حسن حنفی (متولد ۱۹۳۵) یکی از برجستهترین فیلسوفان و متفکران اسلامی معاصر اهل مصر است که در زمینههای کلام، فلسفه، تصوف و علوم دینی پژوهشهای بسیاری انجام داده است. وی بیش از نیم قرن در عرصههای مختلف فکری فعالیت کرده و در پی بازسازی و نوسازی تفکر اسلامی در دنیای مدرن بوده است.
حنفی بهویژه با پروژه فکری خود که هدف آن تجدید نظر در تفکر دینی و نوسازی اندیشه اسلامی است، شناخته میشود. وی با توجه به شرایط تاریخی و اجتماعی دنیای اسلام، بهویژه در جهان عرب، بر لزوم بازسازی علوم دینی، همگام با تحولات علمی و فرهنگی معاصر تأکید کرده است. این تلاشهای فکری وی در چارچوب سه جبههی اصلی قابل تحلیل است: بازسازی سنت، نقد غرب، و درک و تحلیل واقعیتهای اجتماعی.
پروژهی فکری حنفی بهویژه در زمینههای زیر تأثیرگذار بوده است:
۱. بازسازی کلام و الهیات اسلامی: حنفی در این حوزه
به دنبال نوآوری در علم کلام و ایجاد یک الهیات رهاییبخش اسلامی است که میتواند به چالشهای جدید اجتماعی و سیاسی پاسخ دهد.
۲. نقد غربشناسی و تعامل با فلسفهی مدرن: وی در مواجهه با غرب، نه تنها به تحلیل و نقد اندیشههای غربی میپردازد بلکه تلاش دارد تا از ظرفیتهای آن برای بازسازی تفکر اسلامی استفاده کند.
3. توسعهی علوم انسانی اسلامی: حنفی بر اهمیت تأسیس و گسترش علوم انسانی اسلامی تأکید داشته و در آثار خود به تدوین این علوم پرداخته است، از جمله با ایجاد مفاهیم جدید در حوزههای فقه، تاریخ، و تصوف.
حسن حنفی همچنین در تلاش بوده است تا تفکر دینی را از جمود تاریخی رهایی بخشد و آن را با مسائل معاصر جهان اسلام تطبیق دهد. او در کنار آثار علمی خود، در رسانهها و فعالیتهای عمومی نیز به ترویج اندیشههای خود پرداخته و در برخی مواقع اقدام به راهاندازی جنبشهای فکری مانند «چپ اسلامی» کرده است.
محور اصلی پروژهی حسن حنفی، تلفیق سنت و نوسازی است. این پروژه نتیجهی سالها تلاش و
کوشش فکری او در کنار آثار معرفتی و فلسفیاش، و نیز راهبرد انتقادی و اصلاحگرایانهای است که به آن پرداخته است. حنفی در راستای نوسازی دین و احیای امت اسلامی، از طریق سه جبههی اساسی به عمل پرداخته است: تعامل با سنت، ارتباط با غرب، و درک واقعیت. در این مسیر، وی از چهار ابزار اصلی روششناختی استفاده کرده است: اول، تحلیل خودآگاهانه برای بازسازی علوم عقلی و نقلی و الهیاتِ رهاییبخش با هدف تجدید حس و آگاهی دینی؛ دوم، علم غربشناسی برای نقد غرب و تبدیل آن به موضوع مطالعه؛ سوم، تبدیل رب به یک مسئلهی مورد پژوهش و درنوردیدنِ مرزهای آن؛ و چهارم، بازسازی متون دینی با رویکرد نوین.
علاوه بر کارهای آکادمیک و ترجمههای اثرگذار حنفی، که از جمله مهمترین آنها میتوان به رسالههای «الهیات و سیاست» اسپینوزا، «تربیت جنس بشر» لسینگ، و «من هستم» ژان پل سارتر اشاره کرد، پروژهی سنت و بازسازی که وی طراحی کرده است، متشکل از مؤلفههای زیر است:
بخش اول: موضع ما نسبت به میراث قدیم (تبیین نظری)
۱. از عقیده تا انقلاب (بازسازی علم اصول دین با کلام)
۲. از نقل تا نوآوری (بازسازی علوم حکمت)
۳. از فنا تا بقا (پیریزی علوم تصوف)
۴. از نص تا واقعیت (پیریزی علم اصول فقه)
۵. انسان و تاریخ (پیریزی علوم انسانی)
بخش دوم:
۱. منابع اندیشهی اروپایی
۲. آغاز اندیشهی اروپایی
۳. پایان اندیشهی اروپایی
بخش سوم: موضع ما نسبت به واقعیت (تبیین نظری)
۱. روش (تفسیر موضوعی قرآن کریم)
۲. عهد جدید
۳. عهد قدیم
شایان ذکر است که حسن حنفی پروژهی فکری خود را با هدف بازسازی علوم عقلی مانند کلام، فلسفه، تصوف و اصول پیریزی کرده است. همچنین، مقدمهای جامع در باب علوم غربشناسی نوشته و در تلاش است تا این علوم نقلی را از نو بازسازی کند. کتاب «من النقل الی العقل» که در بازسازی علوم قرآن و حدیث منتشر کرده است، نمونهای از این تلاشهاست. حنفی همچنین
در نوشتههای مطبوعاتی و حضور رسانهای گستردهاش به ترویج اندیشههای خود پرداخته و در مقطعی کوشیده است تا جریانی به نام «چپ اسلامی» ایجاد کند و مجلهای با همین نام به نام «السیار الاسلامی» منتشر کرده است که تنها در شمارهی اول منتشر شد. به وضوح میتوان گفت که پروژهی فکری حسن حنفی، که اساس آن بازسازی علوم است، با پروژههای الهیاتی و ایدئولوژیک او، از جمله علم کلام جدید یا الهیات رهاییبخش اسلامی و ایدئولوژی چپ اسلامی، همراستا و همخوان است.
_در موضوع «رابطه با سنت»، حسن حنفی روشی را در پیش گرفته است که بر درک ایجابی و بازسازی درونمایهی علوم عقلی و نقلی تأکید دارد و با مقتضیات خیزش و نوسازی هماهنگ است. او به این علوم بهعنوان نصوصی جدا از واقعیت نمینگرد و از رهیافتهای ساختارگرایانه یا معرفتشناسانهای که تاریخمندی این علوم و ویژگیهای خاص آنها را ازیکدیگر تفکیک میکنند، استفاده نمیکند. زیرا سنت «برجا مانده از گذشتگان»، برای یک ملت چیزی است که نسلهای پیاپی آن را به ارث بردهاند و بر جریانهای بزرگ فکری و رویکردهای مختلف تأثیر میگذارد و در رفتار مردم نیز نقش ایفا میکند. این مسئولیت تاریخی نسلهاست که تاریخ خود را حفظ کرده و از ریشههای خود فاصله نگیرند، بلکه در برابر بیگانگی فرهنگی مقاوم باشند.
«تمایز حنفی در این است که از یک نگاه همدلانه و تفسیری با نصوص سنتی آغاز میکند که مقتضی رهیافتهای پایدارشناختی و هرمنوتیکی است. او قصدگرایی خواننده را منبع غنا و پرباری میداند و فرایند تأویل را منشأ نوآوری تلقی میکند. حنفی متن را بهعنوان یک ذخیره فرهنگی زنده میبیند که آگاهی انسانها را در جهت رفتار و کنترل گزینههایشان هدایت میکند». (عماره، محمد: مقالات الغلو الدینی و اللادینی، س نشر ۱۳۹۷، ص ۲۶۷).
حنفی سنت را چنین تعریف میکند: «نوآوری درونی ملتها که معمولاً از دادههای دینی آغاز میشود و به تدریج به دادههای تمدنی تبدیل میگردد. این فرایند، نتیجهی تشابه با تمدنهای مجاور و تفسیر این دادهها
با اعمال عقل در آنهاست، به گونهای که این دادهها از منظر انسانی و طبیعی تجدید ساختار مییابند. بنابراین، مادهی سنت شامل: کتابهای مقدس، علوم دینی یا نقلی، علوم عقلی، امثال و فرهنگ عامه، کتابهای سرگذشت و حماسهها میشود». (حنفی، حسن: دراسات فلسفیته، ص ۵۵ـ۵۶).
از دیدگاه حنفی، سنت یا میراث در حقیقت درونمایهی روانی تودهها است و جزئی از واقعیت کنونی و مؤلفههای روانی آن است. به باور او، میراث قدیم تنها مطالعهی گذشتهی منسوخ نیست که زمان آن به پایان رسیده باشد، بلکه افکار، انگارهها و الگوهای آنها هنوز جهتدهندهی رفتار تودهها در زندگی روزمرهشان است. (ر.ک. حنفی، حسن: التراث و التحدید، ص ۱۳).
به گفتهی حنفی: «ما هر روز آثار کندی را میکاویم، هر لحظه فارابی را تنفس میکنیم، ابنسینا را در تمام مشربهای فکری میبینیم و در نتیجه، میراث قدیمی ما همچنان زنده است و روزی میبرد و در زندگی روزمره ما جریان دارد.» (همان، ص ۲۳).
