این کتاب از آن «با آن عقاب زخمی» نامگزاری شده که روایتی از یک عقابی دارد روزی در بلندترین قلهها پرواز کرده و بر فراز ابرها پر میزند، ذرات جهان را زیر نظر دارد و دورترین سرزمینها را با دمراستی طی میکند. اما زمانی هم دیده میشود که دیگر شوقی به آنهمه بالگشایی و بلندپروازی ندارد. شاید تیری که نیزهاش از پر خودش است در بالش خورده و یا با صخرهی در طوفانیترینشبی که حتا درختان را از ریشه بیرون میکشد، اصابت نموده و به گوشهی نشسته منقار به گردن حلقه کرده است. منظور از خاموشی چنددههای محمود فارانی است که با همه نیروی سرشار از عشق و ظرفیت در سرایش شعر، به انزوا رفته و جامعهی ادبی جز همان سرایشهای نخستین اثری از وی نداشته. پرتو نادری هم شاید عقابی بود نوپرواز که فارانی را برای عبور از بحرها، صحراها، قلههای سر به فلک و جنگلات انبوه دور و دراز، یکتاز میدانسته و با آن عقاب آسمانآشنا بال در بال تا افقهای ناشناختهی ره میزند اما در قسمتی از این سیر و سفر متوجه میشود که آن عقاب تیزچنگ و قلهگرد در حال زمینگیر شدن است و چکیدن خون از منقار آن را با حسرت جانکاهی دیر زمانی مشاهده میکند.
“عقاب زخمی” اسم یک شعر بلند فارانی و آخرین شعر وی میباشد از مجموعهی «سفر در طوفان» که زبان روایتی دارد، «روایت از پرواز بلند عقابی به سوی یک هدف دور» و با نیت گذار از طوفانها به سوی دشتهای نور. آخرین شعر فارانی که نام آن «عقاب زخمی» است با پایان سفر شاعر در دنیایی شعر پیوند عمیقی دارد. گویی همپرواز او(پرتو نادری)که قسمتهای زیادی این سفر را با او طی کرده و با آنکه صحنهی تلخ زمینگیرشدن عقاب زخمیشده در پیش چشمش لحظه لحظه تازه میشود، تنهایی این سفر را تا امتداد دریاها، کوهپایههای برفی سلسلهناتمام و طبیعت دور دست تا فراسوی هستی ادامه میدهد و میرسد به جایی که آن تجلی شاعرانگی را عاشقانه لمس کند، به تکهنوری تکیه میزند و نفسزنان داستان آن همسفر تیرخوردهاش را زیر عنوان «با آن عقاب زخمی» در گوش آفتاب نجوا میکند. آفتاب میگرید و خوشه خوشه اشکش روی زمین میچکد و بشر میشنود اما میخندد و میخندد و باز میخندد.
اهمیت کار پرتو نادری از چند لحاظ قابل توجه است. یکم اینکه این اثر از دست نویسندهی عرضه میشود که خود خوشنامی است در دنیای شعر، و شاعری بوده متدارک و ژرفنویس و با طبع بلند.
دوم اینکه شعر شاعری به بزرگی محمود فارانی که مطمئن استم نسل جوان و حتا بسیاری همروزگارانش از او به این آگهی نرسیدهاند، از این دست معرفی میشود. و دیگر اینکه ویژهگی و برجستگیهای کلام فارانی با زیبایی تمام و هنرمندانه رمزگشایی و موکاوی شده و برای خواننده نمادها و تصویرهای شگفت و شگرفی را میرساند.
در پهلوی مزهداریهای شعر و شناخت شعر فارانی، به نوعی سیری از تاریخ ادبی نهچندان دور در این اثر تبلور یافته است. خواننده اعم از جلوههای ادبی و سیر پیدایی شعر نو در افغانستان و در کل حوزهی زبان پارسی، با معانی متعالی زندگی، عشق، مرگ، زمانتکبعدی، هستی و انسان در لذیذترین حالات عرفانیاش الی دیدگاههای خیامی، در این اثر برمیخورد.
بخشی این کتاب خواننده را به رویدادهای جهان از روزگاران اسطوره تا روزگار ما و نیز بیهیچ هدف خاصی خواننده را با یکسلسه داستانهای در مورد شخصیتهای ادیان دنیا و سیر و سلوک آنها آشنا میسازد که در تفسیر شعر فارانی نوشته شده.
