افغانستان همواره سرزمینی بوده که در مرکز توجه قدرتهای منطقهای و جهانی قرار داشته است. این کشور با تنوع قومی، زبانی و مذهبی خود، همچون یک موزاییک فرهنگی است که در طول تاریخ بارها شاهد تلاش برای ایجاد وحدت ملی بوده، اما اغلب این تلاشها با شکست مواجه شدهاند. تمرکزگرایی سیاسی در کابل، هرچند در ظاهر یکپارچگی را حفظ کرده، اما بهطور مداوم احساس بیعدالتی و حاشیهنشینی در میان اقوام و مناطق دور از مرکز را تقویت کرده است.
در چنین فضایی، فدرالیسم بهعنوان یک ایده و مدل سیاسی بارها مورد بحث قرار گرفته است. فدرالیسم نه تنها یک ساختار حقوقی یا اداری، بلکه نوعی نگاه فلسفی و جامعهشناختی به عدالت، آزادی و تقسیم قدرت است. این مقاله با هدف بررسی همهجانبه موضوع فدرالیسم در افغانستان، ابتدا ابعاد فلسفی، سیاسی و جامعهشناختی آن را تحلیل میکند و سپس نقش جهان غرب، کشورهای همسایه و نظم نوین جهانی را در آینده سیاسی افغانستان و احتمال فدرالی شدن آن مورد واکاوی قرار میدهد.
بخش اول: فلسفه و جامعهشناسی فدرالیسم در افغانستان
۱– فلسفه فدرالیسم؛ عدالت در توزیع قدرت
فدرالیسم در بنیان خود یک اندیشه فلسفی درباره قدرت و عدالت است. این اندیشه میگوید: «قدرت نباید در یک مرکز انحصار پیدا کند، بلکه باید در میان سطوح مختلف حکمرانی توزیع شود.» ریشههای این مفهوم را میتوان در فلسفه سیاسی فیلسوفانی چون جان لاک و مونتسکیو یافت که تفکیک قوا و جلوگیری از تمرکز قدرت را اساس دموکراسی میدانستند.
در جامعهای مانند افغانستان، که شامل پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ و دیگر گروههای قومی است، تمرکز قدرت در کابل نه تنها به بیاعتمادی دامن زده، بلکه در مقاطع مختلف به شورشها و جنگهای داخلی منجر شده است. فدرالیسم میتواند پاسخی باشد به این پرسش بنیادین: «چگونه میتوان در عین پذیرش تفاوتها، یک ساختار عادلانه ایجاد کرد؟»
۲– فدرالیسم و فرهنگ سیاسی افغانستان
افغانستان تاریخی پر از سلطنتها، امارتها و حکومتهای قبیلهای دارد. این تجربه تاریخی سبب شده که مفهوم «حاکمیت محلی» بهطور سنتی در فرهنگ سیاسی مردم ریشه داشته باشد. اما نظامهای مدرن، بهویژه پس از قرن بیستم، اغلب به تمرکز قدرت گرایش داشتهاند.
یکی از چالشهای اساسی این است که فرهنگ سیاسی مدرن افغانستان هنوز کاملاً با مفهوم مشارکت شهروندی و دموکراسی آشنا نشده است. بسیاری از رهبران قومی، به جای نمایندگی واقعی مردم، قدرت را ابزاری برای نفوذ شخصی و منطقهای میبینند. این شرایط باعث میشود که فدرالیسم، در صورت اجرا بدون اصلاحات عمیق، به جای مدیریت تنوع، به رقابتهای قومی و حتا تجزیه منجر شود.
۳– جامعهشناسی فدرالیسم؛ از چندپارگی به وحدت نسبی
از منظر جامعهشناسی، افغانستان یک نمونه بارز جامعه چندپاره (Segmented Society) است. قومیت، زبان، مذهب و ساختارهای قبیلهای، اغلب بر هویت ملی و شهروندی ارجحیت داشتهاند. در چنین جامعهای، فدرالیسم میتواند همانند مکانیزمی برای ایجاد توازن عمل کند.
مثال تطبیقی: کشور هند با بیش از ۲۲ زبان رسمی و صدها گروه قومی، با یک مدل فدرال توانسته تنوع خود را به فرصت تبدیل کند. همچنین کانادا با احترام به حقوق فرانسویزبانها و ایجاد ساختارهای غیرمتمرکز، ثبات سیاسی را حفظ کرده است. افغانستان میتواند از این تجربهها الهام بگیرد، مشروط بر اینکه قانون اساسی و نظام نظارتی قوی طراحی شود.
۴– فدرالیسم و مسئله هویت ملی
یکی از نگرانیهای اساسی درباره فدرالیسم در افغانستان، تضعیف هویت ملی است. اما باید پرسید که آیا افغانستان تاکنون یک هویت ملی واقعی داشته است؟ حقیقت آن است که هویت ملی افغانستان غالباً با تحمیل یک روایت قومی یا زبانی خاص ساخته شده، نه با احترام به همه اقوام.
فدرالیسم میتواند زمینهای برای شکلگیری یک هویت ملی چندلایه فراهم کند؛ هویتی که در آن هر قوم و منطقه احساس کند بخشی از یک کُل بزرگتر است، بدون آنکه مجبور باشد از هویت فرهنگی خود چشمپوشی کند. این همان چیزی است که در کشورهایی مانند سوئیس یا بلژیک اتفاق افتاده است.
۵- سیاست قدرت و تجربه ناکامیهای گذشته
در تاریخ معاصر افغانستان، تمرکزگرایی بارها به شکست منجر شده است. در دوران جمهوریت، دولت اشرف غنی متهم بود که بیش از حد به یک قوم گرایش دارد و این امر باعث بیاعتمادی سایر گروهها شد. طالبان نیز با ایدئولوژی انحصاری خود، همین اشتباه را تکرار میکنند.