در این تعریف از سنت توسط حسن حنفی، مشاهده میشود که سنت بهعنوان یک فرایند زنده و پویا مورد توجه قرار گرفته است. حنفی برخلاف نگرشهایی که
سنت را بهعنوان پدیدهای ایستا و متعلق به گذشته میدانند، آن را بهعنوان یک نیروی مستمر و تاثیرگذار در حال تغییر و تحول میبیند. این مفهوم در نظریهی او، تأکید بر «نوآوری درونی» و تبدیل دادههای دینی به دادههای تمدنی نشاندهندهی نگرشی دیالکتیکی است که همزمان به حفظ ارزشهای سنتی و تعامل سازنده با واقعیتهای جدید میپردازد. این تفکر در واقع به نوعی بازخوانی فلسفی از مفهوم سنت در دنیای معاصر است که نه تنها به بررسی متون دینی و تاریخی میپردازد، بلکه نحوهی اعمال و تجلی آنها در زندگی روزمره و رفتارهای اجتماعی را نیز مورد _تجزیه و تحلیل قرار میدهد.
حنفی با تصریح به اینکه «میراث قدیمی همچنان زنده است»، در واقع از یک نوع «تداوم» در سنت صحبت میکند که هرچند ممکن است در گذر زمان تغییر کند، اما اثرات آن بهطور ملموس در رفتارها و اندیشههای فردی و اجتماعی بازتاب مییابد. این نگاه به سنت، همانطور که در کلام حنفی آمده است، نوعی تداوم «زیستی» و نه «مرده» است که بهطور پیوسته در تحولات فکری و فرهنگی جامعه حضور دارد.
در نهایت، فلسفهی حنفی در این زمینه، فراخوانی به یک بازسازی فعال و انتقادی از سنت است که نه تنها به بازخوانی میراث گذشته، بلکه به تأویل و نوآوری در این سنت میپردازد. به عبارت دیگر، سنت در نظر حنفی نه بهعنوان یک میراث ایستا و فکلی، بلکه بهعنوان یک نیروی فعال و مولد است که باید همگام با نیازهای جدید و تحولات فکری بازسازی و بهروز شود.
حنفی دین را از میراث و سنت تمییز میدهد و بیان میکند که اگرچه دین به طور غالب نمایانگر میراث و سنت است، اما سنت به معنای دین نمیباشد. اگر سنت یا میراث قدیمی با دین رابطهی یکسان نداشته باشد، این به معنای آن است که قداست دین به سنت انتقال نمییابد. هرچند دین در سنت جایگاهی مرکزی دارد و بخشی از آن است و در کنار میراث، چه از نظر ادبی و علمی، در دایرهی سنت قرار میگیرد، اما نمیتوان سنت را معادل دین مقدس دانست. میراث برخلاف دین نسبی است و بخش دینی سنت از تعامل دین با واقعیت شکل میگیرد و چنانچه واقعیت تغییر کند، وحی نیز باید در قالب واقعیت جدید به تجلی درآید. بنابراین، تحول و تغییر اجتماعی بدون وحی ممکن نیست. حنفی به مرکزیّت وحی در تمدن اسلامی باوردارد و اجتهادات را بر اساس آن محور قرار میدهد و میگوید: «بنابراین، نبوغ فردی جایی ندارد و تمام فضیلت به وحی بازمیگردد. ابن سینا و سهروردی هر دو حقیقت واحدی را ارائه میدهند و منبع فکری واحدی دارند که همان وحی است و از محیط فکری واحدی برخاستهاند که تمدن اسلامی است. هردو وحی را در قالبی معاصر و در سطحی فکری عرضه میکنند.» در این راستا، حنفی با ابوزید هم نظر است که میگوید: «اگرچه نمیتوان سنت را نادیده گرفت و از حساب و کتاب خارج کرد، اما نمیتوان آن را همانطور که هست، پذیرفت». راهکاری که او پیشنهاد میدهد، تجدید ساختار سنت به زبانی مناسب با زمانه است و از دیدگاه او، برای رهایی از بحران کنونی، نیازمند چنین نوسازی و _بازاندیشی در سنت هستیم.
طبق نظر حنفی، هدف از آنچه که ابوزید پردازش سنت به زبانی مناسب با زمانه مینامد، تحقق پیشرفت ملتهاست و به همین دلیل بحران کنونی را میتوان به بحران پسماندگی ترجمه کرد. او سنت را هدف نمیداند، بلکه آن را وسیلهای برای پیشرفت و نوزایی ملتها و جوامع میبیند. به گفته حنفی، سنت موزهای از اندیشهها نیست که با فخر به آن نگریسته شود، بلکه
نظریهای عملی و جهتدهنده رفتار است که میتوان آن را کشف کرده و برای بازسازی انسان و رابطهاش با زمین از آن بهره برد.
در این راستا، مهم است که نقش «اجتهاد» و «نوسازی سنت» را در فرایند تحول اجتماعی و تمدنی به دقت بررسی کنیم. حنفی با تأکید بر اینکه دین نباید به سادگی به سنت تنزل یابد، در واقع به ما یادآوری میکند که دنیای معاصر و چالشهای آن به طور طبیعی نیازمند تفسیر و بازخوانی جدید از مفاهیم دینی و سنتی است. این تحول فقط از طریق اجتهاد و نوسازی ممکن است. اجتهادی که نه تنها درونمایههای دینی را حفظ کند، بلکه آنها را در قالبهایی معاصر و کارآمد به جامعه ارائه دهد.
از سوی دیگر، فلسفه اسلامی بهویژه در دیدگاههای اقبال، همواره بر نوآوری و بازسازی به عنوان ضرورت رشد انسان و جامعه تأکید دارد. در نگاه اقبال، سنت باید به گونهای بازسازی شود که بتواند در برابر چالشهای مدرن پاسخگو باشد. او معتقد است که «جهان هنوز در تکاپوی تجدید حیات است»، و این تجدید حیات تنها از طریق فهم عمیقتر و بازآفرینی مجدد از مفاهیم دین و فلسفه ممکن است. در این راستا، اقبال در شعر خود میسراید:
«چو باد به گلستان چه خوش گفتا که بیا
وگرنه زمانه همه چیز را میبرد از دست»
در این ابیات، اقبال به تحول و تغییر زمانه اشاره دارد و بر ضرورت سازگاری با این تغییرات تأکید میکند. او میداند که «اگر ذهنیت ما به سنتها و میراثهای گذشته قفل شود، نه تنها از رشد باز میمانیم، بلکه در
برابر تحولات پیش رو مقاومت خواهیم کرد.»
در کنار این، اقبال در جایی دیگر نیز به اهمیت بازنگری در سنتها میپردازد و میگوید:
«جهانیان را دل شاد نیست و کاروان خسته است
چو صبح شود از کهن زاد، که بادهی نو باید ساخت»
اینجا اقبال بر لزوم بازسازی و تجدید حیات در جوامع انسانی تأکید دارد. او معتقد است که بروز و ظهور نوآوریها و تحولات اجتماعی تنها از مسیر «بازسازی سنت» و بازاندیشی در آن امکانپذیر است. به همین دلیل، وقتی حنفی از ضرورت تجدید ساختار سنت سخن میگوید، در واقع در پی تکمیل همین نگرش است که اقبال سالها پیش به آن اشاره کرده است: ما باید سنتها را با درک جدید و متناسب با عصر خود بازسازی کنیم تا بتوانیم در مواجهه با بحرانهای زمانه، به صورت مؤثر و پویا عمل کنیم.
موضع حسن حنفی نسبت به سنت در دو محور اساسی گنجیده است: محور نخست سویهای منفی دارد و به
نقد جنبشهای لائیک و سلفی مربوط میشود؛ زیرا وی نه «با سنتیها موافق است که معتقدند سنت همه پاسخهای مثبت را با خود دارد و نه با نوگرایان موافق است که سنت را به یک سو مینهند و حوزههای متنوع مدرنیته را یکجا میپذیرند.» وی همچنین با کسانی که «میکوشند میان سنت و مدرنیته از طریق گزینش عناصری از این و عناصری از آن سازگاری ایجاد کنند» موافق نیست؛ زیرا «یکی را بر دیگری ترجیح میدهند.» بنابراین، نیمی از روشنفکران به دعوی سکولاریسم و نیمی دیگر به دعوی سنت، از میراث خود دوری میگزینند و هر دوی آنها از واقعیت دوری میجویند؛ زیرا خاستگاهشان تمدنی صرف است. (ر.ک. حنفی، حسن: الدین و الثورة فی مصر، ج ۱، ص ۱۷۷).
حنفی در نقد جنبشهای سکولار و لیبرال در جهان غرب میگوید: «نظر میرسد که این جنبشها از سنت بریدهاند و در نتیجهی ضرورت ارتباط با یک سنتی، [بهجای ارتباط با سنت خود] با سنت غربی ارتباط گرفته و در غربگرایی گرفتار آمدهاند و منابع و ریشههایشان در غرب امتداد یافته است؛ چه در عقلانیت و علمگرایی؛ و چه در لیبرالیسم، سوسیالیسم و چه به صورت خودآگاه و چه ناخودآگاه.» (همان، ج۸، ص ۱۲۳).
