شب است و چشم ما همی چو چشم انتظارها – ستاره میکند به شب، یگانیگان شمارها… هرکسی که الفبای ادبیات پایداری را خواندهباشد، بدون شک با این شعر و نام شکوهمند استاد اسحاق فایز آشنا است. شاعر و نویسنده شکیبایی که روزگار هرچه توانسته بر او ناشکیبانه رواداشتهاست. او معلم و رهنمای چندین نسل است و گیسوان سپیدش را فلک رایگان ندادهاست. چند سال پیش، بهسوی انجمن قلم افغانستان روان بودم که استاد فایز شبیه هندوکوه در مقابلم ظاهر شد، مهربانی مجسم، انسان وارسته و بزرگمنش. دستهای مهربانش را بهنرمی و گرمی فشردم و برایش گفتم که برای نسل ما معلم معظمی است. داریوش پسرش، عزیزترین رفیق ما که روزگاری برای نخستین با در معیت مالک عطش در کابل دیدیم. بگذریم، نسل ما در مرکز حادثات جهان ایستادهاست.
در این گزارک بهگونهای بسیار فشرده کوشش میکنم تا نشانههای روشنفکری و روشنگری را با تکیه به یک نمونه از شعرهای استاد اسحاق فایز بررسی نمایم. روشنفکری و روشنگری در جامعه افغانستان زمینههای معرفتی گوناگونی را در حوزههای متفاوت ایجاد کردهاست که به اساس نشانهها آنرا میتوان بهآسانی تشخیص داد. از نظر نگارنده، علایم حیاتی روشنفکری در شعر استاد فایز میتواند شامل مجموعهای از ویژهگیها و رفتارهایی باشد که نشاندهنده تفکر انتقادی، پرسشگری، تعهد، و تمایل به پیشرفت فکری و اجتماعی شود. بهعبارت دیگر، شاعر از زخمها، رنجها، نااُمیدیها، نابرابریها و ستمهایی که زندهگی یا اجتماع بر او رواداشتهاست هنری میسازد که جامعه و مردم درگیر آن بلاها نشوند و رهایی یابند. برخی از این علایم در شعر استاد فایز عبارتاند از:
- تفکر انتقادی:
شعر استاد فایز توانایی تحلیل و ارزیابی اطلاعات و ایدهها را بهصورت مستقل و منطقی دارد. شاعر شگردگرایانه مخاطب را میانگیزد که بازاندیشی کند، بپذیرد، نپذیرد، حق انتخاب داشتهباشد، بلی بگوید و از همه مهمتر، نه گفتن را بلد شود.
نمونه:
زنگ بزن!
جمعه شب که خسوف کامل شد
ماه سرخ میشود
و من از این رنگ دلگیرم
پس تا طلوع بیدار میمانم
و خاطراتِ زندهگی را مرور میکنم
این سرزمین چه ندیدهاست
که این بار تو را هم “سرخ” ببینم.
آسمانت را نمیشود عوض کنم
کفتهاند این آسمان
همهجای یکرنگ است
و من هرگزش باور نکردهام.
زنگ بزن! فریادی است از دل گرفتار اندوه و نگران برای عزیزی که حالا بهدور دستها سفر کردهاست. بسیار ساده و به زبان عام، اما یک ناگهان و یک پرتگاه. میخوانی و با آن سفر میکنی. تُن صداهای «ز – ز» نیز شبیه زنبور در روان مخاطب رخنه میکند. شاعر اما به آسمان آبی که همه میبینند آبی است و در همهجا یکرنگ، باور ندارد. تفکر انتقادی همین! باوجودی که همه متفق به امری بدیهی هستند، ولی با نتیجهگیری قابل اطمینان شاعر موافقاند.
- باز بودن به ایدههای نو:
شعر استاد فایز قابلیت پذیرش و بررسی ایدهها و دیدگاههای مختلف و نترسیدن از تغییر نظریات خود در صورت وجود شواهد قوی را دارد. استاد فایز مخاطب را بسیار صمیمی با ایدههای نو آشنا میسازد و فراخوان تغییر میدهد. تغییری که شاید ساختار حاکم ذهنی او را برهم بزند و از نو بسازد، معرفت نو خلق کند و ترسها را به دیوار بکوبد.
نمونه:
زنگ بزن عزیزم!
“روشن” ما را وصل میکند
و صدایت در این غریبهگی “روشنایی” ها
شاید دیگر غریبه نباشد.
دستهایت را بالایِ قلب بگذار
تا دروغهایت را تمیز کنم
فرصتِ بوسیدنت را نیافتهام
و دستهایت را نگرفتهام
چه آشنایی دردناکی.
بگذار آرزویت کنم از این شبِ تاریک
که دیگر به سپیدهها ایمانی نیست
و آدمهایی، که از این قماش میدانند خود را.
نامههایت را بهکسی مسپار
چه تفاوتی میکند
ما همدیگر را در قرنی دیگر
دیدار خواهیم کرد
وقتی، دهکدۀ جهان
به یک خانه بدل شدهباشد
و آنگاه دوری معنایی نداشتهباشد.
میبینید که آن شعار تجاری «روشن، نزدیک شدن» بهعنوان عینیترین تجربه شاعر به کلام او سرایت میکند و در فضای خفقان و اختناق مژدهگانی روشنی میدهد. از سوی دیگر، این دوری آنقدر بر شاعر گداختهاست که برعکس نماد تجاری قبلی، حالا به دهکده بودن جهان اعتراض میکند و آنرا فقط خانهای نزدیک میخواهد.
