در این روزها منطقهی خیبر پاکستان شاهد برگزاری بزرگترین جرگهی قبایل پشتونی است. این جرگه به دعوت جنبش تحفظ پشتونها به رهبری منظور پشتین برگزار شده است. هدف از برگزاری این جرگه، مشورت و اتخاذ تصمیم در بارهی چگونگی مقابله با ظلم و ستم قومی بر پشتونهای پاکستان عنوان شده است.
جنبش تحفظ پشتونها دولت پاکستان را به اعمال ظلم و اجحاف قومی بر پشتونها متهم میکند.
اگر مقایسهای مطرح میکنیم، میتوان گفت که پشتونها در پاکستان با همان تبعیض و اجحافی مواجهاند که اقوام غیرپشتونی در افغانستان.
با اینکه درد و رنج اقوام فارسیزبان افغانستان شبیه درد و رنج پشتونهای پاکستان است، اما علت اینکه تاجیکان افغانستان در حال حاضر توانایی برگزاری اعتراضات بزرگی مانند اعتراضات جنبش تحفظ پشتونها را ندارند و متحدانه در برابر ستم قومی حاکم در کشور نمیایستند، چند چیز است:
- فردیت و زندگی غیرقبیلهای:
ساختار اجتماعی موجود در میان پشتونها، ساختار قبیلوی است. مهم ترین زندگی قبیلهای این است: «یکی برای همه، و همه برای یکی». این اصل باعث میشود آنهایی که در ساختارهای قبیلهای زندگی میکنند، بیشترین همبستگی درونی را داشته باشند.
تاجیکان اما قومی است که هزاران سال میشود که از زندگی قبایلی عبور کردهاند و به فردیت و زندگی شهری رسیدهاند. توماس بارفیلد در بارهی تاجیکان میگوید: «از بین تمام اقوام افغانستان، تاجیکها از کمترین همبستگی درونی برخورداراند. آنها از دیر باز اکثریت ساکنان شهری در کابل، هرات و مزار را تشکیل میدادند. اما بخش عمدهای از جمعیتِ آنها در کوههای شمالشرقی افغانستان اسکان یافتهاند.»
نکتهی جالبی را که توماس بارفیلد در بارهی زیست غیرقبیلهای و عدم همبستگی درونی تاجیکان میگوید این است که «اگر از تاجیکها در مورد هویتِ آنها سوال شود، بیشتر افراد فقط وابستگی منطقهای خود (بدخشی، پنجشیری، شمالی، سالنگی وغیره) یا شهر محل اقامت خود (کابلی یا هراتی) را در جواب بیان خواهند کرد.
عدم زندگی قبیلهای و عبور از آن باعث گردیده است که تاجیکان کمترین همبستگی درونی را داشته باشند و نتوانند مانند قبایل، متحدانه به مسایل واکنش نشان دهند.
- ادبیات فارسی؛ ادبیات فراموشی
تاجیکان یکی از اقوام فارسیزبان منطقهاند و اکثر مشاهیر ادب زبان فارسی – از رودکی سمرقندی تا مولانا جلالالدین محمد بلخی و سنایی غزنوی – از میان این قوم برخاسته است.
با وجود اینکه ادبیات فارسی یکی از غنیترین ادبیات منطقه و جهان است، اما این ادبیات نمیتواند مبارزه باشد. زیرا ادبیات فارسی، ادبیاتی است آمیخته با تغزل و آموزههای صوفیگری. اکثر محتوای ادبیات پارسی را یا توصیف «زلف یار» و خط ابرو و خال کنج لب معشوق تشکیل میدهد، یا هم آموزههایی مانند دنیاگریزی، زهد، تحمل و بردباری.
پل ریکور در بارهی ادبیات میگوید که رسالت ادبیات، مبارزه علیه فراموشی است. او میگوید که حافظهی انسانها چندان قوی نیست و با گذر عمر ضعیفتر نیز میشود، ادبیات ابزاری است تا افراد رویدادهای گذشته را از یاد نبرند، یا دستِ کم به طور کامل به فراموشی نسپارند.»
از این منظر که بنگریم، ادبیات فارسی نه تنها علیه فراموشی مبارزه نمیکند، بلکه با اشتغال در توصیف خط و خال و زلف یار و با ترویج آموزههای صوفیانه، در واقع سیاستگریزی، ترک دنیا و فراموشی را توصیه میکند.
به تعبیری میتوان گفت که ادبیات فارسی، ادبیات فراموشی است و مردم را به زندگی رواقیگونه تشویق میکند. به همین دلیل خیلی نمیتوان از گویندگان این زبان، توقع زیادی در عرصه مبارزه سیاسی داشت.
یکی از عناصری که میتواند ملتها، اقوام و قبایل را متحد کند، رهبران کاریزماتیک است؛ رهبران مانند امام خمینی، نلسون ماندلا، مارتین لوترکینگ و گاندی.
مردم با چنین رهبرانی، احساس همذاتپنداری میکنند و به حرف و سخن آنها گوش میدهند و در زیر چتر رهبری او متحد میشوند.
یکی از رهبران کاریزماتیکی که در گذشته در میان تاجیکان ظهور کرد، شهید احمدشاه مسعود بود.
پس از شهادت احمدشاه مسعود و استاد برهانالدین ربانی شهید در حال حاضر در میان تاجیکان دیگر رهبر کاریزماتیکی وجود ندارد که همه بر محور وی متحد و منسجم شوند.
نویسنده: عبدالشهید ثاقب