نقد حسن حنفی بر جنبشهای سکولار و سنتگرایان، بهویژه در دنیای معاصر، نشاندهندهی تلاشی برای یافتن نقطهی تلاقی میان مدرنیته و سنت است. حنفی معتقد است که هیچکدام از دو طرف، یعنی نه سنتگرایان که به سنت به عنوان تنها پاسخ صحیح مینگرند و نه مدرنهایی که سنت را به طور کامل کنار میگذارند، نمیتوانند راه حلی مناسب برای چالشهای دنیای معاصر ارائه دهند. بلکه او بر ضرورت «انتخاب انتقادی» تأکید دارد، به این معنی که باید عناصر مفید از سنت و مدرنیته با هم ترکیب شوند و از هریک آنچه که به رشد و پیشرفت جامعه کمک میکند، بهره برد.
این دیدگاه به نوعی با فلسفهی دیالکتیک هگل همراستا است. در دیالکتیک هگلی، تاریخ بهعنوان فرآیندی از تضادها و سنتزها مطرح میشود که در آن سنت (بهعنوان تز) و مدرنیته (بهعنوان آنتیتز) باید در یک فرآیند دیالکتیکی با هم ترکیب شوند تا به یک فهم جدید و نوین از واقعیت (سنتز) دست یابند. در این رویکرد، نه گذشته کاملاً کنار گذاشته میشود و نه بهطور غیرانتقادی پذیرفته میشود؛ بلکه باید مفاهیم و آموزههای گذشته را با توجه به شرایط جدید
بازاندیشی کرده و در قالبی متناسب با زمانه بازتفسیر نمود.
علاوه بر این، نقد حنفی به روشنفکرانی که بهطور بیچون و چرا به غربگرایی تمایل دارند و بدون توجه به ریشهها و سنتهای خود به پذیرش فرهنگ غربی میپردازند، به نوعی نقدی به «استعمار معرفتی» است. حنفی بهویژه به این نکته اشاره دارد که این روشنفکران، به جای بازسازی سنتهای خود، به پذیرش بیچون و چرا از مفاهیم غربی پرداختهاند، که خود نشانهای از «استعمار ذهنی» است. این نوع از «مستعمره شدن فکری» موجب میشود که جوامع غیرغربی نتوانند با دیدگاههای مستقل و بر پایهی تمدن خود به تحلیل مسائل بپردازند و همیشه تحت تأثیر الگوهای فکری غربی قرار گیرند.
در این چارچوب، حنفی دعوت به استقلال معرفتی و فرهنگی میکند. او میگوید که جوامع اسلامی باید به سنتهای خود بازگردند، اما نه بهطور انفعالگرایانه و غیرفعال، بلکه باید آنها را با نگاه جدید و متناسب با نیازهای روز بازسازی کنند. این امر نه تنها به بقا و پیشرفت جوامع کمک میکند، بلکه میتواند به ایجاد فضایی برای تفکر انتقادی و مستقل در دنیای معاصر
منجر شود.
حنفی معتقد است که این جریان نوگرایی نه تنها دستاورد مثبتی برای جوامع ندارد، بلکه پیامدهای منفی و زیانباری نیز به همراه خواهد داشت. یکی از دلایل بحرانی بودن این وضعیت این است که نوگرایی سکولار از بیرون جوامع ما وارد شده است و این به معنای نادیده گرفتن مرحلهی تاریخیای است که این جوامع در حال عبور از آن هستند. افزون بر این، مکتبهای فکری عربی بهطور فرافکنانه و بر اساس سلیقههای فردی و گروهی به جوامع ما تحمیل شدهاند. نتیجهی این امر آن است که وضعیت فرهنگی ما به عرصهای تبدیل شده است که در آن تضادهای مکتبهای ادبی، هنری، سیاسی و اجتماعی به وضوح به چشم میخورد و ما شاعران و هنرمندان خود را به نمایندگان تمدنهای بیگانه بدل کردهایم. (ر.ک. همان، ج ۶، ص ۱۰۸).
از منظر حنفی، دستیابی به مدرنیزاسیون سکولار در جوامع اسلامی بسیار دشوار است؛ چرا که گرچه جنبش سکولاریسم در غرب تلاش دارد تا با فراخوان به عقلانیت، علمباوری، ترقی و آزادی، جوامع را به سوی مدرنیته سوق دهد، اما این دعوت ناگزیر با سنت
هزارساله تصوف و اشعریگری که در عمق وجدان مردم ریشه دوانده، برخورد و اصطکاک پیدا میکند. در واقع، بریدگی از سنت و عدم درک عمیق آن – چه سنت گذشتگان و چه روانشناسی وجدان معاصران – فهم موانع و محرکهای ترقی را بسیار پیچیده و دشوار میسازد. به همین دلیل، حنفی این جریان نوگرایی را به دلیل بنیانگذاری آن بر سنتهای بیگانه و نه بر سنت خودی، نقد میکند. نکتهی مهم این است که سنت خودی در برابر نوگراییای که به هر حال از محیطی دیگر سرچشمه میگیرد، مقاومت میکند. (عماره، محمد: مقالات الغلو الدینی و اللادینی، س نشر ۱۳۹۷، ص۲۷۱).
از منظر فلسفی، نقد حنفی به نوگرایی سکولار به چالشی بنیادین در مواجههی انسانها با سنت و مدرنیته اشاره دارد. حنفی با اشاره به پیچیدگیهای تاریخ و روانشناسی اجتماعی جوامع اسلامی، میفهماند که فرآیند تحول اجتماعی و فرهنگی نمیتواند تنها به تقلید از الگوهای غربی محدود شود. هرگونه تغییر یا نوسازی باید با در نظر گرفتن ریشههای تاریخی، فرهنگی و روانی جوامع صورت گیرد. از این منظر، مقاومت سنت در برابر نوگرایی که
از بیرون میآید، نه تنها طبیعی است، بلکه به نوعی محافظت از هویت و ویژگیهای خاص هر جامعه محسوب میشود.این نوع نقد میتواند به مثابه هشدار برای جوامعی باشد که در مسیر مدرنیزاسیون میکوشند تا بدون توجه به هویت فرهنگی و دینی خود، راههای پیشرفت را در تقلید از دیگران جستجو کنند. بر این اساس، حنفی به ما میآموزد که نوگرایی موفق زمانی ممکن است که به سنتهای خودی بهعنوان یک سرمایهی فکری و فرهنگی نگاه کنیم و آنها را در قالبی نو و با چشمانداز آیندهنگرانه بازخوانی کنیم.
برخلاف بسیاری از متفکران عرب که در نقد سکولاریسم همراستا با حنفی هستند اما در عین حال به لیبرالیسم امید بسته و در آن درمانهای نجاتبخش میجویند، حنفی معتقد است که برای رهایی از وضعیت کنونی نمیتوان به لیبرالیسم نیز دل بست. او میگوید: «اگر قرار بود با ترجمهی هر آنچه در باب لیبرالیسم غربی نوشته شده است، از دوصد سال پیش که این اقدام آغاز شد، به رهایی دست مییافتیم، اکنون باید شاهد تغییرات اساسی بودیم؛ در حالی که چنین چیزی رخ نداده است و تنها نتیجهی این
تلاشها، شکلگیری کانون فرهنگیای انزواجو در اندیشهی معاصرانمان بوده است.» (حنفی، حسن: حوار المشرق و المغرب، ص ۶۲.)
نقد حنفی به لیبرالیسم در این متن، به چالشی فلسفی در عرصهی تفکر مدرن و روشهای وارداتی اشاره دارد. از منظر حنفی، تلاش برای رهایی از طریق تقلید و ترجمهی مفاهیم غربی، بهویژه لیبرالیسم، بیتوجه به زمینههای فرهنگی و تاریخی خاص جوامع اسلامی، بهجای پیشرفت و رهایی، تنها به انزوای فکری و فرهنگی منجر شده است. این نقد فلسفی به عمق بحران هویتی و فلسفیای اشاره دارد که در آن جوامع اسلامی خود را در تلاش برای پذیرش ایدههای غیربومی میبینند، در حالی که بهطور همزمان از تلاش برای ایجاد مفاهیم و ساختارهای فکری متناسب با خود باز میمانند.
از دیدگاه فلسفی، حنفی به ما یادآوری میکند که مفاهیم و ایدههای غربی، با وجود اهمیت و تاثیر جهانیشان، نمیتوانند بهطور مستقیم و بدون تغییر در بسترهای فرهنگی مختلف پیادهسازی شوند. در حقیقت، پذیرفتن یک الگوی فکری بهعنوان درمان جهانی برای همه جوامع، میتواند به نوعی غربزدگی
منتهی شود، که در آن جوامع به جای حل مشکلات خود، خود را در میان مفاهیم و ایدههایی غرق میکنند که نه تنها پاسخگوی مسائلشان نیستند، بلکه به فراموشی و نادیده گرفتن تاریخ و فرهنگشان نیز میانجامد.
