اظهارات اخیر ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان، مبنی بر اینکه ارتش پاکستان با ایجاد بحرانهای مرزی و انجام حملات هوایی در تلاش است تا زمینهٔ بازگشت ایالات متحده به پایگاه بگرام را فراهم کند، بار دیگر مناسبات پیچیده و چندلایهٔ اسلامآباد و کابل را مورد تأمل قرار میدهد.
این سخنان در حالی بیان میشود که طی ماههای اخیر روابط میان طالبان و پاکستان بهشدت تیره شده و از مرزهای دیپلماتیک فراتر رفته است. بستن گذرگاه تورخم، اخراج اجباری مهاجران افغانستانی و درگیریهای نظامی در مناطق مرزی، نشانههایی روشن از بحرانی شدن روابط دو طرفاند.
اما آنچه در سخنان مجاهد برجسته است، نه صرفاً انتقاد از سیاستهای اسلامآباد، بلکه اشارهٔ مستقیم به نقش پنهان امریکا در تحولات افغانستان پس از خروج نظامیاش در اوت ۲۰۲۱ است. طالبان باور دارند که پاکستان، بهویژه دستگاه استخباراتی و نظامی آن کشور، در هماهنگی با واشنگتن در پی ایجاد فشار و بحران در مرزهای شرقی افغانستان است تا توجیهی برای حضور مجدد امریکا در منطقه فراهم شود.
این روایت، از یکسو نشاندهندهٔ تلاش طالبان برای فاصلهگیری سیاسی از پاکستان است و از سوی دیگر، تلاش برای تثبیت چهرهای «مستقل و ملی» در میان افکار عمومی افغانستان. طالبان که دو دهه در پناه و حمایت آشکار نظامیان پاکستانی رشد کردند، اکنون میکوشند تا خود را بازیگری مستقل و حتی قربانی سیاستهای دوگانهٔ اسلامآباد معرفی کنند.
از منظر تحلیل سیاسی، این موضعگیری را میتوان بخشی از تغییر محاسبات ژئوپولیتیک طالبان دانست. پس از تیرگی روابط با پاکستان و فشارهای بینالمللی بر سر پناه دادن به گروههای تندرو، طالبان در تلاشاند تا به قدرتهای دیگر، از چین و روسیه گرفته تا ایران و هند، نزدیک شوند. اظهارات مجاهد علیه ارتش پاکستان، در واقع تلاشی برای جلب حمایت این کشورها و ایجاد توازن در روابط منطقهای است.
اما پرسش اساسی اینجاست: آیا واقعاً پاکستان در پی بازگشت امریکا به بگرام است؟
برخی منابع تحلیلی باور دارند که چنین ادعاهایی بیشتر جنبهٔ تبلیغاتی و دفاعی دارد. ارتش پاکستان درگیر بحرانهای داخلی، فشارهای اقتصادی و تهدیدهای امنیتی داخلی است و بعید به نظر میرسد در کوتاهمدت بتواند زمینهساز بازگشت فیزیکی نیروهای امریکایی به افغانستان شود. با این حال، احتمال همکاری اطلاعاتی و هماهنگی محدود میان اسلامآباد و واشنگتن برای مهار تهدیدهای تروریستی از خاک افغانستان کاملاً منتفی نیست.
از سوی دیگر، اتهام مجاهد دربارهٔ «رفتار دوگانهٔ پاکستان» نیز نکتهای واقعی را بازتاب میدهد. حکومت ملکی پاکستان همواره کوشیده است چهرهای دیپلماتیکتر و نرمتر از روابط با طالبان نشان دهد، در حالی که نهاد نظامی آن کشور هنوز طالبان را ابزاری برای فشار استراتژیک بر افغانستان و هند میداند. این دوگانگی نهتنها سیاست خارجی پاکستان را سردرگم ساخته، بلکه بیاعتمادی عمیقی میان دو طرف ایجاد کرده است.
در سطح داخلی افغانستان نیز، این کشمکش میتواند برای طالبان پیامدهای مهمی داشته باشد. گروهی که مشروعیتش بر ایدئولوژی «استقلال و مقاومت در برابر اشغال» بنا شده بود، اکنون در تلاش است تا از زیر سایهٔ «وابستگی تاریخی به پاکستان» بیرون شود. انتقادهای تند مجاهد از اسلامآباد، بخشی از این استراتژی جدید است: بازسازی تصویر طالبان بهعنوان نیرویی ملی، نه نیابتی.
با این حال، واقعیت میدانی چیز دیگری میگوید. طالبان بدون پشتیبانی مالی و سیاسی بیرونی، توان ادارهٔ افغانستان را ندارند. شکاف میان دولت ملکی و ارتش پاکستان اگرچه ممکن است فرصت کوتاهمدتی برای مانور تبلیغاتی طالبان فراهم کند، اما در درازمدت، این گروه ناگزیر از تعامل با همان قدرتهایی است که امروز علیهشان شعار میدهد.
در نهایت، سخنان ذبیحالله مجاهد را میتوان بخشی از یک نبرد روایتها دانست، جنگی که در آن هر طرف میکوشد دیگری را عامل بحران نشان دهد. در این میان، آنچه باز هم در حاشیه مانده است، مردم افغانستاناند؛ مردمی که نه در بازگشت احتمالی امریکا سهمی دارند، نه در محاسبات امنیتی اسلامآباد و نه در بازی تبلیغاتی طالبان.