درود و عرض ارادت دارم به حضور گرم شما عزیزان و بزرگوارانی که بنا به دلایل ستمگری محلی، اخاذی و زورگیریهای زمان جمهوریت غنی و کرزی – که چهرهای دیگری از هیبتالله و ملا عمر بودند – به جمع گروه طالبان پیوستید و در بیست سال گذشته، برادران، خواهران، همشهریان و همتباران خود را برای تحقق برنامههای شونیستی پشتونها کشتید، زخمی ساختید و آواره کردید. اما نیک میدانم که در این چهار سال حاکمیت گروه بدوی و قبیلهای طالبان پی بردهاید که این گروه سفاک و دشمن انسانیت، هیچگونه هدف مقدسی که به صلاح مردم و شما باشد، نداشته و ندارند.
همشهریان نیکسرشت و آزادیخواه بدخشانی و تاجیک! گروه طالبان پشتون دست به هر کاری زدهاند و میزنند تا اقوام غیرپشتون، بهویژه تاجیکان را از صحنهٔ سیاسی، نظامی و اقتصادی حذف نمایند و به بردگی بگیرند، تا حکومت تکقومی، بدوی و غیرانسانی و غیراسلامی خود را تحقق بخشند و سرزمینهای بومی، معادن طبیعی و عزت و آبروی مردم ما را به خاک بکشند تا دیگر هرگز نتوانیم سر بلند کنیم. ولی کور خواندهاند! چون اقوام غیرپشتون گرد هم جمع خواهند شد و همانند گذشته، پوزهٔ دشمن را به خاک خواهند مالید.
بدخشانیهای عزیز! زیبایی بدخشان در تنوع زبانی، فرهنگی و مذهبی آن نهفته است. سرزمینی است که سدهها مهد همزیستی مسالمتآمیز باورها و مذاهب گوناگون بوده است. در دل بدخشان، هیچگاه کسی بهخاطر مذهب و باورش مورد توهین، تحقیر یا طرد قرار نگرفته؛ ما با هم زیستهایم، با هم خندیدهایم، با هم گریستهایم و با هم از این خاک پاسداری کردهایم.
اما امروز، در زیر سلطهٔ حکومت بدوی و قبیلهگرای طالبان، فرزندان اسماعیلیه و شیعهٔ دوازدهامامی ما به زور تحقیر میشوند، به اجبار سرشان کلمه بازخوانی میشود و هویتشان لگدمال میگردد. این فاجعهای است که نهتنها وجدان بدخشانی، که وجدان انسانی آن را برنمیتابد.
آیا این سزای همزیستی ماست؟ آیا بدخشان آزاد و آباد، از دل سرکوب و تفرقهٔ مذهبی زاده میشود؟ آیا توهین به خواهران و برادرانمان، فقط بهخاطر باورشان، قابل پذیرش است؟
ای آنانی که هنوز در خواب غفلتید! تاریخ بدخشان هیچگاه چنین ننگ و وحشیگری را به خود ندیده است.
ما در سکوتی پر از درد، شاهد بسته ماندن دروازههای مکاتب و دانشگاهها به روی خواهران، مادران و دخترانمان هستیم.
چهار سال است که صدای خندهٔ کودکانمان خاموش شده، صدای درس معلمانمان به زمزمهای بدل شده، و شرافت زن بدخشانی در زنجیر جهل و تحجر گرفتار آمده است.
این شرم را به کجا خواهید برد؟
این لکهٔ ننگ را تا کی و چگونه خواهید پوشاند؟
فراموش نکنید:
استاد شهید برهانالدین ربانی، عالم و رهبری مسلمان بود که با صلابت گفت: «حاضرم دروازهٔ ارگ را ببندم، اما درب مکتب را به روی دختران نمیبندم.»
آیا تنها شما مسلمان هستید؟
آیا نیاکانتان که از دانش، معرفت، همزیستی و آزادگی پاسداری کردند، مسلمان نبودند؟
ای بدخشانی آزاده! اکنون زمان بیداری است. زمان آن است که از این ستم خاموش بیرون آییم، صدای مظلومیتمان را فریاد کنیم، و از خواهران، برادران، زبان، فرهنگ و هویتمان چون جان دفاع نماییم.
بدخشان را نمیشود با تفنگ اداره کرد، بدخشان را باید با خرد، فرهنگ، دانش و وحدت ساخت.