و ادامه میدهد:
زنگ بزن عزیزم!
دل و دستم به تموزِ تابسان باور دارد
به جهنم زندهگی باور دارد
به سرزمینِ بیعاطفهگی باور دارد
وقتی عاطفه دردشتهایِ ترَک برداشته از عطش
فریاد میکشد
و آسمان ترش روست،
ابریست و بارانی ندارد،
و خاک ناجوانمردانه توفان خیز است.
در حقیقت شعر دنبال همان دال مرکزی است و فرقی هم نمیکند که چه سر راهش قرار دارد، قصد دارد از موانع بگذرد و به تجربه نو در جهان نو برسد.
- تعهد اجتماعی:
یکی از نشانههای روشنفکری، احساس مسئولیت نسبت به مسائل اجتماعی و تلاش برای بهبود وضعیت جامعه و مردم است. شعر استاد فایز از بار اجتماعی چنان پیروزمندانه برمیآید که مخاطب سرافرازانه با او به میدان آزادی میآید.
نمونه:
زنگ بزن عزیزم!
امروز جنبشِ روشنایی سالگردِ قیامتِ خونین دارد
و بیاد میآورد:
تابوتهایِ رویِ شانههایِ غربِ کابل
انسانیت را به کورستان میبرند
و مادران در دهمزنگ،
به دنبال شناسنامههایِ خونینِ نامرادانِ خویش اند
و در کاخها
کسی به استوایِ سوزانِ چهارراه فکر نمیکند.
رضا براهنی هم در کتاب “طلا در مس” گفتهبود که یکی از مسوولیتهای شاعر، مسوولیت اجتماعی است. شاعر مستلزم درک دقیق جامعه خود است و باید بداند که در کجای تاریخ قرار دارد و نیاز مبرم آن جامعه چیست. آیا عدالت دستخوش معامله قرار گرفتهاست یا شمشیر ستم بر گردن آزادی است؟ چهکسی سیلابهای خونین جنبشهای عدالتخواهی کابل را فراموش کردهاست؟ بدون شک این رویدادهای ننگین بر جبین تاریخ معاصر ما حک خواهد بود. اما چه روایتی متعهدتر از شعر؟
- تعهد به حقیقت:
شاعری که تلاش برای یافتن و دفاع از حقیقت کند، حتا اگر این حقیقت مخالف با منافع شخصی یا جمعی باشد، شاعر متعهد به حقیقت است.
نمونه:
زنگ بزن عزیزم!
دلتنگت شدهام
میدانی نان قحط نیست
آب هم قحط نیست
اما تقلا میکنم برای شبهای “میترا”
و “جلوه” کوچک
و”بهروز” کوچکتر از همه
شکیبایی بیاورم
تا همه دست نگرانِ پدارانِ شامگهها
حرمان نخورند.
شعر استاد فایز نمونه بارز از مبدل کردن رنجهای شخصی خود به آسایش مردم است. شاعر آن کوهی از مصیبتی که برسرش رفتهاست را خلاف میل باطنی یا ارداه جمعی به حقیقت جمعی ترجیح میدهد. از اینرو، شعری که بتواند رنجهای زیستی شاعر را متعهدانه بازتاب دهد، بدون شک به حقیقت تعهد دارد.
- پرسشگری و اعتراض:
شعر استاد فایز همیشه تمایل به سوال پرسیدن و جستجو برای فهم عمیقتر از مسائل دارد. پرسشگری و اعتراض او گاهی از مدار به هسته شعر میآید و دال اصلی میشود. پرسشهای که مخاطب شاید سالها با آن مواجه بوده ولی هرگز نپرسیدهاست.
نمونه:
قطع کن!
“شبکهها”، ناجوانمردانه میدزدند،
لبخندِ مان را
تا دمی دیگر:
بدرود!
میبینید که شعر استاد فایز پرسشهای جمعی را جسورانه مطرح میکند. حتا بدرود شاعر تلنگری است به پرسشها و اعتراضات دیگر که همه را فرا میخواند.
حتا اگر به این شعر بهعنوان تفنن یا شعر دستدوم شاعر هم نگاه کنیم، نشانههایی از روشنفکری و روشنگری در آن تجلی یافتهاست. فرقی نمیکند که شاعر در کجای بحران متوقف شدهاست و چه بر سر او میرود. بههمین دلیل، ادعاهایی که روشنفکران ما در افغانستان کمکار و یا ترسو بودهاند، دروغی است برای پنهان کردن تنبلیها و ترسهای جمعی خود ما. کار روشنفکر در جامعه و در برابر تاریخ، تأثیر مثبت و معناداری است که بر فضای پیرامون خود داشتهباشد.
این یک رسم غلط است که برای مقابله با شر، باید خود شر شوی. بیست و چند سال فرصت به فنا رفتهی وطن هم بهنوعی از همین منشا میگیرد. برای از بین بردن شر، هرکدام از ما اژدهایی شدیم که در نهایت در آتش درون خود سوختیم. این کار در بین اهل علم و فرهنگ هم بسیار رواج دارد. بهعنوان مثال، برای مقابله با بیفرهنگی، از هر نوشته و شعر بیکیفیتی به نام شعر حمایت میشود، آنهم از جایگاه کسانی که ناخودآگاه به مرجع تقلید جامعه تبدیل شدهاند.
از اینرو، فکر میکنم برجستهترین شاخص سنجش یک کار هنری و ادبی، آلوده نبودن آن است. هر خلقکننده و هنرمندی که با جریان و شریان ضدهنری و ادبی آلودهنباشد، هنر و شعرش برتر است.
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست