پانزدهم آگست، در حافظهی تاریخی ملت افغانستان، نه یک روز عادی تقویمی، بلکه نماد سقوط، آغاز تاریکی و شکست وجدان بینالمللی است.
این روز، که سلطهی دوبارهی یک گروه بنیادگرا، زنستیز و ضدانسانی را بر سرنوشت یک ملت رقم زد، باید بهعنوان یکی از سیاهترین روزهای تاریخ معاصر افغانستان شناخته شود.
در این روز، نهتنها یک نظام سیاسی فروپاشید، بلکه آرمانهای نیمقرن مبارزهی زنان افغانستان برای آزادی، برابری و کرامت انسانی، به خشونت کشیده شد. این یک سقوط سیاسی نبود؛ بلکه فروپاشی ارزشهای انسانی و حقوق بشری بود.
۱. بازگشت تاریکی: طالبان و پروژهی حذف انسانیت
طالبان، گروهی که نه برآمده از ارادهی ملی، بلکه محصول مستقیم پروژههای استخباراتی منطقهای و فرامنطقهایاند، در پانزدهم آگست ۲۰۲۱ نه از مسیر پیروزی نظامی، بلکه از طریق یک واگذاری برنامهریزیشده و تسلیم ذلیلانهی کابل، به قدرت رسیدند.
در این معاملهی ننگین، نه ارادهی ملت، بلکه توافقات پنهانی قدرتهای بینالمللی، سرنوشت میلیونها انسان را رقم زد.
نتیجهی این واگذاری، حذف کامل دستاوردهای زنان افغانستان بود: از آموزش، مشارکت سیاسی و فعالیتهای مدنی تا حق سادهی حضور در جامعه. طالبان حتی حقوق ابتدایی زنان را نیز انکار میکنند و بهطور کامل و رسمی، موجودیت اجتماعی و هویتی زنان افغانستان را نفی کردهاند.
گزارشهای سازمان ملل، از جمله گزارشهای ریچارد بنت، گزارشگر ویژه حقوق بشر برای افغانستان، و نهادهای بینالمللی معتبر، گواه بر خشونتهای سیستماتیک، حذف کامل و سازمانیافته علیه زناناند:
از بازداشتهای خودسرانه، زندان، شکنجه و تجاوز گروهی، تا ازدواجهای اجباری، قتلهای هدفمند، و خاموشسازی سیستماتیک و برنامهریزیشدهی زنان افغانستان.
۲. تاراج آگاهی: چرا طالبان از زن باسواد میترسد؟
دشمنی طالبان با آموزش، بهویژه آموزش زنان، یک برخورد سطحی و تصادفی نیست؛ بلکه بخش بنیادین از ایدئولوژی این گروه بنیادگرا است.
طالبان، از آغاز پیدایششان، آموزش را نه یک حق انسانی، بلکه یک تهدید برای سلطهی فکری و قومی خود تلقی کردهاند. در چشم طالبان، آگاهی زنان، منشأ پرسشگریست، و پرسشگری، بزرگترین خطر برای استبداد دینی، قومی و سیاسی.
برای طالبان، زن باسواد، زنی است که تاریخ میخواند، از حقوق خود آگاه میشود، به قانون و قراردادهای بینالمللی آشناست، صدای خود را بلند میکند و در برابر ظلم، سکوت نمیکند.
از همین رو، حذف سیستماتیک و کامل زنان از عرصهی آموزش و دانشگاه، نه صرفاً یک تصمیم سیاسی، بلکه بخشی از پروژهی کلان حذف «زنِ فاعل، منتقد و آگاه» از بطن جامعه است.
این سیاست ریشه در نگاه طالبانی به دین نیز دارد؛ برداشتی بدوی و مردسالار از اسلام، که نه با قرآن، بلکه با فرهنگ قبیلهای و جاهلی پیوند خورده است.
در این خوانش، زن نه شریک زندگی و جامعه، بلکه مِلک مرد و موضوع «فتنه» است؛ پس باید در خانه محبوس شود، در جهل باقی بماند، و فقط وظایف تولیدمثل و خدمترسانی را ایفا کند.
اما نکتهی مهمتر این است که حذف زنان از عرصهی آموزش، تنها هدف نیست؛ بلکه وسیلهای است برای تولید نسلی ناآگاه، مطیع، و خالی از ابزار نقد و تغییر.
کودکی که مادری بیسواد داشته باشد، آیندهای روشن نخواهد داشت. طالبان، با آگاهی از این حقیقت، پروژهی «نابودی نسل» را از طریق حذف زنان از آموزش و اجتماع، بهپیش میبرند.