این دیدگاه فلسفی بهطور ضمنی از لزوم ایجاد یک اجتهاد نوین در درون سنتها و بومیسازی مفاهیم جهانی سخن میگوید، بهگونهای که نه تنها از میراث فرهنگی خود بهره برده، بلکه در تعامل با جهان مدرن، راهحلهای مخصوص به خود را برای پیشرفت و رهایی جستجو کنیم.
حنفی بر این باور است که راه رهایی از وضعیت کنونی، نابود کردن ریشههای استبداد و عوامل سرکوب است. این عوامل سرکوب از بیش از هزار سال پیش در آگاهی و ذهنیت ما رسوخ کردهاند. او معتقد است که نقطه آغاز رهایی از درون خود ما آغاز میشود، نه از طریق واردات خارجی و پیروی از مکتبهای غربی. در این راستا، حنفی به بسیاری از جریانهای فکری جدید در جهان اسلام انتقاد وارد میکند که غرب را به عنوان الگو و نمونهای برای نوسازی و پیشرفت پذیرفتهاند. از جریان اصلاح دینی سید جمال تا لیبرالیسم سیاسی
طهطاوی و عقلباوری شبلی شمیل، همه به نوعی تلاش کردهاند تا به غربی شدن و پیروی از الگوهای غربی توجه کنند. (ر.ک. حنفی، حسن: مقدمة فی علم الاستغرب، ۱۶۲).
با این حال، حنفی با نقد تند خود به سکولاریسم، در عین حال در پی بازسازی و کشف ابعاد مترقی میراث اسلامی است و میکوشد تا سکولاریسم را با اسلام پیوند دهد. او حتی به این باور است که «اسلام در جوهر خود دینی سکولار است و به همین دلیل نیازی به سکولاریسم اضافی که از تمدن غرب گرفته شده باشد، وجود ندارد» (حنفی، حسن: حوار المشرق والمغرب، ص ۴۵).
مقصود حنفی از سکولاریسم در اسلام، بیشتر از آنکه به تفکیک دین از سیاست مربوط شود، به دنیویگرایی و توجه اسلام به امور دنیوی و منافع انسانها باز میگردد. او معتقد است که استفاده از نیروهای نهفته در دین برای پیشبرد مقاصد سیاسی و توسعه اجتماعی هیچ ایرادی ندارد. جالب اینجاست که حنفی به ابعاد اینجهانی سکولاریسم علاقهمند است و ریشههای این گرایش را نیز در اسلام مییابد. با این حال، به نظر میرسد که دعوت حنفی به گشایش در اجتهاد و ترک
تقلید، با تأکید بر واقعیت به جای نص و تعطیلکردن کارکرد نص، با نظریاتش در زمینه عقلگرایی همخوانی دارد و گاهی عملگرایی او باعث میشود از منطق اندیشهای خود فاصله بگیرد. اجتهاد مورد نظر حنفی نه تنها به معنای استنباط از نص، بلکه به معنای خروج از دایرهی نص و بازگشت به عقل و واقعیت است. (عماره، محمد: افراطگرایی، جستارهایی انتقادی به انگارههای افراطگرایان دینی و لادینی، مترجم: یاسین عبدی، ص ۲۷۲-۲۷۳).نقد حنفی به سکولاریسم و تلاش او برای پیوند دادن آن با اسلام، به چالشی بنیادین در تفکر اسلامی و مدرنیته اشاره دارد. از یک سو، حنفی از نظر فلسفی به این نکته اشاره میکند که سکولاریسم به معنای جدایی دین از سیاست در جوامع اسلامی نباید مفهومی وارداتی و غیربومی باشد، بلکه باید بر اساس منابع درونی دین خود بازخوانی شود. او معتقد است که اسلام در جوهر خود ظرفیتهای سکولار را داراست، یعنی بهطور طبیعی به دنیویگرایی توجه کرده و به منافع دنیوی انسانها اهمیت میدهد.
در این چارچوب، حنفی با تأکید بر اجتهاد بهعنوان یک ابزار اصلاحی، بهنوعی به بازسازی و بازخوانی
سنتهای اسلامی میپردازد. از این منظر، اجتهاد نه تنها به معنای استنباط مستقیم از نصوص دینی است، بلکه به معنای خروج از چارچوبهای محدود کنندهی نص و تطبیق آن با واقعیتهای جدید نیز تفسیر میشود. این رویکرد فلسفی، نشاندهندهی تعاملی پویا میان عقل و وحی است که باید در دنیای مدرن و در مواجهه با چالشهای جهانی بهکار گرفته شود.
از منظر معرفتشناسی، نقد حنفی به سکولاریسم و تأکید او بر اجتهاد نشاندهندهی نگرش متفاوتی نسبت به فرآیند شناخت و حقیقت در دین است. حنفی باور دارد که برای درک حقیقت دینی و اجتماعی، باید میان مفاهیم ثابت و متغیر تمایز قائل شویم. در حالی که نصوص دینی ممکن است ثابت و غیرقابل تغییر باشند، اما مواجهه با واقعیتهای جدید و تحولات اجتماعی نیازمند انعطافپذیری در تفسیر و اجتهاد است.
این نگرش معرفتشناسانه به ما یادآوری میکند که حقیقت نمیتواند در یک فضای ایستا محصور شود و بهطور مطلق از گذشتهها برگرفته شود، بلکه شناخت و فهم حقیقت باید در تعامل با شرایط زمانه و نیازهای جوامع صورت گیرد. حنفی بر آن است که اجتهاد باید بهعنوان ابزاری برای فهم عمیقتر حقیقت و تطبیق آن
با واقعیتهای جدید عمل کند. این دیدگاه معرفتشناسانه، بهویژه در مواجهه با چالشهای جهانی و محلی، فضایی برای نوآوری و بازسازی فکری فراهم میآورد که میتواند به تغییرات بنیادی در فرآیندهای شناختی و اجتماعی منجر شود.
در پیوند با دیدگاه حنفی و تأکید او بر اجتهاد و بازسازی درونمایههای اسلامی، میتوان به یکی از اشعار معروف علامه اقبال اشاره کرد که در آن به اهمیت بازسازی و خودآگاهی در مسیر پیشرفت و رهایی اشاره میکند:
“خود را بشناس، تا به جایی برسی،
که از خود گذشته، رهایی میجویی.”
این شعر از اقبال بهطور مستقیم با دیدگاه حنفی در زمینه اجتهاد و رهایی از تحمیل ایدههای خارجی همخوانی دارد. اقبال در این شعر بر این نکته تأکید میکند که برای رسیدن به رهایی و تحول، ابتدا باید به درون خود نگریست و از خودشناسی آغاز کرد. این دقیقاً همان جایی است که حنفی نیز بر آن تأکید دارد: رهایی از بندهای استبدادی و سرکوبی که ریشه در
درون ما دارد و نه از طریق پذیرش ایدههای وارداتی و خارجی.
در این راستا، شعر اقبال نه تنها به خودآگاهی و عقلگرایی اشاره دارد، بلکه بر اهمیت پیوند دادن درک دینی با واقعیتهای جاری و تغییرات اجتماعی تأکید میکند. از این منظر، اجتهاد که حنفی به آن اشاره میکند، به نوعی پیوندی است میان خودشناسی و تحول اجتماعی، که در اندیشه اقبال نیز جایگاهی ویژه دارد.
حنفی، جریانهای سکولار را به دلیل پیروی از مدلهای خارجی و جایگزینی سنتهای بیگانه به جای سنتهای بومی خود، ناکارآمد میداند. او هرچند که اهداف این جریانها مانند علمگرایی و سوسیالیسم را به عنوان بازتاب صادقانهای از نیازها و خواستههای جامعه میشناسد، اما معتقد است که تفاوت زیادی میان اهدافی که از بیرون به جامعه تحمیل میشوند و آنهایی که از دل فرهنگ و هویت خود جوشیدهاند، وجود دارد. به نظر حنفی، شکست این الگوهای وارداتی سبب شده تا فضای فکری جامعه در برابر نیازهای درونی تودهها خالی شود و همین امر منجر به ظهور محافظهکاری گردید. درونمایه روانی جامعه به
شدت به سنت وابسته است و رویکردهای سلفی سیاسی یا دینی این وابستگی را به طور منفی به کار گرفتند. نیروهای محافظهکار، سنت را به عنوان تنها پناهگاه خود برای جلوگیری از تغییرات اجتماعی میبینند و به گذشته پناه میبرند و بر اصول آن تأکید دارند. حتی زمانی که مشروعیت خود را در دنیای واقعی از دست میدهند، به سنت برای بازیابی مشروعیت خود روی میآورند و پشت آن پنهان میشوند. به این ترتیب، الگوی سنتگرایانه در نظامهای محافظهکار حاکم است و ارزشهایی مانند اصالت، صلابت و ایمان تبدیل به موانعی برای تغییر و تحول اجتماعی میشوند. نیروهای تحولخواه که در تلاش برای تغییر هستند، اغلب هیچ ابزاری برای مقابله با گذشته یا سیستم موجود ندارند و در صورت تلاش برای این تغییرات، ممکن است به خروج از جامعه متهم شوند، بهویژه اگر نیروهای محافظهکار در جامعه تسلط یافته باشند.این وضعیت به نوعی یادآور پرسشهای فلسفی پیچیدهای است که در تقابل میان هویت فردی و جمعی در جریانهای فکری مختلف ظهور میکنند. آیا یک جامعه میتواند به تحول برسد بدون آن که از
هویت و ارزشهای بنیادی خود فاصله بگیرد؟ و آیا ضرورت تغییر به معنای انکار گذشته است؟ فلسفه تاریخ، از هگل تا فوکوه، همواره به این سوال پرداخته که آیا پیشرفت واقعی، حذف گذشته است یا بازسازی آن در قالبی نوین. شاید بتوان گفت که در نگاه حنفی، تضاد بین تحول اجتماعی و سنت به یکی از بزرگترین چالشهای فکری و فلسفی جامعه مدرن تبدیل میشود، جایی که شکاف بین دیروز و امروز نه تنها یک مسئله اجتماعی، بلکه یک بحران هویتی است که نیازمند بازنگری در بنیادهای تفکر و عمل اجتماعی است.