از شما به عنوان فرزندان بدخشان – که زبان، هویت، تاریخ، سرزمین و منابع سرشار طبیعیتان در معرض تهاجم شونیستها قرار گرفته و مردمتان زیر ستم و اشغال پشتونهای قبیلهگرا هستند – درخواست میکنم: اگر ذرهای غیرت، عزت و شجاعت در وجودتان باقی است، صف خود را از صف شونیستها جدا سازید و در کنار مردم خود بایستید. در غیر این صورت، تاریخ شما را همانند بردگان و مزدوران شونیستهای قبیلهگرا داوری خواهد کرد و فردا فرزندان شما از شرم، هرگز نخواهند توانست سر بلند کنند.
بدخشانیهای عزیز! با اطمینان میگویم که در این چهار سال، هدف شوم قبیلهگرایان پشتون را درک کردهاید و نیک میدانید که تمام چیز – حتی دین و مذهب – برایشان ابزاری بیش نیست برای ساختن حکومتی تکقومی و پشتونی که در آن اقوام غیرپشتون، بهویژه تاجیکان، هیچ نقشی نخواهند داشت و تنها در جایگاه کاتب و مداح قرار خواهند گرفت.
بدخشانیهایی که به هر دلیل به جمع این گروه بدوی – که نامش لکهٔ ننگی بر جبین مقدس بدخشانیهای با فرهنگ خواهد بود – پیوستید و اکنون درک کردهاید که نه صلاحیتی وجود دارد، نه عزتی و نه آن عظمت بزرگ بدخشان فرهنگی؛ زیرا پشتونها با ترفندهایی که بارها جمعی از مزدوران و بیخبران از تاریخ و سیاست را از میان تاجیکها به دنبال خود کشاندهاند، این بار نیز شما را به نام دین و جهاد اغوا کردند و به عنوان ابزار استفاده کردند و اکنون به شیوههای مختلف، هم شما و هم مردمتان را تحقیر و توهین مینمایند، تا جایی که حتی حق یک اعتراض کوچک را نیز ندارید.
هماستانیهای گرامی! اشتباه را همه میکنند، اما انسانهای خردمند و با عزت کسانی هستند که به اشتباه خود اعتراف کنند و به جمع مردم خود بپیوندند، از مردم، تاریخ، زبان و فرهنگ خود دفاع نمایند. شما را به خدا قسم! آیا این وضعیتی که اکنون در بدخشان حاکم است – که بوی گندش شهر را بویگین ساخته است و ما تا دقیق نشویم یکدیگر را نمیشناسیم – شایستهٔ یک بدخشانی با عزت و سربلند است؟
شما را به پیر و پیامبر قسم میدهم! آیا همین که معادنتان را تاراج میکنند، سرزمینهایتان را به بهانههای مختلف اشغال میکنند، پشتونهای خود را جابهجا کردهاند و شما و مردمتان را تحقیر میکنند، شایستهٔ یک بدخشانی سربلند است؟ مگر شما آن شعر معروف را نخواندهاید که میگوید:
«زیر بار بیگانه زندگی بسی ننگ است
زادهٔ بدخشانم، سر بر آسمان دارم»
شما چطور بدخشانی هستید که ابزار دست دشمن شدهاید و مردم خود را بیعزت و بیآبرو میسازید؟
شما را به هرچه باور دارید قسم! همین که میبینید زبان شما به صورت سازمانیافته حذف شده و حتی در بدخشان هم در تابلوهای رسمی جایی ندارد، آیا سکوت در برابر این خفت، شایستهٔ یک بدخشانی است؟
مگر همین بدخشانیها بارها پوزهٔ شونیستها را به خاک نمالیدند؟
مگر همین بدخشانیها بانی استقلال نبودند؟
مگر همین بدخشانیها پاسدار زبان و فرهنگ پارسی نیستند؟
مگر همین بدخشانیها بنیانگذار جنبشهای آزادیبخش در چهارچوب تفکر چپ و راست نبودند؟
مگر همین بدخشانیها اولین وزیر خارجه را نداشتند که جهان را با دانش خود تکان داد و دیپلماسی بنیان نهاد؟
مگر همین بدخشانیها برای بار سوم پوزهٔ شونیستها را به خاک نمالیدند و قدرت سیاسی را به دست گرفتند؟
پس شما را چه بلا زده است که همسو با دشمن شدهاید؟
مگر غرور بدخشانی در وجود شما مرده است؟
آیا کور شدهاید و نمیبینید که بر سر زبان، فرهنگ و مردمتان چه آمده است؟
مگر ذلت از این بیشتر میشود؟
ای طالبان بدخشانی! به پاخیز! و تاریخ را بار دیگر آنچنان که حق تان است بنویسید، تا جهان و همهٔ مردم افغانستان به شما افتخار کنند. من گور بردگان بسیاری را دیدهام که از ترس، بردگی کردند و مردند. پس نگذار که برده بمیرید و لکهٔ ننگی بر پیشانی مردم خود باشید!