جا، جایی هم برای حسن کلام و وضاحت بحث تمثیلهای از مثنوی مولوی پیشکش کرده است و هم با مثالهای چه برای جلوههای ادبی، تصویر مفهومی و یا بار معنایی از کلام شاعرانی چون، رودکی، خیام، حافظ، منوچهری، عطار، بیدل و نیز شاعران معاصر مانند نیما، اخوان ثالث. سیمین بهبهانی، فروغ فرخزاد، شفیعی کدکنی، نعیم فراشری شاعر پارسیگویی آلبانیایی و… یاد آوری شده که تعدادی به اساس مقایسوی با شعر فارانی و تعدادی هم نظریات ادبی و دیدگاههای منتقدانه شان در مورد چیستی شعر-شعر نو و شاعری استفاده صورت گرفته. کتاب وسعت گسترده دارد و مرواریدهای به کارآمد روز پیش پای رونده در این ساحل میریزد. چاشنیهای به خواننده میدهد که گاهی با پیگیری موضوعی چنان غرق میشوی که فراموش میکنی نویسنده در بارهی کسی صحبت میکند، یعنی فارانی از ذهن میرود و بعد که متوجه میشوی موضوع در قسمتی با اندیشههای فارانی منتهی میشود. این یکی از مزایایی «با آن عقاب زخمی» است. خواننده در کنار اینکه از شگردهای هنری، ادبی، موسیقی، نقاشی و جلوههای کلامی، زبان، سبک، تصویرها و شیوهی سرودپردازی فارانی به آگاهی میرسد، از سیراندیشهی دیگر متفکرانی چون خیام نیز تا حدی بهره میبرد.
ضمن لایههای مفهومی و یافتهای غیر مستقیم از این اثر، ضرب المثلهای نیز به چشم میآید که نویسنده در بعض موارد به یاددهانی آنها ضرورت پیدا کرده. همینگون که کتاب را ورق میزنیم، چگونه به وجودآمدن زمین، علم نجوم، سیر هستی و از تکامل انسان گزارشهای به ما دست میدهد که جالب توجه بوده است. متن کتاب جدا از بار معنایی در نهایت زبیایی و هنری و خیالانگیز نگاشته شده که به تنهایی ژانر ادبی خاصی در بر دارد.
در حقیقت برسی شعر فارانی بهانهیی است برای شناخت قالبهای شعری و خصوص سرودهای خسروانی و شعر نو و چرایی رویآوری به نوپردازی در شعر پارسی دری که پرتو نادری به نگاههای ژرفی و با استفاده از نظریات دیگر منتقدین بلنددست از جمله ارستو، صلاحالدین سلجوقی، مایل هروی، سیروس شمیسا، دکتر جعفر یاحقی به مسئله پرداخته است. البته نگاه هرکدام موضوعی یا در نوع سرایش شعریِ شاعر میباشد. این اثر شعر نو و پیشگامانش را به منظور بهترشناساییشدن برای خواننده نزدیکتر میآورد و از معایب و برجستهگیهای آن پردهبرداری میکند. خواندن این اثر در کنار دیگر خوبیهایش به خواننده تاحدی وانمود میسازد که چه کسانی در پیشگامی شعر نو فارسی دری رستم میدان بودهاند و تا جایی هم خواننده را به شناخت نخستین پیشگام در شعر نو به جلو میبرد.
در شعر فارانی درد و رنج مردم بیان نمیشود بلکه نشان داده میشود. با مرور این اثر خواننده غیر مستیم و ناخواسته رنج، اندوه، ماتم، چالشها و ستمهای را که از سوی مستکبران بر ملتها، جامعه و جهان روا داشته شده نمیشنوند بل میبیند و خیلی هم واضح میبیند و نیز مبارزانی را میبیند که در برابر این پلشتیها و بیدادها فریاد دادخواهانه بلند میکنند. سخن از ظلمت و روشنی گفته شده و از رواداری ظلم ظالم بر بالای مظلوم. به نگاه نویسنده از سیاستزدگی در شعرهای محمود فارانی حرفی نرفته است اما فضای زخم خورده از شلاقهای وضعی به شدت سیاسیشده را مینگریم. میبینیم که مادری سر زدن فرزنش را به چشم خود میبیند و زانو میزند بر زمین و خاک بر سر خویش میپاشد، مادری را میبینیم در یک دهکدهی دور دست که طوفان بنیانکنی در حال وقوع است، طفلش را که هنوز خواب در چشم دارد، بغل میگیرد و برای نجات جان فرزندش به کوهی میگریزد و دخترانی را که کوزهها در سرهاشان از دریاخانهی بهسوی خانه میدوند، پرندهگانی را تماشا میکنیم که آوازهاشان منقارهاشان را میشکند و در ابر سیاهی یکی یکی فرو میروند. آزادهیی را در زندان مینگریم که از هیچگنهی میپوسد و وقار سرشار از دیوانگیاش را لقمهی میسازد در دهان مظلومیت، طفلی را سرگردانتر از روح خویش میبینیم که بر بالای تابوت پدرش مویه میکشد و جماعتی که بر بالای سر آن طفل چو آسیابی خوشبختیهاشان را گرد گرد در راه عام میریزند، میبینیم که گسترهی از فرهنگ دیرینهای فرو میریزد، کتبیهها سوختانده میشود، آبدات تاریخی از هم میپاشد و دیوارهای شهر غربالی میشوند مستطیل تا آبروی آدمان را ببیزند، دیوارهای که دهان میکشند و شاخهای تیز و درازی که سینهی آسمان را بخراشد. میبینیم در کوچهها آدمی رو به پیش راه نمیرود، همه لرزان گام به عقب میگذارند گویی همه را در عقب سر چشمانی است و صدها فاجعهی انسانببلع دیگر.
