بحث فدرالیزم در افغانستان سابقهای طولانی دارد و از دیرباز مورد توجه اندیشمندان بوده است. بسیاری، مبدأ این بحث را در افغانستان به طاهر بدخشی میرسانند. در بیست سال اخیر اما، این گفتمان با حمایت قوی دکتر پدرام ادامه یافت و اکنون به یک گفتمان غالب در میان روشنفکران افغانستان تبدیل شده است. حتی دیده میشود شخصیتهایی که روزگاری فدرالیزم را نقد و آن را طرحی غیرمنطقی برای افغانستان میپنداشتند، امروزه در کنار آن ایستاده و از این گفتمان حمایت میکنند.
گفتمان فدرالیزم در افغانستان، صرفاً یک بحث سیاسی گذرا نیست، بلکه کاوشی عمیق در پرسشهای اساسیِ هویت ملی، توزیع قدرت و تحقق عدالت اجتماعی در این سرزمین رنگارنگِ اقوام و فرهنگهاست. ناکامیِ تلاشهای دموکراتیک در دو دهه گذشته در زدودن تمرکز قدرت در افغانستان/خراسان، نارضایتیهای گستردهای را در میان اقوام و اُستانهای مختلف برانگیخته است. این نارضایتیها ریشه در تاریخ پرفراز و نشیب افغانستان و ساختار قدرت متمرکز آن دارد که همواره بستر منازعات و بیثباتیها بوده است. پرسش اصلی اما، این است که آیا فدرالیزم میتواند جامهی برابر به تن افغانستان شود؟
فدرالیزم: تلاشی برای توازن میان وحدت و کثرت
چهرههایی چون دکتر پدرام، فدرالیزم را به عنوان راه حلی برای این بحرانها و برقراری عدالت، توزیع برابر قدرت و ثروت ملی پیشنهاد میکنند. از منظر فلسفی، فدرالیزم تجلیگر توازن ظریفی بین وحدت ملی و تنوع فرهنگی است. این نظام، امکان همزیستی مسالمتآمیز و تضمین حقوق و آزادیهای گروههای هویتی گوناگون را در چارچوب یک ساختار سیاسی واحد فراهم میسازد. طرفداران این سیستم در افغانستان نیز همواره تاکید کردهاند که فدرالیزم میتواند پاسخی باشد به نیاز فطری انسان افغانستانی/خراسانی به خودگردانی و مشارکت در تعیین سرنوشت جمعی خود.
چالشهای پیشِ رو: فقدان اعتماد، مرزهای مناقشهبرانگیز و نهادهای ضعیف
در کنار اینکه فدرالیزم در افغانستان به عنوان راه حلی برای منازعهی موجود مطرح میشود، تحقق این سیستم اما، در افغانستان با موانع و نقدهای متعددی از سوی منتقدین نیز روبرو است.
نخست، منتقدین این طرح باور دارند که، با توجه به شکافهای قومی، فقدان اعتماد متقابل بین اقوام و گروههای مختلف، سبب میشود که به توافقی جامع بر سر ساختار فدرالی مناسب صورت نگیرد. زیرا، جامعهی قبیلهای که انحصار قدرت در آن به یک رویهی غیرقابل تغییر بدل شده است و نظام متمرکز تضمینکنندهی دوام این طرز تفکر بر قدرت است. از این رو، هر گروه، نگران چیرگی گروه دیگر و نادیده انگاشتن منافع خود است.
دوم، دستهای از منتقدین فدرالیزم در افغانستان نیز ادعا میکنند که تعیین مرزهای فدرال و تقسیم قدرت بین مرکز و اُستانها، مستلزم مذاکرات طولانی و پیچیده است که نیازمند اجماع ملی میباشد.
سوم، همچنان منتقدین این ایده استدلال میکنند که فقدان نهادهای قدرتمند و کارآمد در سطوح ملی و محلی، میتواند به بیثباتی و بحرانهای جدید دامن بزند.
فدرالیزم: یک ضرورت اخلاقی برای عدالت و مساوات
از دیدگاه فلسفی، فدرالیزم در افغانستان صرفاً یک مسئله سیاسی نیست، بلکه یک ضرورت اخلاقی است. آیا میتوان جامعهای عادلانه و برابر در افغانستان بنا کرد که در آن حقوق همه اقوام و گروهها به طور کامل رعایت شود؟ آیا فدرالیزم میتواند ابزاری برای تحقق این آرمان باشد؟ پاسخ به این پرسشها، مستلزم درک عمیق از ماهیت پیچیده هویت ملی و فرهنگی افغانستان و تدوین یک چارچوب حقوقی و سیاسی عادلانه و مورد قبول همگان است که در واپسین کنفرانس مجمع فدرال خواهان افغانستان در وین گفته میشود که چارچوب حقوقی و سیاسی نیز ساخته شده است. تجربهی گذشته نشان میدهد که تحقق فدرالیزم و واگذاری قسمتی از صلاحیتها در افغانستان میتواند از انحصار حکومت مرکزی جلوگیری و برابری میان اُستانها و واحدهای اداری را تضمین کند.
حرف آخر
در نهایت، موفقیت نظام فدرالی در افغانستان، بستگی تام به مشارکت فعال و همکاری صمیمانه همه اقوام و گروههای سیاسی در فرآیند تصمیمگیری و اجرا دارد. بدون این مشارکت و همکاری، هر طرح فدرالی و غیر فدرالی محکوم به شکست خواهد بود. از این رو، گفتمان فدرالیزم در افغانستان، نه فقط یک بحث سیاسی، بلکه آزمونی بزرگ برای توانایی ملت افغانستان در حل مشکلات خود از طریق صلح، دموکراسی و تفاهم است. این گفتمان، نیازمند توجه دقیق به واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی افغانستان و استفاده از رویکردهای فلسفی و اخلاقی برای ساختن آیندهای عادلانه و پایدار برای این کشور است. کنفرانس وین نشان میدهد که این گفتگو آغاز شده است و در راستایی چارچوب سازی تطبیق فدرالیزم در افغانستان کارهای عمیق و منظم در حال انجام است. از سویی هم تحقق سیستمها و تغییر یک سیستم به سیستم دیگر ملزوم اعتمادسازی، گفتوگوی صادقانه و توجه به منافع ملی محقق خواهد شد.