دیروز ۲۱ می/۳۱ ثور، «روزِ جهانی تنوع فرهنگی برای گفتگو و توسعه» بود. از این روز باید در افغانستان به این دلیل تجلیل کرد که کشور ما یکی از کشورهای چندفرهنگی است. کشور چند فرهنگی، یعنی سرزمینی که در آن شهروندان با زبانهای مختلف، فرهنگهای گوناگون و مذاهبِ متعدد زندگی میکنند.
در حالی که تنوع فرهنگی فرصتی برای توسعه و غنامندی است، اما در افغانستان به جای گفتگو و تعامل فرهنگی شاهد تقابل و ستیز میان شان میباشیم.
یک نمونهای از این تقابل و ستیز، جدالهای زبانی در سالیان اخیر بر سر واژه «پوهنتون» و «دانشگاه» است که بسیاریها تصور میکنند وجود آن یکی جا را برای دیگری تنگ میکند. نمونههای بیشماری دیگری نیز از این جدالها در تاریخ افغانستان وجود دارد که لازم نیست اینجا تذکر داد.
یکی از چیزهایی که باعث شده است ما در افغانستان با تنوع فرهنگی درست کنار نیاییم و فرهنگها به همدیگر به چشم یک مزاحم بنگرند، کژفهمی ما از مفهوم «وحدت ملی» است.
وحدت ملی یکی از مفاهیمی است که همزمان با غوغای مدرنیته به کشورهای جهان سوم پا گذاشته است. همانگونهای که ما جهان سومیها در درک سایر مفاهیم همزاد با مدرنیته دچار سوءتفاهم شدهایم، از وحدت ملی نیز بیشتر یکسانسازی را استنباط کردهایم، لاغیر.
اشیش ناندی، متفکر و فیلسوف هندی در گفتگو با رامین جهانبگلو، که خود شاهد اینگونه یکسانسازیهای بیرویه در هندوستان بوده است، وحدتخواهی در کشورهای جهان سوم را محصول دوره استعمار میداند. او میگوید: استعمارگران،
وقتی وارد کشورهای جهان سوم شدند برای آنکه استعمارگری شان را توجیه کنند، میگفتند که مردم جهان سوم وحدت ندارند و از چندپارچگی رنج می برند؛ بنابراین، اگر ما نباشیم همدیگر را میدرند.
در حالی که هدف آنها از تبلیغات کذایی ایجاد یک جامعة درمانده بود، اما روشنفکران و سیاستمداران ما، تحت تأثیر این تبلیغات، رمز قوت غرب را در وحدت آنها پنداشته و خود نیز به یکسانسازی آغاز کردند. نتیجه آن شد که در هندوستان در دو منطقة زمانی مختلف، ساعت واحد تعیین گردد.این در حالی است که اگر نیک بنگریم غرب نه یک کلیت واحد و یکپارچه بلکه متکثر و چندگانه است.
اشیش ناندی از گادامر، فیلسوف معروف اروپایی، نقل میکند که«ثروت و فناوری، مایه قدرت این قاره (اروپا) نبوده؛ بلکه آنچه مایه قدرت این قاره می باشد، گوناگونی فرهنگ ها و تکثر صداها می باشد».
کارل پوپر در جایی میگوید که باری خروشچف از مک میلان، نخست وزیر پیشین انگلستان، پرسید که شما غربیها به چه باور دارید؟ مک میلان گفت: به مسیحیت. پوپر میگوید که اگر من به جای مک میلان بودم میگفتم به کثرتگرایی باور داریم.
او این موضوع را چنین ادامه میدهد: «..هيچ چيز نيست مگر اين اعتقاد كه ما مي توانيم از راه انتقاد ياد بگيريم، از راه بحث هاي انتقادي با ديگران و انتقاد از خود. كسي كه آمادگي يادگيري از ديگران را دارد فردي خردگراست. البته نه به اين معنا كه او هر آموزه اي را به سادگي و مقلّدوار مي پذيرد، بلكه به اين معنا كه به ديگران اجازه مي دهد ايده هاي او را نقد كنند و خود نيز به نقد ايده هاي ديگران مي پردازد».
بنابراین، دانسته میشود که ما از همان نخستین لحظات مواجهه مان با غرب، غرب را درست نشناخته و بیخود به دنبال یکسان سازی بر آمده بودیم. غرب، نه وحدتگرا، بل کثرتگرا میباشد. آنها وحدت را در کثرت جستجو میکنند، اما ما دنبال یکسانسازی هستیم. بزرگترین مشکل ما در سیاستگذاریهای فرهنگی نیز همین است.