یکی دیگر از نقدهای حنفی به جریانهای محافظهکار این است که این جریانها به سطح ظاهری امور توجه دارند و تغییراتی که به دنبالش هستند، تغییرات اساسی و محتوایی نیست. آنها بیشتر به تغییرات ظاهری مانند نوع پوشش، اقامه شعائر مذهبی و مناسک محدود میشوند، در حالی که وضعیت اجتماعی بدون تغییر باقی میماند. این نگاه، مسائل توهمی را در جوامع در حال توسعه به وجود میآورد؛ مسائلی مانند برتری جنس مرد بر زن، فقر، گرسنگی و بدبختی که هیچ رهبری برای مقابله با آنها وارد میدان نمیشود. در این وضعیت، جامعه تسلیم میشود و
استقلال خود را در میان ظواهر پوشالی از دست میدهد، جایی که بوی عطر و نمایشگاههای کتابهای سنتی به جای عمل واقعی، تبدیل به نمادهایی از انفعال و وابستگی میشوند.
این نقد حنفی به جریانهای محافظهکار ما را به تأمل در مفهوم تغییر در اندیشه اسلامی میبرد. در فلسفه اسلامی، تغییرات حقیقی زمانی رخ میدهد که اصلاحات نه تنها در ظاهر، بلکه در باطن و درونمایههای اجتماعی و فرهنگی جامعه نفوذ کند. در اندیشههای اسلامی مانند تفکر ملاصدرا و نظریههای اصلاحی متفکران معاصر، تغییر حقیقی به تحول در روحیات و ارزشهای انسانی برمیگردد، نه تنها به سطح ظاهری و نمادین. بنابراین، تغییر زمانی میتواند مؤثر باشد که به اصلاح درونی انسانها و جامعه بپردازد، نه آن که تنها در سطح شعائر و نمادها محدود بماند.
حنفی ریشه مشکل سلفیها را در پدیده تقلید میداند و معتقد است که اساس سلفیگری بر تقلید از گذشتگان بنا شده است. او تقلید از سلف را نادرست میشمارد، زیرا چنین رویکردی موجب غفلت از نقش عقل و مسئولیت فردی انسان در فرآیند تغییر و تحول
اجتماعی میشود. به باور حنفی، تقلید از گذشته، در واقع به معنای انکار حال و آینده است و به نوعی تاریخ را در یکی از مراحل خود متوقف میسازد. این توقف در جریان زمان، سبب میشود که تاریخ مانند یک قوس منحنی شکل بگیرد، جایی که انسان در دورهای قدیمی به دام میافتد و از پیشرفت و تجدد باز میماند.
در اندیشه دینی، عقل و اجتهاد همواره جایگاهی اساسی دارند و دین در نظر بسیاری از متفکران اسلامی، همواره به استفاده از عقل و فهم درست از زمانه تأکید داشته است. در قرآن کریم نیز آمده است که «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» (فاطر، ۲۸)، که نشان میدهد علم و عقل، ابزارهایی برای درک و فهم درست زمانه هستند. از این رو، تقلید کورکورانه از گذشتگان نه تنها به تعصب و بستهاندیشی میانجامد، بلکه با اصل تحول و نوآوری در دین و جامعه که در قرآن و سنت تأکید شده است، مغایرت دارد. بنابراین، تحول و تغییر نه تنها با استفاده از عقل بلکه با درک صحیح از وضعیت زمان و مکان ممکن است.
پس از نقد و بررسی دو رویکرد سکولار و سنتی، حنفی
راه سومی را پیشنهاد میدهد که بر تجدید و نوسازی تاکید دارد. همانطور که در مطالب گذشته اشاره شد، حنفی نه با گسست از سنت به سبک سکولارها موافق است و نه با پیوست واپسگرایانهای که سلفیها به آن اعتقاد دارند. او راهبردی را برای تعامل با سنت اتخاذ میکند که آن را نوسازی سنت مینامد. حنفی به خوبی آگاه است که جوامع اسلامی، مانند سایر جوامع شرقی، به طور عمده جوامعی سنتی هستند و نمیتوان الگویی برای ترقی این جوامع خارج از چارچوب سنت و هویت فرهنگی آنها طراحی کرد. با این حال، او معتقد است که سنت به شکل موجود، فضای مناسبی برای تحول و دگرگونی به سوی آینده نیست. بنابراین، باید سنت را مورد نوسازی قرار داد، بهگونهای که از دایره فهم سنتی و محافظهکارانهای که آن را خارج از تاریخ و زمان میبیند و به عنوان حقیقتی ثابت و غیرقابل تغییر و تفسیر میشناسد، خارج کنیم. حنفی بر این باور است که سنت باید در چارچوب زمان، مکان و تاریخ درک و فهم شود تا بتواند زمینهساز تحولات اجتماعی و فرهنگی گردد.این نگرش حنفی به نوسازی سنت در واقع مشابه به اندیشههای برخی از متفکران بزرگ اسلامی است که
تلاش داشتهاند تا رابطه میان دین و زمانه را بازتعریف کنند. سید جمالالدین افغانی به عنوان یکی از پیشگامان اصلاحات اسلامی، بر ضرورت بازگشت به منابع اولیه اسلامی (قرآن و سنت) تأکید داشت، اما به هیچ وجه با تحجر و بستهاندیشی نسبت به تحولات زمانه موافق نبود. او میگفت: «اسلام دینِ زمان است، و برای هر زمان و مکان باید تفسیری جدید از آن ارائه شود»، که این سخن نشاندهنده لزوم انطباق آموزههای اسلامی با شرایط اجتماعی و تاریخی زمانه است.
محمد عماره نیز در این راستا تأکید میکند که ما باید از سویی به منابع اصیل اسلامی رجوع کنیم و از سوی دیگر از عقل و اجتهاد برای پاسخ به نیازهای نوین اجتماعی استفاده کنیم. عماره به صراحت میگوید: «اسلام از دیدگاه تاریخی و اجتماعی به عنوان دینی پویا باید با نیازهای جدید بشر همخوانی داشته باشد، نه اینکه به گذشتهها بازگردد». (عماره، محمد: تفسیر مارکسیستی اسلام، مترجم، یاسین عبدی، ص ۱۲۴-۱۲۵.)
علامه اقبال، نیز در اندیشههای خود به این نکته اشاره کرده که سنتهای اسلامی باید در قالب زمان و مکان جدید فهم شوند. اقبال به لزوم نوسازی سنتها با توجه به تحولات اجتماعی و فرهنگی تأکید دارد و معتقد است که سنت اسلامی باید به گونهای دگرگون
شود که نه تنها با زمانه همراستا باشد، بلکه بتواند زمینهساز یک تحول معنوی و اجتماعی نوین در جهان اسلام شود. او میگوید: «مسلمانان باید سنتهای خود را از خواب فراموشی بیدار کنند و به آنها روحی تازه دهند تا بتوانند در عصر جدید حضوری مؤثر داشته باشند». (لاهوری، اقبال: احیای فکر دینی)
در مجموع، نگاه حنفی به نوسازی سنت نه تنها در ادامهی مسیر اندیشههای این متفکران بزرگ اسلامی است، بلکه پاسخ به چالشهای روز جامعه اسلامی است که به دنبال حفظ هویت دینی و فرهنگی خود در عین انطباق با تحولات زمانه است.
ضرورتهای زمان و مقتضیات عصر، همانطور که حنفی خود اذعان میکند، انگیزه اصلی در پروژه نوسازی او است. با این حال، او اعتراف میکند که پروژه احیای سنت که توسط محافظهکاران دنبال میشود، نیز ارتباطی با اوضاع و مقتضیات زمانه دارد. با این حال، حنفی تمایزی اساسی میان پروژه نوسازی خود و پروژه واپسگرایانهای که به نظر خود «واپسگرایان» پیگیر آن هستند، قائل است. تفاوت اصلی در این است که بازگشت به سنت در دیدگاه واپسگرایان، متناسب با حال و هوای زمانه است، نه با
مقتضیات آن. به عبارت دیگر، هرگاه که مردم به دنبال جبران شکستهای اجتماعی و سیاسی خود یا در آرزوی پیروزی و فلاح به تصوف روی میآورند، واپسگرایان نیز آثار صوفیه را تجدید چاپ میکنند. و زمانی که فساد اخلاقی و انحراف سیاسی گسترش مییابد و مردم برای حل این مشکلات به تصوف گرایش پیدا میکنند، آنها نیز کتابهای مربوط به فضائل صحابه و بشارتهای مبشّره را منتشر میسازند. به طور مشابه، در شرایطی که خرافات در میان مردم رواج یافته و عقلها به انفعال گراییده است، واپسگرایان کتابهایی در باب معاد و آیندهای پر از عدل و داد مینویسند و منتشر میکنند.