فدرالیسم میتواند راهی برای توزیع قدرت باشد؛ اما در صورت نبود ساختارهای نظارتی، این خطر وجود دارد که به جای حل مشکل، قدرتی جزیرههای جنگی افراد را تقویت کند.
بخش دوم: نقش جهان غرب و همسایگان افغانستان در موضوع فدرالیسم
۱– دیدگاه غرب
ایالات متحده و متحدان غربی، پس از خروج از افغانستان، همچنان این کشور را به عنوان یک نقطه کلیدی در رقابتهای ژئوپولیتیکی خود میبینند. فدرالیسم از نظر غرب میتواند دو پیامد داشته باشد:
پیامد مثبت: ایجاد یک نظام غیرمتمرکز، که منجر به کاهش تنشهای قومی و افزایش ثبات شود و زمینه را برای حضور اقتصادی و سیاسی غرب فراهم کند.
پیامد منفی: یک افغانستان فدرال اما ضعیف میتواند به میدان نفوذ طالبان، القاعده یا داعش تبدیل شود و امنیت منطقه را تهدید کند.
۲- موضع کشورهای همسایه
پاکستان: از یک افغانستان ضعیف سود میبرد، اما از خودمختاری پشتونها بیمناک است، زیرا ممکن است گرایشهای استقلالطلبانه در مناطق پشتوننشین پاکستان را تشدید کند.
ایران: به دلیل نزدیکی فرهنگی با هزارهها و تاجیکها، ممکن است از مدل فدرالی که حقوق این گروهها را تقویت کند، حمایت ضمنی داشته باشد، اما مخالف بیثباتی کلی است.
چین: افغانستان را بخشی از کریدور اقتصادی خود میبیند و از هر طرحی که ثبات را تهدید کند، پرهیز میکند.
روسیه: با توجه به تجربه تلخ در دهه ۱۹۸۰، روسیه به شدت مخالف هرگونه پروژه غربی برای تجزیه یا تضعیف افغانستان است.
۳- نظم نوین جهانی و پروژه تقسیم خاورمیانه
جهان امروز در حال گذار به نظم نوین جهانی است، نظمی که در آن قدرتهای سنتی (مانند اروپا) تضعیف شده و قدرتهای جدید (مانند چین و هند) در حال صعود هستند. اما در این میان، غرب و اسرائیل در تلاشاند با تغییر مرزها، دولتهای کوچک و وابسته ایجاد کنند تا کنترل منابع، امنیت اسرائیل و نفوذ آمریکا تضمین شود.
برخی تحلیلها نشان میدهد که اگر این روند ادامه یابد، ۲۲ تا ۲۳ کشور جدید در خاورمیانه شکل خواهند گرفت. اسرائیل، با حمایت ایالات متحده، در پی ایفای نقش ابرقدرت منطقهای است و این موضوع، افغانستان را نیز در معرض تهدید قرار میدهد، زیرا بیثباتی داخلی این کشور، میتواند آن را به یک «میدان بازی قدرتهای خارجی» بدل سازد.
۴- فرصتها و تهدیدها برای افغانستان
تهدیدها:
۱- احتمال تجزیه و تبدیل شدن به چندین دولت کوچک.
۲- نفوذ گسترده قدرتهای خارجی و جنگهای نیابتی.
۳- از دست رفتن کنترل منابع طبیعی و اقتصادی.
فرصتها:
۱- امکان توسعه محلی و افزایش مشارکت سیاسی.
۲- ایجاد یک الگوی موفق همزیستی قومی.
۳- کاهش تمرکزگرایی و فساد ساختاری.
بخش سوم: راهبردها و راهحلها
برای اینکه فدرالیسم به یک مدل موفق در افغانستان تبدیل شود، لازم است پیششرطهای زیر فراهم گردد:
۱- تقویت نهادهای مدنی و نظام قانونی: فدرالیسم بدون نظارت قانونی شفاف، به جای دموکراسی به هرجومرج منجر خواهد شد.
۲- ایجاد هویت ملی فراگیر: رسانهها و نظام آموزشی باید بر عناصر مشترک فرهنگی و تاریخی تأکید کنند.
۳- توزیع عادلانه منابع: تمرکز منابع در یک منطقه یا قوم، ریشه اصلی درگیریهای افغانستان بوده است.
۴- گفتوگوی ملی: تصمیم درباره فدرالیسم باید نتیجه یک گفتوگوی فراگیر میان همه اقوام و نخبگان باشد.
نتیجهگیری
افغانستان در یک برهه حساس تاریخی قرار دارد. فدرالیسم، اگر با اصلاحات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی همراه باشد، میتواند پلی برای گذار به ثبات باشد. اما اگر بدون برنامهریزی و در شرایط ضعف نهادی اجرا شود، ممکن است آخرین مرحله پیش از تجزیه کشور باشد.
نقش غرب، همسایگان و نظم نوین جهانی در آینده افغانستان بسیار تعیینکننده است. اگر نخبه های سیاسی، نظامی و علمی افغانستان به جای منافع قومی، منافع ملی را محور قرار دهند، این کشور میتواند از تبدیل شدن به قربانی پروژههای ژئوپولیتیک جلوگیری کند.
افغانستان به یک ساختار عادلانه، غیرمتمرکز و مبتنی بر شهروندی نیاز دارد؛ ساختاری که همزمان بتواند تنوع قومی را حفظ کرده و به همبستگی ملی منجر شود و هر زنده جانی این جغرافیای جنگ و خون (افغانستان)، «حق تعیین سرنوشت» داشته باشد.
عدل چه بود؟ آب ده اشجار را
ظلم چه بود؟ آب دادن خار را.
مولانا بلخی