از اینرو، ممنوعیت تحصیل دختران، بستن مکاتب و دانشگاهها، اخراج معلمان زن، و تهدید خانوادههایی که فرزندانشان را به آموزش میفرستند، جایگزینی مدارس طالبانی با محتوای افراطی، بخشی از یک نقشهی هدفمند برای مهار آگاهی و گسترش جهل و افراطیت در افغانستان و منطقه است.
جهل، زیرساخت قدرت طالبان است؛ و آگاهی، نقطهی پایان آن.
۳. مبارزهی بیوقفهی زنان افغانستان
در حالی که سیاستمداران فرار کردند و نهادهای جهانی به تماشا نشستند، این زنان افغانستان بودند که ایستادند.
با دستان خالی، بدون حمایت، و در مقابل ماشینی از خشونت و ترور، آنها به خیابان آمدند، فریاد زدند، نوشتند، تظاهرات کردند، بازداشت شدند، شکنجه دیدند، و کشته شدند، اما خاموش نشدند.
این مقاومت، صرفاً برای آموزش و اشتغال نیست؛ بلکه یک مبارزهی تمامعیار برای حفظ شرافت انسانی، موجودیت اجتماعی، و صدای نسلهای آینده است .
۴. سکوت جهانی و مشروعیتبخشی به بنیادگرایی
شوکآورتر از سقوط افغانستان، سکوت شرمآور و بلکه همراهی ننگین جامعهی جهانی است.
کشورهایی که خود را مدافع آزادی و حقوق بشر میدانستند، امروز روابط خود را با گروهی که جنایات علیه بشریت مرتکب شدهاند، عادی کردهاند.
روسیه، آلمان، چین، و دیگر قدرتهای جهانی، در حال تعامل با طالباناند؛ گویی فراموش کردهاند که طالبان، همان گروهی است که زنان را از جامعه حذف، دختران را از تحصیل محروم، و منتقدان را سرکوب میکند.
این سیاست، نه تنها مشروعیتبخشی به خشونت و ارتجاع است، بلکه پایههای اخلاقی نظم جهانی مبتنی بر حقوق بشر را فرو میریزد.
امروز، حقوق بشر به ابزاری انتخابی و سیاسی تبدیل شده است؛ نه یک اصل فراگیر و جهانی.
۵. چرا صدای ما پژواک ندارد؟
علیرغم همهی فریادها، مقاومتها، و هزینههایی که زنان افغانستان پرداختند، پرسش تلخ باقیست:
چرا نهادهای جهانی صدای ما را نمیشنوند؟
چرا سازمان ملل، اتحادیهی اروپا، و کشورهای مدعی آزادی و حقوق بشر، از مقاومت زنان افغانستان حمایت عملی و جدی نمیکنند؟
آیا قربانی بودن ما بهاندازهی کافی «استراتژیک» نیست؟
آیا درد ما، بهاندازهی کافی «پربازده سیاسی» نی
پانزدهم آگست؛ روز خیانت به انسانیت
پانزدهم آگست ۲۰۲۱، تنها تاریخ سقوط یک حکومت نبود؛ بلکه لحظهای تاریخی برای سقوط اخلاق جهانی، ارزشهای انسانی، و اصولی بود که جامعهی بینالمللی سالها مدعی دفاع از آن بود.
در این روز، نه فقط افغانستان، بلکه اعتماد بشریت به وعدههای جهان آزاد فرو ریخت.
این تاریخ، یادآور آن است که چگونه ملتها میتوانند قربانی منافع ژئوپولیتیک شوند، چگونه زنان، کودکان و فرهیختگان، در پازلی از معاملات امنیتی، بیصدا حذف گردند، و چگونه نهادهای حقوق بشری، که باید پناه صدای مظلومان باشند، در بزنگاههای تاریخی، کرخت و بیعمل باقی بمانند.
در جهانی که سازمان ملل، شورای امنیت، و نهادهای بینالمللی تنها نظارهگر تکرار جنایتاند، این وجدان مردم و تاریخ است که روزی عدالت را فریاد خواهد زد.
آن روز، امروز شاید دور باشد، اما محتوم است.
تاریخ قضاوت خواهد کرد؛ نه بر اساس آنچه نوشته شده، بلکه بر اساس آنچه نادیده گرفته شد.
و در آن روز، زنان افغانستان – با دستان خالی اما با ارادهای کوهگونه – در کنار حقیقت خواهند ایستاد.
آنان نهتنها قربانیان این دوران تاریکاند، بلکه وجدان بیدار آیندهاند؛ یادآور این حقیقت تلخ اما ضروری که:
سکوت در برابر ظلم، خود نوعی مشارکت در جنایت است.