بنابراین، حنفی به این نتیجه میرسد که پروژه احیای سنت نباید تنها در پی بازتولید و اقتباس همه آنچه که در سنت آمده است، باشد. او بر این باور است که «احیا و انتشار همه آنچه در سنت موجود است»، نه تنها ضروری نیست بلکه حتی ممکن است موانعی برای پیشرفت و تحول باشد. حنفی معتقد است که سنت باید متناسب با نیازهای واقعی و ضروری عصر مورد بازخوانی و تفسیر قرار گیرد. او تأکید دارد که نوسازی یا تجدید، یعنی تفسیر دوباره سنت به شکلی که بتواند
نیازهای واقعی و ترقیخواهانه زمانه را پاسخ دهد. در این دیدگاه، سنت به عنوان ابزاری برای تحقق هدفهای اجتماعی و فرهنگی میبینیم، نه به عنوان حقیقتی ثابت و غیرقابل تغییر. در نتیجه، نوسازی به معنای مشارکت فعال در تحول اجتماعی و حل مشکلات عصر حاضر است.
پروژه نوسازی حنفی که بر پایه درک صحیح از مقتضیات زمان و نیازهای جاری جامعه بنا شده است، در واقع بازنگری در سنت را با هدف تطبیق آن با تحولات و مشکلات عصر جدید پیشنهاد میدهد. او میان بازگشت به سنت به عنوان یک ابزار برای حل بحرانهای اجتماعی و در عین حال ممانعت از انجماد اجتماعی تمایز قائل میشود. این تفکر حنفی در اصل پاسخی است به رویکردهای واپسگرایانهای که در پی بازتولید صرف سنت بدون توجه به تحولات زمانه هستند. در نگاه حنفی، سنت باید همچون ابزاری پویا و متغیر باشد که بتواند نیازهای جامعه را در شرایط جدید پاسخ دهد.این نظریه در حقیقت بازتابی از نگرشهای اصلاحی در تاریخ اندیشه اسلامی است که به عنوان یک نگرش پیوسته به سنت و تحولات اجتماعی شناخته میشود.
این نگاه به تحول در سنت از سوی متفکرانی چون علامه اقبال و سید جمالالدین افغانی نیز مورد تأکید قرار گرفته است. اقبال بر این عقیده بود که درک سنت باید همگام با تحولات اجتماعی باشد تا از آن به عنوان ابزاری برای پیشرفت بهره گرفته شود. در نگاه اقبال، سنت به خودی خود نمیتواند موانعی برای تحول ایجاد کند، بلکه آنچه مهم است، استفاده درست از آن در جهت سازگاری با تحولات جدید است. همچنین سید جمالالدین افغانی، در اندیشههای خود تأکید داشت که جوامع اسلامی نمیتوانند در گذشته متوقف بمانند، بلکه باید از منابع اصیل خود برای ایجاد تحول و تجدید نظر در امور اجتماعی و سیاسی بهرهبرداری کنند.
حنفی در این زمینه بر ضرورت تجدید تفسیر سنت تأکید دارد تا آن را به یک ابزار مؤثر در حل مشکلات جامعه تبدیل کند. این نظریه به نوعی در ادامهی اندیشههای نواندیشانه در جهان اسلام قرار دارد که همواره به دنبال آشتی دادن میان میراث دینی و فرهنگی و نیازهای تحولآفرین زمانه بوده است.
چنانکه پیشتر ذکر شد، حنفی سنت را موزهای از اندیشهها نمیداند، بلکه آن را نظریهای برای عمل و
جهتدهندهی رفتار میداند. از این رو، او در تلاش است تا از عناصر و نیروهای ایجابی نهفته در سنت استفاده کند و آن را به نقد بکشد. در چنین سیاقی که سنت را با واقعیت موجود پیوند میدهد، حنفی به بررسی ابعاد مختلف سنت میپردازد و آن را از منظر نقد میسنجد. به عنوان مثال، او معتقد است که در جهان معاصر، ما دچار مشکلاتی از قبیل اولویت بخشیدن به کلیات نظری بر کلیات عملی هستیم، بهگونهای که دانشگاهها از آموزشکدههای فنی و تخصصی برتر شمرده میشوند و کسانی که با عقل خود کار میکنند، برتر از کسانی هستند که با دست خود کار میکنند. این تفاوتگذاریهای اجتماعی ریشه در سنتهای قدیمی ما دارد که فضیلتهای نظری را بر فضیلتهای عملی ترجیح میدهد: «ما در جهان معاصر رنجی بزرگ میکشیم، از اولویت بخشیدن به کلیات نظری بر کلیات عملی و برتر شمردن دانشگاهها بر آموزشکدههای فنی – تخصصی و از این تصور که آن که با عقلش کار میکند، برتر و نیکوتر از کسی است که با دستش کار میکند» (حنفی، حسن: التراث و التجدید، ص ۱۶).
علاوه بر این، حنفی به غیبت انسان و تاریخ در سنت
اشاره میکند و معتقد است که بخش عمدهای از مشکلات ما به سنت قدیم برمیگردد. او حتی شکست عرب ها از اسرائیل در سال ۱۹۶۷ میلادی را نیز به سنت قدیم نسبت میدهد، چرا که به عقیده او «آگاهی کنونی ما، که در پشت شکست قرار دارد، نتیجه میراثی طولانی و محصول سنت قدیم ماست، که همچنان با انگارههای قدیمیاش از جهان، رفتار ما را جهت میدهد» (جورج طرابیشی، المثقفون العرب والتراث، ص ۲۴۰-۲۴۱).
جستوجوی حنفی برای ریشهیابی مشکلات جوامع معاصر در درون سیاق تاریخی سنت، به دلیل باور او به مشروعیت این اقدام است. حنفی معتقد است که بررسی و نقد سنت میتواند به آشکار شدن بعد تاریخی وجدان کنونی و کشف ریشههای این مشکلات کمک کند، تا جامعه بتواند پاسخ دهد به این پرسش کلیدی که: «در چه مرحلهای از تاریخ به سر میبریم؟» تا اینگونه قادر به بازگشت به تطور تاریخی طبیعی خود باشیم و در عین حال بتوانیم مشکلات جمود و تحجر از یک سو و تقلید و تبعیت از دیگران از سوی دیگر را حل کنیم (حنفی، حسن: التراث و التجدید، ص ۱۷).
نگاه حنفی به سنت از دو زاویه مهم قابل بررسی است:
یکی از نظر تاریخی و عملی و دیگری از نظر تحولی و انتقادی. حنفی از یک سو سنت را همچون منبعی زنده و پویا میبیند که باید در راستای حل مشکلات امروز مورد بازنگری قرار گیرد، نه یک مجموعه ثابت و کهنه. این نگرش مشابه به دیدگاههای اصلاحگرایانهای است که در تاریخ اندیشه اسلامی مطرح شده است. غزالی، به عنوان یکی از بزرگترین متفکران اسلامی، در آثار خود به اهمیت بازخوانی عقلانی و عملی سنت تاکید کرده است. او نیز به دنبال احیای عقل عملی در کنار عقل نظری بود و از این رو، در برابر صرف تکیه بر متون دینی، به درک و فهم عمیقتر از اصول و قواعد دینی تأکید داشت. غزالی میخواست که آموزههای اسلامی بهطور مستقیم با زندگی اجتماعی مردم ارتباط داشته باشد و در جهت حل مشکلات اجتماعی و فردی به کار آید.
در همین راستا، سید جمالالدین افغانی نیز به احیای سنت و برگشت به منابع اصیل اسلامی تأکید میکند، اما در عین حال میداند که برای پاسخ به چالشهای معاصر، باید سنت را با شرایط جدید تطبیق داد. افغانی نه تنها به بازگشت به گذشته تأکید دارد بلکه به این نکته نیز اشاره میکند که باید تفکر انتقادی وعقلانی را در کنار سنت قرار داد تا بتوان از آن بهطور مؤثر در راستای پیشرفت و اصلاح استفاده کرد. او بهویژه بر اصلاحات سیاسی و اجتماعی تأکید میکند و از آنچه که «تقلید از غرب» مینامد انتقاد میکند و میگوید که جوامع اسلامی باید از گذشته خود بیاموزند و آن را با شرایط و نیازهای جدید انطباق دهند.
در نهایت، دیدگاه حنفی در تحلیل و نقد سنت، که به نوعی در ادامهی اندیشههای غزالی و سید جمالالدین افغانی قرار دارد، به معنای ایجاد تعادل میان گذشته و حال است؛ جایی که سنت نه تنها به عنوان یک میراث ثابت و متوقف، بلکه بهعنوان ابزاری برای حل مشکلات اجتماعی و فرهنگی در نظر گرفته میشود.
