ادبیات دچار سقوط شد، شاعران و نویسندگان پراکنده شدند. درکل فضای ادبیات در حاشیه قرار گرفته است.
سعادت: چند مدت پیش یککتاب چاپ کردید که در آن دوازده تا داستان کوتاه بود، از جمله “دختران گیسو” که توجهی خیلیها را جلب کرد؛ ازین داستان برای ما بگوید و بیشتر از زنان و دختران افغانستانی در شعرها و داستانها یاد کردید، چرا؟
فرامنش: مجموعه داستان کوتاه “دخترانِخاکستر” تازهترین اثر ادبیاست که از من منتشر شده است. در کل دوازده داستانی که درین مجموعه منتشر شده، روایتگر رنجها، تبعیض جنسیتی محدودیتهای دختران و زنان زیر حاکمیت سیاه طالبان است. در دخترانِخاکستر به سنتها، فرهنگ و نگاه مردم و جامعه به زنان و دختران پرداختهام. جامعهای که زیر حاکمیت سیاه طالبان، دختران و زنان بسیاری را قربانی کرده است؛ در کل این مجموعه به فضای تفکر طالبانی پرداختهاست، البته داستان “گیسو” یکی از داستانهای این کتاب است که ویژگیهایی را که گفتم شامل این داستان هم میشود.
سعادت: بانو فرامنش! زنان افغانستان دچار یکبحران خیلی بزرگ شده و درواقع با یکچالش خیلی بزرگی روبهرو است، اینکه منع از تحصیل بزرگترین چالش برای زنان است، آیا راه حلی وجود دارد یا نه و بهنظرِ شما مسولیت زنان در این بحران چیست؟
فرامنش: در جامعهی مردسالار ما اکثراً زنان همیشه قربانی بودهاند. تفکر طالبانی حاکم در بسیاری از خانوادهها باعث شده که زنان و دختران در محدودیتهای بسیاری دستوپا بزنند؛ اما در کنار این فضای زنستیز، تفکر طالبانی و حاکمیت گروه جاهل و سیاهاندیش، بازهم زنانی بودهاند که صدا بلند کردند؛ زنانیکه گاه قربانی شدند و گاهی هم به بالندگی رسیدهاند. به باور من زنان و مردان باید دوشادوش هم حرکت کنند، ناامید نشوند تا از این سیاهی بگذرند.
سعادت: در جامعهی امروز افغانستان بیزاری از ادبیات خیلی به چشم میخورد و کسانیکه اهلسیاستاند؛ ادبیات را بد میدانند، آیا کلمههای ادبیات خطرناکاند؟
فرامنش: تا قبل از حاکمیت سیاه طالبان، کلمهی به نام بیزاری از ادبیات وجود نداشت. جدا از شاعران، نویسندگان و فرهنگیان زبان فارسی؛ حتا مردم عوام نیز به ادبیات علاقمند بودند، اما با روی کار آمدن طالبان، فضای ادبیات و زبان فارسی دچار تنش و آشفتگی شد؛ اکثریت شاعران و فرهنگیان تن به مهاجرت دادند. فضای عمومی نیز به قهقرا کشیده و سایهی بیکاری و فقر بر زندگی مردم چیرهشده. مردمانیکه نان برای خوردن نداشتهباشند، چگونه میتواند جریان فکری خویش را گسترش بدهند؟ جامعهای که مردم آن تنها به نان و امنیتشان بیاندیشند، زمینهی برای رشد و بالندگی زبان و ادبیات در آن جای نخواهد داشت.
سعادت: اگر خودتان را بهجای یکدختر که وارد دانشگاه شده و بعد دانشگاه برویش بستهشده قرار بدهید، چه حسِ برایتان دست میدهد و اینکه چه شعری برای شان میسرایید؟
فرامنش: من حس و حال دختران سرزمینم را به خوبی درک میکنم و میفهمم. من نیز در حاکمیت جهل طالب، قربانی دادهام. خواهر شانزده سالهی من به نام نازیلا که تا صنف دهم اول نمره عمومی مکتب بود، با آمدن طالب و مسدود شدن مکاتب، دچار رنج و اندوهی فراوان شد. همین اندوه و نگرانی او را به بیماری سرطان مری دچار کرد؛ در نهایت چشم از جهان پوشید.
دختران بسیاری، چون خواهر من، قربانی عقاید کورکورانهی طالبان شدهاند یا دست به خودکشی زدهاند یا در گوشهی خانههاشان دچار افسردگی و ناامیدی شدهاند.
این شعر را به دختران و زنان سرزمینم سرودهام.
عبور میکند این روزهای زندهبهگوری
و این حکایتِ در خون نشستنِ گل سوری
جهان اگرچه ندیده غمِ زمانهی ما را
زمان اگرچه نخوانده ترانهی من و دوری
به کوچهها، به خیابان اگر حضور نداریم
اگر غبار نشسته در آستان صبوری
همیشه قامت سرو این چنین شکسته نماند
همیشه رود ندارد به خود روایت شوری
به رغم وحشت و اندوه روزگار برقصند
زنان شهر درون سپاهِ گرگ، حضوری
زنی که خسته نشد از نبردهای زنانه
در این جهانِ تهی از نشاط و خندهبهگوری
سعادت: زندان چیست و چهوقت سراغ ما را میگیرد؟
فرامنش: زندان یعنی نداشتن آزادی. حکومتی که تمام روزنهها را به روی مردم، زنان و دختران بستهاند، بهترین مثال برای تعریف زندان است.
سعادت: نگاهِ تان را دربارهی زندگی بدانیم بهتر است؟
فرامنش: زندگی یعنی داشتن آزادی، داشتن آرامش. امیدوار بودن و امید داشتن به آینده.
سعادت: یک نمونهی کلام از شما داشتهباشیم برای دختران افغانستان.
مرا دوباره بکوب و مرا دوباره بساز
به رنجهای فراوان من تو چاره بساز
به آسمان که چراغِ شکسته را مانَد
دوباره ماه بیاور کمی ستاره بساز
منی که غصهی شهمامههاست بر دوشم
جهانِ دور و برم را پر از مغاره بساز
تو شاعری، کلمات تو سخت رقاصاند
پس از سیاهیِ دنیایت استعاره بساز
برای هقهق باران و روزگارِ سیاه
ترانههای سپیدی به یک اشاره بساز
به من نگاه کن این سرزمین غمگینم
مرا بکوب و بریز و سپس دوباره بساز
که نقش دست تو در خشتخشت من باشد
و عشق را به دل خاکِ پارهپاره بساز