شعر فارانی از مجموعهی آخرین ستاره آغاز مییابد-رویایی شاعر و سفر در توفان که با تاسف از این به بعد آسمان ادیبات از ستارهی شعر او خالی مانده باقیست. در این اثر گاهی از یک شعر در دو موضوع جدا با دو معنای متضاد نمونهآوری شده که خود نشاندهنده چندمعنایی شعر فارانی را توجیه میکند. منابعی که نویسنده در این اثر به کار برده معتبر و آنهاییاند که در بسیاری موضوعات ادبی حرف اول را میزنند. منفعت خوانش «با آن عقاب زخمی» برای من بیشتر آشنایی با تعداد زیاد شعرهای فارانی است که هنوز به چشمم نامده بود و نیز نمادها و بار معنایی شعرهای فارانی که بیتردید تصویرهای بکر و دریافتهای شاعرانگی و تشبیهاتی که در سرودههایش به کار برده کم شاعرانی حتا در تقلید هم به رد پای او نمیرسند.
استاد پرتو نادری در قسمتی از کتاب و در رمزگشایی دو دیدگاه و جهانبینی خیام و فارانی به مقایسه پرداخته است و پیش از آنکه به اصل موضوع(مشترکات دو شاعر)برسد، گفتنیهای در مورد شخص خیام دارد و چشمانداز او را به جهان و هستی نسبت به هر شاعری در جهان، پیشتاز و دورنگر میداند. البته دیدگاه صاحبنظرانی دیگری دخیل این قضیه میباشد و در این تردیدی نیست که خیام با نوع نگاهش به انسان و جهان و میانفاصلهی زندگی و مرگ و آن حاشیههای دنیا و مابعدالطبیعهیی هستی که خیام سیر میکند، هنوز شاعری یا متفکری، جهانی پر از پرسش او را طی نکرده است.
اما با آنهم سوالی پیش میآید که آیا میتوان خیام را به طور قطعی در همه ابعاد فکری و بینش شاعرانه و هستینگری پیشتاز میدان دانست؟ با آنکه مولوی سری دارد در آسمان اندیشیدن بر چیستی هستی و زندگی و انسان و مرگ و دنیایی دیگری. اینکه خیام توجهداشتن به نقدیهای زندگی را تاکید میکند و لحظه(زمان تکبعدی)برایش مهم است یعنی درحالزیستی را مطرح میکند و تا حدی مرگ را پایان حقیقت انسان میشمرد؛ آیا مولوی جهانبینی قدرتمندتر از خیام ندارد که توانسته گامی پیشتر از مرگ برای دیدن چگونهگی سرنوشت بشر بعد از مرگ، بگذارد؟
شاید در نبود امید، انسان در بیخیالترین لحظهی تکزمانی هم نتواند به آرامش کلی برسد وقتی به یک نیستی حتمی که زندگی را احاطه کرده میاندیشد. در حالیکه مولوی انسان را با یک اطمینان قبلی و مجهز با فهم، برای زیستن در تکزمانی آماده میسازد. خیام زندگی را بانظرداشت جبر تکوینی که یک قاعدهی کلی در طرح نخست آفرینش است بدون اختیاراتی که در محور آن نیز به انسان گذارده شده، میسنجد. در همینحال مولوی در چارچوب اختیارات وضعشده، زندگی را برای زندهجانی که انسان باشد قابل قبول جلوه میدهد و اختیار را زمینهی برای دفع هراس از امر تکوینی میداند. به هر نصیب این پرسشها برمیگردد به بخشی از همان خیامپرسشهای که خود پاسخهای برایش دارد. برویم با آن عقاب زخمی و اثر نوشتهشدهی کنونی که کاری است ارزشمند و ماندگار. محتوای متن و روش نگارش کتاب شوقافزا بوده و تا میخوانی گیراتر میشود اما خرد و ریز بیتوجهیهایی در قسمت ویراستاری به چشم میخورد و نیز در صفحهآرایی این اثر چیزهای از زیر نظر بازمانده و از ملاحت ظاهری کتاب کاسته است. موارد زیادی که منوط به پانوشت صفحهاند؛ میان متن راه داده شده که تعداد سایتهای اینترنتی را هم به طور منبع در بر دارد.