چنانکه حنفی در پروژهی بازسازی سنت اشاره کرده است، این پروژه نه تنها تلاشی برای بازسازی میراث قدیم است، بلکه در پی این است که بر اساس نگرهای یکپارچه، ساختارهای قدیمی را از نظر روانی تحلیل کند و نشان دهد که چگونه این ساختارها، در بطن زمانه و شرایط معاصر، بازسازی و بازتعریف میشوند. به عبارت دیگر، حنفی در تلاش است تا از یک سو چگونگی ساختارهای روانی قدیم را بررسی کرده و از
سوی دیگر، آنها را در چارچوب ساختارهای روانی و فرهنگی معاصر بهروز کند و به نوعی از درونمایههای گذشته، در حل مشکلات و بحرانهای امروز بهرهبرداری کند. بدینسان، این بازسازی نه صرفاً یک مفهوم یا موضوع تاریخی نیست بلکه تلاشی است برای بازنگری در آموختهها و ارزشهای گذشته، به گونهای که همراستا با تحولات و تغییرات عصر حاضر باشند (حنفی، حسن: من العقیده الی الثورة، ج ۱، ص ۲۷۰).
پروژهی بازسازی سنت در اندیشهی حنفی، نوسازی معرفتشناختی است که بهویژه در ارتباط با مسائل روانی و اجتماعی جوامع معاصر قابل تأمل است. در این زمینه، حنفی تلاش دارد تا نه تنها ساختارهای قدیمی را بازسازی کند، بلکه به چگونگی انطباق این ساختارها با نیازهای انسانی و اجتماعی امروز نیز توجه نماید. این پروژه در واقع با پرسشهایی مواجه است که بسیاری از متفکران اسلامی به آن پرداختهاند، از جمله سید جمالالدین افغانی و علامه اقبال.
سید جمالالدین افغانی در این مسیر تأکید میکرد که بازسازی سنت باید با در نظر گرفتن شرایط جدید و به دور از تقید به تقلید صرف از گذشته صورت گیرد. افغانی در تحلیل سنت، نه تنها به تبیین اصول اسلامی
میپرداخت بلکه به تجدید نظر در بسیاری از روشها و دیدگاههای اجتماعی و سیاسی نیز معتقد بود. در این راستا، او سنت را نه تنها بهعنوان میراثی تاریخی، بلکه بهعنوان ابزاری برای حل مشکلات اجتماعی و سیاسی میدید. این نگره مشابه به تلاش حنفی برای بازسازی میراث قدیم است که در آن، اجزای گذشته به مثابه ابزارهایی برای سازگاری با شرایط جدید در نظر گرفته میشوند.
علامه اقبال نیز به بازسازی سنت از دیدگاه معرفتشناختی توجه داشت و اعتقاد داشت که تحول فکری و فرهنگی، به بازاندیشی در مبانی سنتی نیاز دارد. او بر اهمیت تجدید نظر در اصول اسلامی تأکید میکرد و از این رو در پی آن بود تا سنت را با دنیای مدرن همراستا کند. اقبال معتقد بود که سنت باید از قید و بندهای جامد رها شود و بتواند در درون خود پویایی و تطور را جای دهد.
به این ترتیب، حنفی در پروژهی بازسازی سنت خود، به دنبال آن است که سنت را زنده و پویا کرده و از آن نه تنها بهعنوان یک میراث دینی و فرهنگی، بلکه بهعنوان یک منبع حیاتی برای حل مسائل معاصر استفاده کند. این امر در کنار نگرههای فکری افغانی و اقبال، تحولی
بنیادین در تعامل با سنت و نوآوری فرهنگی ایجاد میکند که نیازمند توجه به ابعاد انسانی و اجتماعی است و میتواند به بازسازی هویت اسلامی و فرهنگی در دنیای مدرن کمک کند.
در واقع، این پروژهی بازسازی به نوعی بازخوانی مفاهیم بنیادین اسلامی است که در آن تلاش میشود تا سنت، بهعنوان بخشی از هویت فرهنگی و دینی جوامع اسلامی، همزمان با مقتضیات زمانه و نیازهای جدید همگام شود.
جوهر اصلی اندیشهی حنفی در مواجهه با میراث یا سنت، به نوع نگاه او به واقعیت و مسائل موجود مربوط است. برای حنفی، سنت باید همواره با واقعیتِ زمانه پیوند بخورد و در جریان تغییرات اجتماعی و تاریخی قرار گیرد. یکی از ویژگیهای برجسته پروژهی حنفی در حوزهی سنت و بازسازی آن، تأکید بر این پیوند میان سنت و واقعیت معاصر است. وی اعتقاد دارد که سنت نمیتواند به عنوان مجموعهای از مفاهیم ثابت و غیرقابل تغییر در برابر واقعیتهای جدید بایستد. حنفی در این راستا مشروعیت این رویکرد را از وحی میگیرد که در حقیقت، خود وحی نیز در تعامل با واقعیت بشری به صورت معقول و متناسب باوضعیت زمانی و مکانی پیامها را ارائه داده است.
حنفی با اشاره به اسباب نزول قرآن کریم، بر این نکته تأکید میکند که مفاهیم وحیانی در پاسخ به نیازهای عینی و واقعی مردم در زمانهای مختلف نازل شده است، و این نشان میدهد که اندیشهها و آراء باید بهتناسب با شرایط و مقتضیات واقعیت جاری، شکل بگیرند. به همین دلیل، او معتقد است که همانطور که مسلمانان صدر اسلام توانستهاند متن مقدس را با توجه به روح عصر و زمانه خود تفسیر کنند، ما نیز حق داریم که سنت و میراث را بر اساس واقعیتهای معاصر بازخوانی و تفسیر کنیم. این رویکرد بازخوانی، به هیچوجه به معنای تحریف سنت نیست بلکه تلاشی است برای یافتن مفاهیم نوین و معنادار از گذشته که پاسخگوی نیازهای عصر حاضر باشند.
این نگرش حنفی در خصوص پیوند سنت و واقعیت، به نوعی توسعهی معرفتی است که در آن، سنت نه بهعنوان یک حقیقت جامد و ایستا، بلکه بهعنوان یک پدیده زنده و پویا در نظر گرفته میشود که میتواند با شرایط و مسائل جدید انسانی و اجتماعی همراستا شود. در واقع، حنفی در این دیدگاه به نوعی به فلسفهی هرمنوتیک (تفسیر) اشاره دارد، جایی که فهم
و تفسیر هر متنی، از جمله متون دینی و سنتی، بستگی به شرایط و مقتضیات زمانی و فرهنگی دارد. این تفکر را میتوان در آثار نصر حامد ابوزید نیز مشاهده کرد که معتقد است سنت و میراث باید در هر دوران بر اساس شعور و درک مردم آن زمان تفسیر و بازخوانی شود.
این رویکرد حنفی با تفکرات غزالی نیز همراستا است. چنان که در بالا گفتیم، غزالی در آثار خود بر لزوم همگام بودن دین و عقل تأکید میکرد و معتقد بود که فهم دین باید متناسب با عقل و شرایط زمانه باشد. از این منظر، حنفی نیز به این نکته اشاره میکند که اگر وضع عینی و اجتماعی جامعه ضعیف باشد، اندیشهها و تفسیرهای دینی نیز قدرت لازم را نخواهند داشت. بهویژه در جوامع معاصر که تحولات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی پیوسته در حال تغییر است، تکیه بر تفسیرهای ثابت و غیرقابل تغییر از سنت نه تنها ناممکن بلکه غیر مفید خواهد بود.
همچنین، حنفی در این پروژهی بازسازی، به آگاهی و شعور تأکید دارد که بهویژه در بازخوانی سنت از نگاه عصری و براساس احساسات و درک مردم اهمیت پیدا میکند. این نگرش، تحت تأثیر فلسفههای پدیدارشناسانه، مانند دیدگاههای هوسرل در
پدیدارشناسی است که در آن، شعور انسان و آگاهی از واقعیت، بهعنوان ابزارهایی برای فهم درست از جهان پیرامون به کار گرفته میشود. در این راستا، سنت در برابر تحولات اجتماعی باید بهروز شود تا با مفاهیم نوین و تغییرات زمانه همخوانی داشته باشد.
بنابراین، پروژهی حنفی در بازسازی سنت، علاوه بر تأکید بر اهمیت نگاه تاریخی به سنت، از توسعهنگری و بازاندیشی در تفسیرهای دینی و فرهنگی حمایت میکند و به ما یادآوری میکند که تنها با درک دقیق شرایط عصر حاضر و انعطافپذیری در تفسیر متون سنتی میتوان به راهحلهای مؤثری برای مشکلات معاصر رسید.
