چند شب پیش، در برنامه «کافه پرسش» روایت در شبکه ایکس، گفتوگویی با حضور چند مباحثهگر درباره «خطرات فاشیسم قومی در افغانستان» برگزار شد. در این برنامه، دکتر فضلالهادی وزین، عالم دینی و عضو اتحادیه جهانی علمای اسلام، با اشاره به تاریخچه فاشیسم در ایتالیا تأکید کرد که در افغانستان دولتهای تمامیتخواه با گرایش قومی داشتهایم، اما نه دولت فاشیستی و نه گروه فاشیستی. او فاشیسم را در نظام موسولینی خلاصه کرد و سپس ویژگیهای آن نظام را برشمرد.
من در این نوشته میخواهم این دیدگاه را نقد کنم؛ دیدگاهی که وجود دولتها و گروههای فاشیستی در افغانستان را انکار میکند.
برخلاف آنچه آقای فضلالهادی وزین مطرح میکند، در جهان نظامهای بسیاری متهم به گرایشهای فاشیستی شدهاند، بدون آنکه دقیقاً همانند نظام موسولینی در ایتالیا باشند. از جمله این نظامها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱) ایتالیای موسولینی، ۲) آلمان نازی، ۳) اسپانیای فرانکو، ۴) پرتغال سالازار، ۵) رومانیِ لژیونرها، ۶) ژاپن نظامی، و شماری دیگر از نظامهای اقتدارگرا.
در دوران معاصر نیز پژوهشگران، برخی جنبشهایی را که گرایشهای اقتدارگرایانه و بیگانهستیزانه دارند، فاشیستی میدانند. اومبرتو اکو، نویسنده و اندیشمند ایتالیایی، در کتاب خود با عنوان «فاشیست جماعت را چطور بشناسیم؟» میگوید فاشیسم مانند یک «بازی» است؛ و هر آنچه برای مفهوم «بازی» صادق است، برای مفهوم «فاشیسم» نیز صدق میکند.
لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف نامدار اتریشی-انگلیسی، باور داشت که نمیتوان برای مفاهیم، تعریف واحد و ثابتی ارائه کرد. او مفهوم را همانند مفهوم «بازی» میدید: در جهان، بازیهای بسیاری وجود دارد که هر یک قواعد خاص خود را دارند، اما همۀ آنها را میتوان ذیل واژه «بازی» جای داد. به باور او، آنچه این بازیها را در یک خانواده مفهومی گرد میآورد، همان چیزی است که او آن را «شباهت خانوادگی» مینامد.
ویتگنشتاین میگفت میان اعضای یک خانواده شاید هیچ ویژگی مشترکِ واحدی وجود نداشته باشد، اما شبکهای از شباهتهای همپوشان و درهمتنیده — مانند رنگ چشم، طرز راه رفتن یا تُن صدا — آنها را بههم پیوند میدهد. خلاصه اینکه او میخواست بگوید مفاهیم در زبان، تعریفهای دقیق و جامع و مانع ندارند؛ بلکه مجموعهای از شباهتهای جزئی آنها را به هم مرتبط میکند.
اومبرتو اکو نیز از همین منطق پیروی میکند و میگوید مفهوم فاشیسم، مانند مفهوم «بازی»، قابل تعمیم است. به بیان او، میتوان ویژگیهایی را از یک رژیم حذف کرد و با این حال، همچنان آن را فاشیستی دانست. او سیاههای از نشانهها و شباهتهای خانوادگی فاشیسم ارائه میکند که آنها را زیر عنوان نئوفاشیسم دستهبندی میکند. این ویژگیها عبارتاند از: سنتپرستی، عقلستیزی، روشنفکرستیزی، بیگانهستیزی، خیانتانگاریِ اختلاف عقیده، نژادپرستی، تقدیس خشونت، اعتقاد به سلسلهمراتب قومی و شماری از عناصر دیگر.
اگر از منظر اومبرتو اکو بنگریم و فاشیسم را بر اساس چنین ویژگیهایی تعریف کنیم، میتوان گفت که در افغانستان نیز هم دولتهای فاشیستی وجود داشتهاند و هم گروههای فاشیستی. کسانی که تاریخ افغانستان را خواندهاند میدانند که در این سرزمین، حکومتها همواره اقوام را در سلسلهمراتب قومی جای داده و میان شهروندان درجهیک و درجهدو تفاوت قائل بودهاند. در تاریخ معاصر افغانستان، شاهد کوچهای اجباری، جابهجاییهای قومی، قتلعامها، نسلکشیها و سرکوبهای زبانی بودهایم.
همچنین، برخی جنبشها و گروههای سیاسی در افغانستان وجود دارند که یک قوم را «برادر بزرگ» میخوانند و دیگران را «برادر کوچک»؛ زعامت را حق برادر بزرگ میدانند و از دیگران میخواهند که از او اطاعت کنند. این اعتقاد به سلسلهمراتب قومی، سرکوب فرهنگی و تقسیم شهروندان به «خودی» و «بیگانه»، از بارزههای نئوفاشیسم است.
بر همین اساس و با تکیه بر نظریۀ «شباهت خانوادگی» ویتگنشتاین، میتوان گفت واژۀ «فاشیسم» را میتوان بر برخی نظامها و گروههای سیاسی در افغانستان نیز اطلاق کرد.
به باور من، در افغانستان فاشیسم قومی وجود دارد؛ انکار آن راهحل نیست، بلکه مقابله با آن، راهحل است.