هرودت در فصل شورش کوروش علیه جد مادریاش آستیاک، پادشاه ماد، از بعضی قبایل فارسی، که در این امر به او کمک کردند، نام میبرد: پاسارگادها، مارافیها و ماسپیها. آنگاه مینویسد: «پارسیانِ دیگر عبارت اند از پانتیالهها، دِروزیها، گرمانیها که همگی برزگر و کشاورزند؛ دیگران یعنی دائنها، مرددها، دروپیکها و ساگارتیها دامدار و چادرنشین اند»[تواریخ هرودت، ج۱، ص۱۶۰]. در این میان، منظور ما سگارتیهاست؛ اینها کی بودند، و زیستگاهشان کجا بود؟
هرودت، آن گاه که استانها یا شهربیهای هخامنشی، و مقدار مالیهای را که هر شهربی میداد، معرفی میکند، چنین مینویسد: «شهربی چهاردهم: سگارتیها، زرنگیها[سیستانیها]، تامانهها[غوریان]، اوئیها، موکها و ساکنان جزایر دریای اریتره[دریای عمان]- که شاه بزرگ کساني را که تبعیدی مینامیدند، به آنجا میفرستاد- همگی جمعاً ۶۰۰ تالان میدادند»[ج۱، ص ۴۰۱]. از این فقره دریافتیم که سگارتیها در موازات اقوام شناخته شدهی سیستانیها و تامانیها میزیسته اند؛ از فقرهی بعدی، محل زیست آنان را دقیقتر پیدا میکنیم.
هرودت حین بیان ترکیب لشکریان خشایارشا، سگارتیها را چنین معرفی میکند: «طایفهی چادرنشین بنام سگارتی وجود دارد که نژاد و زبانشان پارسی است، ولی تجهیزاتشان نیمي پارسی و نیمي پاکتی بود. این طایفه هشتهزار سوار فرستاده بود، که هرگز از سلاح مفرغی یا آهنی مگر در مورد خنجر استفاده نمیکنند؛…»[ج۲،ص ۷۹۲].
پاکتیها و کشورشان پاکتییس- که بر سر مالکیت آن میان افغانها و هندیان دعواست[به مقالهی این جانب زیر نام «جغرافیای تاریخی پکتیا و پکتیکا» مراجعه کنید]- بازهم بنا به قول هرودت، از جملهی شرقی ترین اقوام ساکن در قلمرو هخامنشی بودند؛ و مملکتشان در کنار رود سند موقعیت داشت[ج۱،ص ۴۶۸].
بنابراین، ساتراپ سیزدهم که سگارتیها در آن ساکن بودند، طولاً از دریای عمان تا رود سند، و عرضاً از دریای هند تا کوههای هندوکش کشیده شده بود. کابل نیز در همین جغرافیا قرار داشت؛ سگارتیها که زبان و نژادشان پارسی بود، مردمان مرزهای شرقی کابل بودند.
من این سگارتیها را اجداد «دهگانان» امروزی میدانم که در قلمرو میان کابل و رود سند مسکوناند. علاوتاً، من وارژهی «سگارت» را، پیشینهی «سوات» میدانم؛ سوات پایتخت و مرکز پادشاهی دهگانان بود. این پادشاهی در اوایل قرن دهم هجری توسط قبیلهی یوسفزی از میان برداشته شد.
با این پیشینه، وقتي میخوانیم که در قرن دوم هجری، سفیر پادشاه کابل- نه تنها فارسیگوی، بلکه دانا به کتاب «جاودان خرد» بوده، تعجب نمیکنیم:
ابن مسكويه به نقل ازكتاب «استطالة الفهم» جاحظ، و او از واقدى، و او از زبان حسن بن سهل، وزير و پدرزن مأمون الرشيد نوشته كه، آنكَاه كه مأمون در خراسان بود و خطبه به نامش خوانده شد، بادشاهان اطراف برايش تهنيت نامه فرستادند.
تهنيت نامهی بادشاه كابلستان را پيرمردي به نام «ذوبان» آورد. او در دربار مأمون ماند و طرف مشورهی او بود. آنكَاه كه مأمون به عراق مى رفت، به پيرمرد صد هزار دينار داد تا او را مرخص كند. پيرمرد از گرفتن آن پول اباكرد و به مآمون كَفت: من ازشما پول نمى خواهم. چيزي مى خواهم كه ارزش آن بيش از پول است، و آن كتابي است كه مدفون مانده است. حينىي كه مأمون به بغداد رسيد، به راهنمايى ذوبان آن كتاب را از زير سنگ فرش ايوان، در داخل صندوق كوچكي پيدا كردند. كتاب به صورت اوراق پراكنده در پارچهی ديبا پيجانيده شده بود. مأمون آن كتاب را به ذوبان داد و كَفت «جاودان خرد» است، كه گنجور وزير پادشاه ايرانشهر آن را از حكمت پيشينيان كَرد اورده است.
حسن بن سهل سى ورق آن راطور امانت از ذوبان كَرفته و از فارسى به عربى ترجمه كرده است. اصل أن كتاب صد ورق بوده است. كتاب موجود مسما به جاودان خرد [استطالة الفهم) حكمة الخالده ترجمهی همان سى ورق است.
حسن بن سهل گفته است: روزي مأمون از من پرسيد «كدام يك ازكتاب هاى عربى برتر و شريف تراست»؟ من تفسير قران، مغازى و تواريخ تأليف شده را نام بردم.
مأمون كَفت: «كلام خدا را نظرى نباشد. آنكَاه ازكتاب هاى ايرانيان كدام برتر است»؟ من تعدادي ازان ها، از جمله جاودان خرد را نام بردم. مأمون فهرست كتب خود را خواست و در آن نام اين كتاب رانيافت. كَفت: «حكَونه نام اين كتاب از فهرست افتاده»؟ گفتم كه «همان كتاب ذوبان است و من سى ورق آن راترجمه كردهام». مأمون آن را از من خواست. چون آن را آوردند، مأمون براى نماز به پا خاسته بود. با ديدن آن روى از قبله بتافت، و شروع به خواندن كرد. و چون هر فصلي را كه تمام مى كرد مى كَفت: لا اله الا الله. چون اين كار به درازا كشيد كَفتم: «يا امير مؤمنان نماز فوت مى شود. براى خواندن اين كتاب وقت بسيار است». كَفت: «راست مى كَويى.
ولى مى ترسم به سبب اشتغال خاطري كه به اين كتاب پيداكردهام، در نماز دچار سهو شوم». پس برخاست و نماز خواند و بعد به خواندن آن كتاب پرداخت. آن كَاه كَفت:
«بقيه اش كجاست»؟ كَفتم آن ذوبان به من نداد. مأمون كَفت: «اكَر پيمانْ ريسماني نبود كه يك سرآن به دست خداوند، و يك سر ديكَر آن به دست من است، اين را از او باز مىستاندم. به خدا حكمت همين است، نه كَفته ها و سخن پردازى هاى ما»[تاریخ و فرهنگ ایران در دورهی گزار از ساسانی به اسلامی، ج۴، صص۳۵۰ تا ۳۵۳].
اما كهن ترين ترجمهی فارسى درى آن، همان است كه زير عنوان «نكته هاى كتاب جاودان خرد» در مجموعهی «خردنامه» آمده است. مرحوم مجتبى مينوى نثر آن را متعلق به قرن چهارم و پنجم خوانده است.