در پروژهی بازسازی سنت، حنفی هدف دارد تا مفاهیم و مباحثی که با وضعیت معاصر تناسب ندارد، همچون مفاهیم جوهر و عرض را کنار بگذارد و در عوض مفاهیم جدیدتری همچون عقل، کار، طبیعت، سیاست، انقلاب، توسعه، ترقی و تاریخ را وارد دایرهی تفکر اسلامی کند. در این راستا، حنفی بهطور هوشمندانه از آموزههای مدرن برای بازسازی و تحول سنت استفاده میکند و با ترکیب آنها با مفاهیم اسلامی میکوشد تا سنت را در قالبی معاصر و قابل فهم برای انسان معاصر
درآورد. او سنت را نه بهعنوان یک مجموعهی ثابت و موزهای از اندیشهها، بلکه بهعنوان نظری برای عمل و جهتدهنده به رفتار انسان در دنیای امروز میبیند.
این اقدام حنفی از نظر معرفتشناسانه نیز بسیار مهم است، چرا که در فلسفهی اسلامی بهویژه در اندیشهی ابنتیمیه و غزالی، فهم سنت بهعنوان یک فرآیند پویا و زنده همواره مورد تأکید قرار داشته است. غزالی در تفکر خود نشان داد که عقل انسانی و کشف حقیقت باید با شرایط زمان و مکان تطبیق یابد و هر دورهای نیازمند تفسیری جدید از آموزههای دینی است. در اینجا، حنفی نیز از این اصل پیروی میکند و تأکید دارد که سنت باید از تفسیرهای ثابت و متحجرانه آزاد شود تا بهطور مؤثر با شرایط جدید و واقعیات موجود همگام شود.
در همین راستا، حنفی معتقد است که سنت نباید بهعنوان یک میراث ایستا و غیرقابل تغییر مورد استفاده قرار گیرد. او برخلاف تفکرات واپسگرا و سلفیها که به تقلید از گذشتگان تأکید دارند، سنت را باید بهگونهای نوسازی کرد که با واقعیتهای معاصر و نیازهای جدید همخوانی داشته باشد. این بازسازی سنتی که حنفی دنبال میکند، در واقع تلاشی استبرای حفظ اصالت و هویت اسلامی در مواجهه با تحولات جهانی و پذیرش آن در بستر تغییرات جدید.
اما در عین حال، حنفی به وضوح بر این نکته تأکید دارد که بازسازی سنت نباید به معنای مقدس زدایی یا از بین بردن هویت دینی باشد. او سنت را ابزاری میداند برای فهم بهتر دنیای معاصر، اما در عین حال از این سنت برای تفسیر و اصلاح مشکلات موجود استفاده میکند. همانطور که در اندیشهی سید جمالالدین افغانی و علامه اقبال نیز مشاهده میشود و در فوق نیز متذکر شدیم، هر دو بهطور همزمان بر حفظ اصالتهای دینی و همگام شدن با تحولات عصر تأکید دارند. این اندیشمندان نیز بهجای قطع ارتباط با سنت، خواستار بازخوانی و نوسازی آن در چارچوب زمانه خود بودند، بهگونهای که نه تنها از تأثیرات مدرنیته برکنار نمانند، بلکه از ظرفیتهای درونی خود برای مواجهه با چالشهای جدید بهره بگیرند.
در نهایت، بهطور کلی، حنفی و سایر اندیشمندان اسلامی همزمان با رویکرد به بازسازی سنت، به بازخوانی دوباره و معنادار آن در بستر تحولات تاریخی و فرهنگی امروز میپردازند، بهگونهای که نه تنها از ظرفیتهای مدرنیته برای پیشرفت بهره میبرند، بلکه
از خطر تحریف و انحراف از اصول اسلامی نیز جلوگیری میکنند. این بازسازی و نوسازی باید بهگونهای باشد که اصالت و هویت اسلامی را حفظ کرده و در عین حال، راهگشای چالشهای نوین انسانی و اجتماعی باشد.
پروژهی نوسازی سنت از دیدگاه حسن حنفی بهویژه در حوزهی علم کلام، نقشی بسیار کلیدی ایفا میکند. علم کلام، بهعنوان یکی از بنیادیترین و اساسیترین علوم اسلامی، جایگاهی ویژه در تمدن اسلامی دارد و حنفی نیز این علم را بهعنوان سنگ بنای تحول و نوسازی در جوامع اسلامی میبیند. علم کلام از دیرباز نقشی محوری در فهم و دفاع از اصول اعتقادی اسلام ایفا کرده و این علم، در حقیقت پایهگذار تمدن اسلامی بوده است. در نتیجه، سرنوشت جوامع اسلامی بهطور مستقیم به سرنوشت و وضعیت علم کلام وابسته است. به همین دلیل، حنفی در پروژهی نوسازی سنت خود، بهویژه در مورد علم کلام، اهمیت ویژهای قائل است.
حنفی برای این علم، اصطلاحات مختلفی را بهکار میبرد که هر یک جنبههای متفاوتی از علم کلام را پوشش میدهند، از جمله «علم اصول دین»، «الفقه
الاکبر»، «علم نظر و استدلال»، «علم توحید و صفات»، «علم شرائع و احکام» و غیره. اما اصطلاحی که حنفی بیشتر بهکار میبرد و به آن ارجحیت میدهد، «علم اصول دین» است. این اصطلاح بهطور خاص به مسائل بنیادین اعتقادی اسلام و اصول اولیهای اشاره دارد که باید در فرآیند نوسازی بازخوانی و بازسازی شوند.
پروژه نوسازی علم کلام از نظر حنفی در سه مرحله و تحول اساسی میگنجد که هرکدام نشاندهندهی انتقال از مفاهیم سنتی و متعارف علم کلام به نگرشهایی است که در پی پاسخگویی به نیازهای زمانهی معاصر هستند:
۱. انتقال از عقیده به واقعیت: حنفی تأکید دارد که علم کلام باید از سطح اعتقاد و گزارههای عقیدتی فراتر رفته و به درک واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پرداخته و تأثیرات آنها را بر زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان در نظر بگیرد. این انتقال به معنای این است که باید دیدگاههای انتزاعی و متافیزیکی عقاید کلامی به مسائل عملی و واقعی زندگی مرتبط شود تا پاسخگوی نیازهای موجود در دنیای امروز باشد.
۲. انتقال از تئولوژی به انسانشناسی (انترپولوژی): یکی دیگر از تحولات بنیادین در پروژه نوسازی حنفی
این است که علم کلام باید بهجای تمرکز صرف بر مسائل تئولوژیک و متافیزیکی، به انسانشناسی و شناخت انسان و نیازهای او توجه کند. حنفی در اینجا به تأثیرات فلسفههای انسانی و اجتماعی معاصر اشاره دارد که باید در علم کلام بازخوانی و تأمل شوند. این نگرش جدید، علم کلام را از قالبهای خشک و محدود آن بیرون آورده و آن را بهطور مستقیم با زندگی انسانی و چالشهای اجتماعی پیوند میدهد.
۳. انتقال از وحی به تاریخ: در نهایت، حنفی تأکید میکند که علم کلام نباید تنها به وحی و متون دینی محدود باشد، بلکه باید در تاریخ و روندهای تاریخی نیز جستجو کند. این انتقال به این معناست که وحی باید در بستر تاریخی خود فهمیده شود و نه بهعنوان یک حقیقت ثابت و تغییرناپذیر. بهعبارت دیگر، وحی باید بهگونهای فهم شود که ارتباط تنگاتنگی با تاریخ و تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی داشته باشد. این دیدگاه نشاندهندهی نگرش حنفی به تاریخگرایی است که در آن علم کلام باید در زمان و مکان خاص خود مورد تفسیر قرار گیرد.
در حقیقت، پروژهی نوسازی علم کلام در نگاه حنفی، بیش از آن که به تغییرات سطحی در تعاریف واصطلاحات مربوط باشد، به تغییرات بنیادین در نگرشها و روشهای شناختی اشاره دارد. این پروژه، در پی ایجاد یک فهم معاصر و دینپذیر از علم کلام است که نه تنها با چالشهای جهانی و شرایط جدید بشری همراستا باشد، بلکه پاسخگوی نیازهای انسان معاصر نیز باشد. حنفی بهویژه بر این تأکید دارد که علم کلام باید از قالبهای سنتی خود که بیشتر در چهارچوبهای بسته و غیرقابل انعطاف قرار دارد، خارج شود و به جریانی پویا و پاسخگو تبدیل شود که بتواند با مسائل عملی، اجتماعی و سیاسی روز جامعهی اسلامی همراستا باشد.
این پروژهی نوسازی در حقیقت به نوعی ادامهدهندهی تلاشهای سید جمالالدین افغانی و علامه اقبال است که خواستار بازخوانی و نوسازی میراث اسلامی بهگونهای متناسب با دنیای جدید بودند. افغانی بر این باور بود که جوامع اسلامی باید با تکیه بر اصول اسلامی، بهطور همزمان از دستاوردهای مدرنیته بهرهمند شوند. اقبال نیز تأکید داشت که اسلام باید همواره بهطور پویا با زمان خود هماهنگ شود. حنفی در ادامهی این راه، مفاهیم علمی و دینی را در راستای نیازهای عصر جدید بازخوانی
کرده و تلاش دارد تا علم کلام را از قالبهای بسته و متحجرانه آزاد کند تا قابلیت فهم و کاربرد بیشتری در دنیای معاصر پیدا کند.