دیروز ۲۵ اسفند/حوت، سالروز پایان سرایش شاهنامه فردوسی بود.
این را میدانیم که کار سرایش شاهنامه در عصر سامانیان آغاز شد. نخستین کسی که به این کار سترگ فرهنگی اقدام کرد، ابومنصور محمد بن احمد دقیقی بلخی بود. او را به علت اینکه در انتخاب واژگان و معانی آنها خیلی دقت میکردند، «دقیقی» خطاب میکردند.
او کار سرایش شاهنامه را به تشویق نوح دوم، امیر سامانی، آغاز کرد. هنوز هزار بیت شاهنامه را سروده بود که به دست غلام خود کشته شد. با کشتهشدن او، کار سرایش «شاهنامه» ناتمام ماند، تا اینکه سرانجام کسی دیگری از توس برخاست و مسوولیت تکمیل این پروژه ناتمام را به عهده گرفت. آن کس، ابوالقاسم فردوسی نام داشت.
فردوسی در حدود سال ۳۷۰ ه.ق به سرودن شاهنامه بر پایه «شاهنامه ابومنصوری» آغاز و روی این پروژه بزرگ ملی فارسیزبانان به مدت سی سال کار کرد، تا اینکه در ۲۵ اسفند ۴۰۰ ه.ق به پایان رساند.
در سالهایی که فردوسی مصروف سرودن شاهنامه بود، خراسان دستخوش یک سلسله تحولات سیاسی بزرگ شده و دوران پرآشوب و سختی را سپری میکرد.
از مهمترین این تحولات، برافتادن دولت سامانی و به قدرترسیدن سلطان محمود غزنوی در خراسان بود. او دقیقا کار سرایش شاهنامه را در هنگامی به پایان رساند که دولت سامانی به تاریخ پیوسته و عصر سلطان محمود غزنوی آغاز شده بود.
هیچ پروژه بزرگی بدون زحمت و محنت به انجام نمیرسد. اگر امروزه ما چیزی به نام شاهنامه داریم و با خواندن داستانهای حماسی آن لذت میبریم، ثمرهی زحمات فراوانی است که فردوسی در طول سی سال متحمل شد تا یکی از بزرگترین اثرهای حماسی دنیا را خلق کند.
خود فردوسی هم میگوید که:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زندگی کردم بدین پارسی
اولین زحمت و رنجی را که فردوسی متحمل شد، جستجوی نسخهای از شاهنامه ابومنصوری بود. در آن زمانها مانند امروز دستگاه چاپ وجود نداشت که کتابها به صورت انبوه طبع و نشر میشدند. یافتن یک نسخهای از یک کتاب به تلاش و زحمت نیاز داشت. او برای یافتن نسخهای از شاهنامه ابومنصوری خیلی تلاش کرد تا اینکه یکی از دوستانش این کتاب را در اختیارش قرار داد.
دومین رنجی که او متحمل شد، وفات پسر ۳۷ سالهاش بود. هنوز کار سرایش شاهنامه به پایان نرسیده بود که پسرش وفات کرد و فردوسی را غرق غم و اندوه گرداند.
سومین غم هم برکناری ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود غزنوی بود. این وزیر از بازماندگان دربار سامانیان و یک چهرهی فارسیگرا، ادبدوست و فرهنگپرور بود و از فردوسی حمایت میکرد. فردوسی امیدوار بود که با حمایت او بتواند توجه سلطان محمود را به شاهنامه جلب کند. اما او در سال ۴۰۱ قمری از وزارت برکنار شد.
غم نان یکی دیگری از چیزهایی بوده است که در واپسین سالهای زندگی فردوسی، کام او را تلخ میکرده است. فردوسی سالهای اخیر عمر خود را با فقر و تنگدستی سپری کرد و با تلخکامی جان داد.
