روزی از روزها جناب محمد علم ایزدیار، نایب سابق مجلس سنا، برایم تماس گرفت که بیا پیش مارشال صاحب میرویم. در آن زمان، مارشال فهیم دیگر در پست معاونیت اول ریاست جمهوری کار نمیکرد و بلکه خانهنشین بود.
با جناب ایزدیار صاحب، در کارتهی پروان به دیدارش رفتیم. در آن ملاقات کسی به نام جنرال صمیم یا مولوی صمیم نیز حضور داشت.
ایزدیار صاحب مرا به مارشال به عنوان یک جوان مبارز و طرفدار عدالت اجتماعی معرفی کرد. وقتی سخنان جناب ایزدیار صاحب پایان یافت، مارشال صاحب خطاب به من گفت که من از کسانی که برای عدالت اجتماعی مبارزه میکنند، حمایت میکنم و به صورت مشخص از داکتر صاحب عبداللطیف پدرام نام برد و گفت که با او همیشه همکاری و کمک کرده است.
راست و دروغ این سخن به خدا معلوم است، اما هدف من از یادآوری این خاطره، این است که بگویم که آن روز مرحوم مارشال محمدقسیم فهیم تلاش داشت که خود را یکی از حامیان داعیهی حل عادلانهی مناسبات تباری و معضل قومیت در افغانستان معرفی کند.
اما آنچه که آن روز مرحوم مارشال گفت در تضاد با کارنامهاش در دو دور معاونیت اول ریاست جمهوری قرار داشت.
مرحوم مارشال محمدقسیم فهیم در هر دو دور حضورش در پست معاونیت اول ریاست جمهوری، یکی از شرکای مقتدر حکومت بود و همهکارهی نظام بود.
با اینهمه، اما او نه تنها هیچ کار بنیادینی برای حل عادلانه مناسبات تباری در افغانستان انجام نداد، بلکه در اوج اقتدار و قدرتش، حامد کرزی توانست با تطمیع و اغوای او، نظام متمرکز ریاستی را بر مردم افغانستان تحمیل کند و سرود ملی را تکزبانه بسازد.
پرسش من این است اگر کسی به حل عادلانهی مناسبات تباری در افغانستان اهمیت قایل باشد، کرزی میتواند در اوج اقتدار او چنین بیمحابا برنامههای سلطهطلبی قومی و فاشیستی خود را اجرایی کند؟
هرگز.
متاسفانه باید گفت در بیست سال گذشته این یک قاعدهی همگانی بود که دولتمردان و سیاستمداران تاجیک تا در حکومت حضور داشتند، خانوادهگرا بودند اما همین که از قدرت کنار زده میشدند، یکباره جامه قومگرایی به تن کرده و با تحریک احساسات و عواطف قومی جوانان تاجیک، موجسواری میکردند.
من دوستان بسیاری از میان اقوام دیگر دارم که فکر میکنند رهبران تاجیک هم در بیست سال گذشته داشتند قومگرایی میکردند.
این اما با آنچه که من دیدم و تجربه کردم، متفاوت است. رهبران تاجیک، به استثنای چند چهرهی معدود، اکثرا خانوادهسالار بودند.
خانوادهسالاری، یعنی اینکه «در هر فرصتی از امتیازات افراد خارج از خانواده خویش به نفع خانوادهات، استفاده کنید؛ زیرا در غیر آن صورت دیگران چنین خواهند کرد.»
این تعریفی است که فوکویاما از خانوادهسالاری دارد.
ادوارد بانفیلد، در جایی پیرامون پیامدهای منفی این پدیده، مینویسد: «در جامعهای توام با خانوادهسالاری غیراخلاقی، هیچ کس به غیر از امتیازات خصوصی برای منافع گروهی یا جامعه تلاش نمیکند.»
به تعبیر دیگر: خانوادهسالاری، یکی از کدهایی مافیایی است. کسی که به چنین بیماریای مبتلا باشد، منافع هیچ جمع و جماعتی، جز خانوادهاش، برایش اهمیت ندارد.
این دسته افراد، اگر گاهی موضوعات قومی و مباحث عدالتطلبانه را هم مطرح کنند، این کار را صرفا برای تحریک عواطف قومی و موجسواری انجام میدهند.
آنهایی که در بیست گذشته رهبری تاجیکان را به عهده داشتند، نه اسلامیست بودند، نه هم قومگرا وتنظیمگرا ونه هم جنگسالار و دموکرات.
اسلامیست نبودند؛ زیرا دیدیم که با غربیها کنار آمدند و با تمام داعیههای دورهی جهاد مقدس خداحافظی کردند.
قومگرا هم نبودند؛ زیرا که دیدیم که کرزی، چگونه با تطمیع و اغوای آنها، برنامههای سلطهطلبی قومی خود را تطبیق کرد.
جنگسالار هم نبودند؛ زیرا برای یک جنگسالار، هیچ چیزی مقدستر از اسلحهاش نیست، اما رهبران تاجیک بسیار به سهولت راضی شدند که به برنامهی دی دی آر و دایاگ بپیوندند و اسلحهی خود را بفروشند.
تنظیمگرا هم نبودند؛ زیرا بسیاری از همحزبیهای باسابقه خود را فراموش کرده بودند؛
دموکرات هم که نبودند و من در نوشتههای متعددم گفته بودنم که نظام حاکم در افغانستان دورهی جمهوریت «دموکراسی بدون دموکراتها» بود.
خلاصه اینکه این رهبران جز به منافع خود و خانوادهی شان به هیچ چیزی دیگری باور نداشتند.