مخالفت علمای قشری، جنجال دیگری بوده که باعث خلق درد سر برای فردوسی میگردیده است. متعصبان قشرگرا، فردوسی را متهم میکردند که از ایرانیان باستان و زرتشتیان ستایش میکند. به همین دلایل، وقتی فردوسی وفات کرد، ابوالقاسم کرگانی بر سر میت او نماز جنازه نخواند و اجازه ندادند که او را در قبرستان مسلمانان دفن کنند، و به ناچار در باغ شخصیاش دفن کردند.
بدترین آزار و اذیت دیگری که متحمل شد، وعدهخلافی سلطان محمود غزنوی بود.
میگویند سلطانِ محمود غزنوی به فردوسی وعده داده بود که وقتی این اثر را به پایان برساند، ۶۰۰۰۰ سکه طلا برایش تحفه میدهد.
فردوسی با همین وعده حمایتِ سخاوتمندانه از غزنی به طوس برمیگردد و هر بخشی شاهنامه را که به پایان میرساند همراه با مدیحهای به دربار غزنه میفرستد.
سلطان محمود غزنوی این بخشها را میخواند. حتا گزارشی نیز وجود دارد که او وقتی به شهر ری حمله میکند، میبیند که حاکم شهر دایم مصروف شرب خمر و بازی شطرنج است. دستور میدهد که او را باز داشت کنند. دستگیرش میکنند و به حضور سلطان میبرند. سلطان محمود از او میپُرسد که آیا «تاریخ ایرانیان در شهنامه و تاریخ طبری و تاریخ اسلام را نخواندهای؟ پاسخ میدهد که خوانده است. آنگاه سلطان محمود میگوید: «پس چرا کردارت با گفتارت نمیخواند. و راستی، نمیبینی که شاهی شاه دیگر را کیش و مات کرده است؟»
هدف از یادآوری این گفتگو این بود که بگوییم پیش از تکمیل شاهنامه، سلطان محمود غزنوی بخشهایی از آن را خوانده بود.
وقتی کار سرایش شاهنامه به پایان میرسد، فردوسی با خوشی و خوشحالی راه دراز طوس تا غزنی را میپیماید تا شخصا شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرده و پاداش خود را دریافت کند.
اینکه در این سفر چه گذشت معلوم نیست، اما این قدر بر ما آشکار است که سلطان محمود غزنوی به وعده خود وفا نمیکند و فردوسی با دستِ خالی برمیگردد.
البته پس از بازگشت فردوسی، سلطان محمود غزنوی سکههای طلا را میفرستد، اما خیلی دیرهنگام. زیرا سکههای طلا وقتی به توس میرسد که فردوسی وفات کرده و مردم شهر جنازه او را میبرند تا دفن کنند.
چرا سلطان محمود، فردوسی را دستِ خالی از غزنه برگرداند؟
استیون فردریک استار در کتاب «روشنگری در محراق» در این باره شش احتمال را مطرح میکند:
- خستی که سلطان محمود به آن مشهور بود، شاید باعث شده باشد که از وفا به عهد خود سر باز بزند.
- در دربار غزنه بیشتر از چهارصد شاعر وجود داشت. ملکالشعرای دربار کسی به نام عنصری بود. شاید عنصری از روی حسادت نظر سلطان را تغییر داده باشد.
- شاید شاعران دربار غزنه به سلطان گفته باشند که فردوسی بیش از حد به قهرمانان گذشته پرداخته است نه به قهرمانان معاصر که یکی از آنها خود سلطان است.
- گفتهاند که چون فردوسی از سلطان محمود ناامید شد، نسخهای از شهنامه را به یک امیر شیعی نیز تقدیم کرده بود و این امر باعث شد که سلطان برنجد.
- به سلطان گفته باشند که فردوسی در شاهنامه تصویر مثبتی از زردشتیان ارایه کرده است.
- شاید هم علتش این باشد که سلطان دیگر علاقهای به فارسی نداشت و چون قصد تصرف بغداد را داشت بیشتر به زبان عربی اهمیت میداد.
خلاصه اینکه علت امتناع سلطان محمود از پرداختن پاداش وعدهشده به فردوسی هر چیزی که باشد، این امر به عنوان لکه ننگ در کارنامه او باقی ماند.